_از مسائلی که تهشون معلوم نیست، با پوست و گوشت و استخون بیزارم؛ یه مسیر بدون چارچوب اما با آینده معلوم نیاز دارم .
_شوخی هایِ اشباع شده، مزهپرونیِ حینِ کارایِ جدی، کش دادن یِ موضوع سوخته، از مخلیات شدید اعصاب هستن .
_این روزا بعضی کانالا رو که بازمیکنم تنها چیزی که نسبت با محتواشون به ذهنم میاد[به توچه] هست .
_وقتی سعی میکنن تویِ وجودم کنکاش کنن و همهیِ حرفام رو به افعالم در گذشته ربط بدن شدیدا احساس ناامنی میکنم .
_اینکه ممکنه نباشی، بری، خستهشی، فراموشکنی، خیلی غمگین کنندست برام .
[کاشکی واقعا خواب زن چپ باشه ]
_افکارم اونقدری پراکندست که دیگه جرعت نوشتنم ندارم، حس میکنم کلمات قدرتبیان خودشون رو از دست دادن، بیمعنیان، تکراریان؛
کاملا اشباع شده .
_هروقت وسط مکالمات تویِ موقعیت سختی قرارمیگیرم به جایِ حلمسئله بهطرزکاملا مشهودی میزنم کوچه علیچپ .
_از جو حاکم برجامعه شدیدا خستم،
از احمقیت یه عده هم همینطور،
دلم یه جهش زمانی میخواد؛
طرفایِ تیر۱۴۰۲ .