_سفارش سوغاتیِ همه یِ طرف ، سفارشات دوستایِ من یِ طرف ؛ سوغاتی سید عرب ترجیحا چشم ابرومشکی ؛ جهت تشکیل خانواده میخوان :)))
_خیلی یهویی ؛
دلم اوایلِ فروردین رو خواست ، همون روزایی ك ِ در حسرتِ توت هایِ سرخ ُخوش رنگ ُ لعاب بودیم ، همون روزایی ك ِ پیاده روسلامت پایه ثابتمون شده بود ، همون روزایی ك ِ باهم فریاد ِ [مشکلم بختِ بد و تلخیِ ایام نیست] سرمیدادیم ، همون اول اولا ، همون غریبیِ درخفا ، همون ذوق شوق کشف تو ، ساخت اولین خاطره ها ، خاطره هایِ فراموش نشدنی در جایجایِ شیراز ِعزیز .
_دیوارنوشت،پیادهروسلامت .
_دیدید وقتی کاملا غرق خوشیِ ناشی از تصور برنامه هایِ آیندهتون هستید دارید با خودتون عشق میکنید ، یهو با یِ تلنگر یادتون میفته هیچکدومش امکان پذیر نیست و اصلا شما پول ندارید و خلاصه غم عالم میریزه روسرتون ؟
_از صُب تاحالا مغزم هنگه و نه میتونم چیزی بنویسم نه میتونم کاری انجام بدم ، چرا ؟
چون دیشب یِ ایده اومد تو ذهنم ك ِ خیلی باحال به نظر میرسید اما از فرط خستگی راجبش با کسی حرف نزدم و جایی یادداشتش نکردم و الان از صُب هرچی فکر میکنم یادم نمیاد چی بوده و هیچ اثری ازش نیست ، انگار کلا دیلیت شده لامصب .