_خیلی وقته ك ِ یادگرفتم اشکام تویِ سکوت ِمطلق راهشونو پیدا کنن ، خیلی وقته هق نزدم ، جیغ نکشیدم ، ناله نکردم ؛ خیلی وقته .
_من وقتی یِ نفر یِ کاری برام انجام میده تا آخر عمر استرس اینکه نتونم براش جبران کنم میفته به جونم ، از اون طرف هیچ ایده ای ندارم برایِ جبران و واقعا تو شرایط خیلی سخیف و مستهجنی قرارمیگیرم .
_چقد حالم از آدمایی که برایِ جذب قشرِخاکستری ، قشرِسفید رو به شدت میکوبن و مورد انتقاد قرار میدن با وجودی که خودشون هم جزو همون دسته هستند ، بهم میخوره .
_به این مقطع از خوددرگیری رسیدم ك ِ ؛
همزمان هم دلم میخواد برم مهمونی ، هم دوست جدید پیدا کنم ، هم اضطراب اجتماعی دارم ، هم درونگرام ، هم برونگرام ، هم همش خجالت میکشم ، هم دلم بیرون و معاشرت میخواد ، هم حوصله بیرون و کوفت و زهرمار ندارم .