eitaa logo
💙مــــنو 👰آقامـــون🤵
4.3هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
790 ویدیو
2 فایل
تاریخ تاسیس: ۲۶ فروردین ۱۳۹۷ جهت تبلیغ و تبادل:❤️ @Nazanin140225 طبق قوانین جمهوری اسلامی❤️🌸.
مشاهده در ایتا
دانلود
😂😂😂😂 😁👇 سلام یک شب همسری امد گفت دوتا از عمه هام امدن خونه پدرم پاشو ماهم بریم (اینم بگم ما اصلاااااااااا با اقوام همسری رفت و آمد نداریم )این عمه های همسری حدود شش سالی میشد که منو بچه هامو ندیده بودن منم تو زمان کرونا کلیییی به خودم رسیده بودم حسابی تعقییر کرده بودم بینی عمل کرده بودم ابرو کاشتم صورتمو جوانسازی کرده بودم گفتم باشه بریم همسری گفت فقط زود باش منم حسابی تیپ زدم لباس حسابی تن بچه هام کردم گفتم بعد شش سال اینهمه تغییر مارو درست حسابی ببین امدیم تو ماشین اصلا هواسم به لباس های همسری نبود وقتی رسیدیم اونجا بعد کلی تحویل  سلام احوال پرسی اینا عمه همسرم گفت کجا بودید شما گفتم بیرون بودیم گفت آقاتون کجا بود گفتم باهم بودیم  گفت واقعا 🤔🤔🤔 که یهویی نگاهم به همسری افتاد دیدم یه تیشرت وشلوار راحتی نسبتا کهنه پوشید ولی منو بچه ها لباس  مجلسی شیک  تر تمیز پوشیدیم یعنی تمام خونه دور سرم چرخید یعنی منو تیکه تیکه میکردن دردش کمتر از این ضایعه شدنم بود
😂😂😂😂 😁👇 سلام من دوباره امدم با یه سوتی دیگههههه منو همسری چند وقت پیش رفته بودیم دوتایی کربلا بعد مدتها بدون دوتا گودزیلا دهه هشتادی من که جو کربلا وحرم وزیارت حسابی منو گرفته بود شب روزم شده بود زیارت یعنی در طول بیست چهارساعت چهارساعتم خواب نداشتم یعنی هرکس تو کاروان میگفت میخوام برم حرم میگفتم صبر کن منم بیام طفلی همسری حرفی نمیزد گذشت تاروز چهارم سفرمون بود رئیس کاروان گفت اماده بشید بریم زیارت دوره بعد ناهار ما رفتیم تو اتاق یکم استراحت کنیم بعد بریم منکه بیخواببببب بودم حسابی خوابم میبره همسری میره میگه ما نمیایم شما برید تمام کاروان میرن ما تنها تو هتل بودیم من از خواب بیدار شدم همسری خوشحال کنارم دیدم گفت همه رفتن تو جا موندی همین که امد بپره رو تخت تخت شکست چنان صدای داد که از طبقه پایین صاحب هتل امد بالا شروع کرد در تمام اتاق هارو زدن که ببینه چه اتفاقی افتاده چون فکر میکرد تمام زائر ها رفتن زیارت دوره هیچ کس نیست  ما که از خنده نقش زمین شدیم نه من نفسم بالا میومد نه همسری صاحب هتل هرچی در زد جواب ندادیم از خجالت ولی بعدش همسری رفت بهش گفت وقتی ما نبودیم امدن تختمونو عوض کردن خدا خیرش بده اصلا به رومون نیاورد
😂😂😂😂 😁👇 سلام امروز خونه مادرشوهرم بودیم دوتا پسرام که 8سال و دو ونیم ساله ان با شوهرم نشسته بودن ..شوهرم میگف عسل باباکیه؟اون دوتا میگفتن من من.دوباره پرسید نفس بابا کیه؟گفتن من من ..باز پرسید کی از همه بیشتر بابا روبوس میکنه یکدفعه پسر بزرگم گف مامان مامان😜😜😜 یعنی ابرو برام نزاشت جلو مادرشوهر •┈┈••✾❀ ❀✾••┈┈• ❣ @manoagamon 👰آقامـــون🤵 👆 •┈┈••✾❀ ❀✾••┈┈•
