میدونید ؟
من اینطوریم ك ِ کُلی برنامه ریزی و ایده پیاده میکنم اما وقتی لحظه انجامش میرسه تک تک سلول هایِ بدنم به طرز عجیبی سُست میشن ، به طوری ك ِ من حوصله برداشتن یک قدم هم ندارم ؛
این میشه که هیچوقت عملی نمیشن و تویِ ذهنم باقی میمونن ، تلنبار شده رویِ هم .
[درگیریات ِ ذهنیِ یک گُشاد ]
نیرویِ کلام چیز عجیبیه ؛
طرف حتی اگه قاتل باشه ولی نیرویِ کلام داشته باشه کُل ورق رو برمیگردونه سمت ِ خودش ك ِ هیچ ، مقتول روهم گناهکار نشون میده .
خُلاصه ك ِ با نیرویِ کلام و سفسطه مغلطه چینی ، میشه هم کُل حقانیت رو بُرد زیر سوال هم اشتباهات رو لاپوشونی .
پ.ن : جدا از تنفر خاصی ك ِ نسبت به این نوع آدمایِ سواستفادهگر دارم عجب چیز خفنیه این علم ِ کلام .
میدونید شیش هفت ساعتم به خاطر یِ مشت طنز پرداز مُضحک تلف شد و من الان واقعا عصبیم .
پ.ن : همایشایِ بسیج جدا داره به کجا میره ؟
امروز فهمیدم کفشایِ دخترونه واقعا جهنمن و حتی تصمیم گرفتم برایِ تقدیر از کتونیایِ راحتت ِ عزیزم امشب پیش خودم بخابونمشون .
_الان شدیداً رو اون مود سگ اعصابمم ؛
فلذا به تعداد ِ زیادی پاچه برایِ گرفتن نیازمندم .
*هَل مِن نآصر ینصرُنی ؟
با اینکه قوانین رو یِ مانع برایِ هیجان و امتحانِ کارایِ جدید میبینم و در اکثر مواقع برام خیلی کلیشهای و مُضحک به نظر میان ؛
شدیدا به حقوق ُ این داستانا علاقهمند شدم .
[ این تضاد ِذهنی ، تقریبا تویِ اکثر مسائل به جونم افتاده ]