_

[ این غم فرستاده‌یِ اوست ، احترامش دارید ]

_جدا خورشت قیمه هایِ نذری مستقیم از بهشت اومدن .

یِ چندوقتیه که دیگه زیادی دارم به خودم راه میدم ، حس میکنم یِ جورایی پرو شدم و زیادی از ارزش‌هام دور و بیخیال شدم ؛ فلذا دوباره باید اون حکومت نظامی قبلی رو تو ذهن‌م راه بندازم تا همه زندگیم با گوش دادن به صدایِ درونم به گند کشیده نشده . [سابقه‌یِ‌خراب،منِ‌درون]

_

_

*رقیق شدن به مقادیر زیآااد .

_بی‌جون‌ و هق‌هق کنون سرش رو گذاشت روشونه‌اش ، صورتش انقدری پُف کرده بود که معلوم بود ساعتها درحال گریست ، اونم آروم دستاشو بینِ دستایِ خودش نوازش میکرد و زیرلب باهاش حرف میزد ؛ سرآخرم دستبند چرمیشو از دستش درورد و رو دست ِاون بست و یجوری با اطمینان زُل زد تو چشماش که حتی منِ ناآشنا رقیق شدم :>>> [ حوالیِ ساعت ششُ‌نیم ، طنازیِ جوانك هایِ عاشق ]

_از متوسط بودن بدم میاد ؛ یا باید آخر باشم یا اول ، یا سر یا ته ، یا بهترین یا بدترین ، متوسط بودن تویِ هرچیزی یِ بلاتکلیفیِ عذاب‌آوره ، یِ حس خیلی مضخرف .

_مسیحایِ من ، اباعبدلله :)))

_وبلاخره خانوم مارو طلبیدن(: *دعاگوتونم♥️