😂😂😂😂😂 😁👇 تابستون واسه شوهرم و دوستش ماموریت کاری پیش اومد و باید میرفتن مشهد.مصادف شده بود با تولد امام رضا.بخاطر همین تصمیم گرفتیم خونوادگی بریم.بابای منم با اینکه شمال زندگی میکنن ولی مشهد خونه داره واسه مسافرتمون.ما هم رفتیم خونه بابام.خانوم دوست شوهرم تازه بچه اشو از پوشک گرفته بود و کلا باید به زور میبردش دستشویی.(حالا مثلا اسم دوست شوهرم علی، اسم خانومش فاطمه و اسم پسرش محمد).یه بار فاطمه داشت به زور محمدو میبرد دستشویی.منم گفتم یه چیز بگم بچه تشویق شه بره با لحن بچه گونه گفتم واااای فاطمه جون علی جیششو میگه؟چه پسر خوبی!!!(حالا علی اسم باباهه بود.) مردم از خجالت.شوهرم که فقط هاج و واج نگام میکرد ولی دوستشو خانومش منفجر شدن.و این شیرین کاری من تا آخر سفر همراهمون بود و هر چند ساعت پسر دوست شوهرم با تعجب از مامانش میپرسید مامان مگه بابا علی جیششو نمیگه؟؟😂😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀ ❀✾••┈┈• ❣ @manoagamon 👰آقامـــون🤵 👆 •┈┈••✾❀ ❀✾••┈┈•
😂😂😂😂😂 😁👇 سلاااااااام سلاااااااام🌟🤍🍭🌈 من ی مامانبزرگ دارم هفتادو پنج شیش سالشه و عشق منه😍 چن وخت پیش میخاستم بدونم تلویزیونشون چن اینچه گفتم الان ازش بپرسم چن اینچه نمیدونه چی میگم پس باید ساده بپرسم😶 گفتم مامانی تلویزیونتون اندازش چ قده؟ (و نودو نه درصد میدونستم جوابمو بلد نیس بده ولی گفتم حالا میپرسم ضرر ندارع😐) اونم با ی لبخند ملیح گفت عزیزم اینچشو میگی؟ اگ منظورت اینچشه ک 55 اینچه😐😐😐😐😐😐😐😐منم در حالی ک خودم ریخته بودم پشمام مونده بود تو افق محو شدم😶اون لحظه واقعا نیاز داشتم برم تو افق محو بشم 🙁🥺
💞✨💞✨💞✨💞✨💞 😂😂😂😂 😁👇 سلام امروز با شوهرم بحثم شده بود. فکرم کلا خراب بود. داشتم تو ایتا کانال دانستنی. نگاه میکردم. دیدم نوشته بود: اگه طلاهاتون کدر شده میتونید به این روش برق بندازیدش👈 یک قاشق خمیر دندان یک قاشق مایع ظرف شویی یک قاشق جوش شیرین و کمی آب.. در یک ظرف حل کنید و طلاتونو چند ساعت بزارید توش بمونه..منم فوری رفتم انگشترمو تو فنجان قهوه خوری شوهرم این ترکیبهارو قاطی کردم گذاشتم یه ساعت موند بعد درش اوردم شستم.(چقدرم واقعلا برق زد😍 )یادم رفت استکانو بشورم شوهرم از سر کار اومد یه راست رفت واسه خودش قهوه درست کرد.. اومدم دیدم تو همون استکان ریخته داره میخوره قیافش اینجوری بود🤮 گفت این چرا مزه ی بدی میده چی بود توش؟ منم ترسیدم نمیدونستم چی بگم .گفتم توش مایع ریخته بودم بمونه سفید شه🥴 خلاصه که هر فوشی بود به من داد و گفت میخوای منو مسموم کنی؟ خاک تو سرت کنم آخ چه روز بدی بود بعدش که رفت بیرون همش فک میکردم نکنه مسموم بشه 😢 وای که میفهمید بخاطر انگشتر این کارو کردم العان سالم نبودم😂😂
😂😂😂😂😂 😁👇 سلام ❤️ این خاطره ای که میخام براتون بگم مربوط میشه به 5سال پیش.. من اون موقع مجرد بودم و گهگاهی میرفتم خونه عزیز جونم(مادربزرگ پدریم)میموندم.. یه شب من و عزیز جونم سفررو باز کردیم و به آقا جونم گفتیم ک بیاد سر سفره..چند بار تکرار کردیم ولی آقاجونم نیومد..اون موقع یادمه ک زمان انتخابات بود و نامزدهای انتخاباتی داشتن صحبت میکردن تلویزیون... .اقا جون منم فقط داشت با دقت اونارو نگاه میکرد و توجهی ب ما نمیکرد.. عزیزم عصبانی شد و گفت پس حسن نمیای؟😡 بعد اقاجونم گفت عه خانوم ی دقه واسا ببینم این نامزدها چی میگن!! عزیزم نگاش ب تلویزیون افتاد و گفت.. خاک تو سرشون اینا با این سن و سال و ریش سفید تازه نامزد کردن😒 نکنه عروسی هم میخان بگیرن؟😂 من😆 اقاجونم😆 نامزدها💍😆 عزیز جونم😒
😂😂😂😂 😁👇 سلام خدمت کانالی های عزیزم حال دلتون انشالله عالی باشه من کلا باکلمات نمیتونم بازی کنم همیشه حرف زدنم جوریه که سوتی میدم   سالهاپیش بارندگی مشهدخوب بودوهمیشه بارون و پایه بود سرشب شدوبارندگی شروع شدوخونه مادرشوهرزندگی میکردم وحیاط بزرگ اون شب تنهابودم وکسی نبود خیلی ترسوهم هستم تااینکه صدای پایه شدوسروصداگوشی روبرداشتم زنگ زدم به شوهرم وباترس گفتم کجایی چرانمیای من تنهام و  جَرق وبرق میادمیترسم گفت چی گفتم جَرق وبرق دیگه ، اصلامتوجه نمیشدم چی میگم فک میکردم درست میگم گفت دختراست دیگر خنگول رعدوبرق 😂😂😂😂 🚫
😂😂😂😂 😁👇 سلام دوباره،،👋 امیدوارم این سوتی باحالو ک مربوط ب مادربزرگم👵 میشه رو هم بذارین🤗🥰🌹... قضیه مربوط میشه ب تقریبا8 سال پیش ک اون موقه ها همش صحبت از این بود ک قراره دنیا ب آخر برسه و جهان نابود بشه و ازین جورحرفا😒🤦‍♀... یه شب ما و عموم اینا خونه مادربزرگم بودیم و کلی درباره این موضوع صحبت کردیم ومیگفتیم اگه واقعا این اتفاق بیفته چقدربدو وحشتناکه و..🥺😱🤯😢 .پدربزرگ منم یه یکی دوسالی بود ک فوت شده بودن وخونه عموم و پدربزرگم اینا تو یه حیاط بود.. خلاصه اون شب گذشت و ما رفتیم خونه هامون🏘..نیمه های شب بود ک مادربزرگم رفتند دسشویی 🚾 و برگشتند ک بخوابن یهویی تو تاریکی شب پاهاش میره رو کنترل تلویزیون📺 وتلویزیونم جوری بود ک قبل روشن شدن یه صدایی میداد.. خلاصه تلویزیون با اون صدا روشن شد و همزمان درحال پخش قرآن هم بود🕋🕌..ک مادربزرگم بنده خدا فکرمیکنه دنیا ب آخر رسیده و جییییییییغ و داد ک آییییی خدااااااو اااااییی خداااااااا دنیا تمام شدددد یا ابوالفضضضللللل دنیااا آخرررر شددددد فرار کنیییید فرار کنییید😱😰😵😰.. بدو بدو خودشو میرسونه تو حیاط ک یهو میبینه اِ صدا از تلویزیون میاد و از خراب شدن دنیا خبری نیست با شنیدن جیغ و داد مادربزرگم عموم اینا از خواب بلند میشن😨😴 وسریع🏃‍♂🏃‍♀ خودشونو میرسونن خونه مادربزرگم میبینن ک اومده تو ایوون خونه وایساده ومیگه من فکرکردم ک دنیا تموم شده و اول زدن ب تلویزیونا ک بترکه وبعدش  قراره آب دریابالا  بیاد همه جارو برداره😂😂🥴🥴🤐 •┈┈••✾❀ ❀✾••┈┈• ❣ @manoagamon 👰آقامـــون🤵 👆 •┈┈••✾❀ ❀✾••┈┈•
😂😂😂😂 😁👇 سلام ممنون از کانال عالیتون ی سووتی تاازههه دارم دیشب همع دور هم جمع بودیم مامانم ب ابجیم گفت نماز بخونع ابجیمم ک حوصلع نداشت گفت خوندم مامانم گف اگع راست میگی با کدوم چادر؟ ابجیم یکم نگا کرد گف همون چادری ک رو بخاریه (اخه بخاریمونو تو انباری نبردیم) مامانم ک تازع از جمکران اومدع بود گف من این چادرو با خودم بردع بودم😂😂 حالا جالبش اینجاس ک ابجیم بازم قبول نمیکرد میگفت من خوندم با همین چادرم خوندم من🤣🤣 مامانم☺😂 بابام😊
😂😂😂😂 😁👇 سلام من استاد دانشگاهم اون زمان از خیلی از دانشجوهام کوچکتر بودم. یک روز شدیدا سرماخورده بودم اما باید می رفتم سر کلاس چون دانشجوهام امتحان میانترم داشتند. خلاصه چون پریود هم بودم در کیفم نوار بهداشتی هم داشتم. رفتم سر کلاس و پس از رفع اشکال شروع به دادن سوال نمودم در عین حال از کیفم می خواستم دستمال کاغذی بردارم که اشتباها نوار بهداشتی را بیرون آوردم. همین طور که سوال ها برای بچه ها توضیح می دادم نوار را آوردم جلوی بینی ام که ناگهان متوجه شدم. خلاصه امتحان را طوری گرفتم که همه با سختی امتحان اون سوتی یادشون بره. سالها از اون روزها می گذره .اما هر وقت یادم می افته واقعا خنده ام میگیره😂😂😂😂