eitaa logo
مَنظومه یِ حُسن
929 دنبال‌کننده
332 عکس
16 ویدیو
0 فایل
💎منظومه ای از : ✅مطالب اخلاقی،فلسفی و عرفانی برای تهذیب و معرفت نفس ✅سخنان گهربار و راهگشا از عرفای بالله ◀ارسال نظرات و تبادل: 🆔 @Hafeze_ser
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶آخوند فاسد، بدتر از ساواکی 🔹امام خمینی (ره): خدای متعال می‌داند که من نسبت به آخوندهای فاسد آن‌قدر شدید هستم که نسبت به سایر مردم نیستم. ساواکی پیش من محترم‌تر است از آخوند فاسد […] آن‌قدر صدمه‌ای که اسلام از یک آخوند فاسد می‌خورد از محمدرضا نمی خورد. در روایات هست که آخوند فاسد و ملای فاسد در جهنم از بوی تعفنش اهل جهنم در عذاب هستند. در این دنیا هم از بوی تعفن بعض از آخوندهای فاسد، دنیا در عذاب است. ما طرفداری از عمامه نمی‌کنیم. ما طرفداری از اسلام می‌کنیم. این اسلام پیش شما باشد معظم هستید. پیش هرکس باشد معظم است.» @manzoomeye_hosn
✅ فُقَهای شَر ّ قال امیر المومنین علیه السلام : قال رسول الله صلی الله علیه و آله: سَيَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لَا يَبْقَى مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا رَسْمُهُ وَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا اسْمُهُ يُسَمَّوْنَ بِهِ وَ هُمْ أَبْعَدُ النَّاسِ مِنْهُ مَسَاجِدُهُمْ عَامِرَةٌ وَ هِيَ خَرَابٌ مِنَ الْهُدَى فُقَهَاءُ ذَلِكَ الزَّمَانِ شَرُّ فُقَهَاء تَحْتَ ظِلِّ السَّمَاءِ مِنْهُمْ خَرَجَتِ الْفِتْنَةُ وَ إِلَيْهِمْ تَعُودُ. (الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص 308) ⚡️امام علی علیه السلام از رسول الله صلی الله علیه و آله نقل فرمود: زمانی بر مردم می آید که از قرآن جز رسمش و از اسلام جز اسمش باقی نمی ماند. مردم مسلمان نامیده می شوند در حالی که دورترین مردمند از اسلام..... فقهای آن زمان، بدترین (شر) فقها زیر سایه آسمانند. فتنه از آنها خارج می شود و به آنها بر می گردد. @manzoomeye_hosn
✅به روانه می شوند ولی دست و پا و صورت آنها نمی سوزد! 💠امام صادق علیه السلام : ⚡️در روز دستور داده می‌شود که افرادی را به جانب آتش ببرند و خداوند عز و جل به مالک (نگهبان جهنم) می‌فرماید: به آتش بگو که پای آنها را نسوزاند که با آن به جانب می‌رفتند، و صورت آنها را که آنها خوب وضو می‌گرفتند، و دست‌های آنان را نسوزاند که آن را برای دعا بلند می‌کردند، و زبان آنان را نسوزاند که بسیار قرآن تلاوت می‌کردند! نگهبان ب آنها می گوید: ای بدبخت‌ها! شما چه حالی داشتید [با این کارهای خوبی که می‌کردید، چرا جهنمی شدید]؟ می‌گویند: ما [این کارها را] برای انجام می‌دادیم! پس حالا به ما گفته شده : بروید پاداش‌تان را از همان کسی که برایش کار می‌کردید بگیرید! 📚ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص224 @manzoomeye_hosn
مَنظومه یِ حُسن
#فنجانی_چای_با_خدا 🌹قسمت هفتاد و شش گیج و منگ به درخواستهایِ در گوشیِ فاطمه خانم و نگاههایِ پر نگ
🌹قسمت هفتاد و هفت آن شهید.. پدریِ مردی که دچارش شده بودم، پدرانه ها خرج کرده بود. حسام با انگشترِ عقیقِ خفته در انگشتانِ کشیده و مردانه اش بازی میکرد (وقتی مامان همه ی ماجرا رو تعریف کردن. خشکم زد.. نمیدانستم باید خوشحال باشم؟؟؟ یا ناراحت.. تمامِ دیشب رو تا صبح نخوابیدم. مدام ذهنم مشغول بود. یه حسی امید میداد که جوابِ منفی تون واسه خاطرِ حرفایِ مادرِ.. اما یه صدایِ دیگه ایی میگفت: بی خیال بابا، تو کلا انتخابِ سارا خانوم نیستی و حرفِ دلشو زده. گیر کرده بودم و نمیدونستم کدوم داره درست میگه. پس باید مطمئن میشدم. نباید کم میذاشت تا بعدا پشیمون شم. خلاصه صدایِ اذون که از گلدسته ها بلند شد، طاقت نیاوردمو با دانیال تماس گرفتم تا اجازه بده با خودتون صحبت کنم. که الحمدالله موافقت کردو گفت که صبحها به امامزاده میرین. از ساعت هفت تو ماشین جلو درِ امامزاده کشیک کشیدم تا بیاین، اما وقتی دیدمتون ترسیدم. نمیدونستم دقیقا چی باید بگم و یا برخورد شما چی میتونه باشه..) مردِ جنگ و ترس؟؟ این مردان با حیا، از داغیِ سرب نمیترسند اما از ابراز احساسشان چرا.. کمی خنده دار نبود؟؟ صورتش جدیت اما آرامش داشت( تا اذان ظهر تو حیاط امامزاده قدم زدم و چشم از ورودی خواهران برنداشتم.. تو تمام این مدت مدام با خودم حرف زدمو کلمات رو شست و رُفته، کنار هم چیدم که گند نزنم. تا اینکه شما اومدین و من عین.. استغفرالله.. هر چی رشته بودم، پنبه شد.. همه ی جملات یادم رفت.. و من فقط به یه سوال که چرا به مادرم “نه” گفتین اکتفا کردم. شما هم که ماشالله اصلا اعصاب ندارین.. کم مونده بود کتک بخورم.. حرفهاتون خیلی تیزو برنده بود. هر جمله تون خنجر میشد تو وجود آدم.. اما نجاتم داد.. باید مطمئن میشدم و اون عصبانیت شما، بهم اطمینان داد که جوابِ منفی تون، دلیلش حرفهایِ مادرم بوده.. و من اجازه داشتم تا امیدوار باشم.. اون لحظه تو امامزاده اونقدر عصبی و متشنج بودم که واسه فرار از نگاهتون به ماشین پناه آوردم.) صدایِ کمی خجالت زده شد ( میدونستم اگه یه مو از سرتون کم بشه باید قیدِ نفس کشیدنو بزنم، چون دانیال چشمامو درمیآورد.. واسه همین تا خونه دنبالتون اومدم و از مامان خواستم تا از طریق پروین خانووم گزارش لحظه به لحظه از حالتون بده..) و این یعنی ابرازِ نگرانی و علاقه ایی مذهبی؟؟ با مایه گذاشتن از دانیال؟؟ نگاهش هنوز زمین را زیرو رو میکرد ( عصر با دانیال تماس گرفتم و گفتم امشبم میخوام بیام خواستگاری و شما نباید چیزی از این ماجرا بدونید.. اولش مخالفت کرد. گفت شما راضی نیستین و نمیخواد بر خلاف میلتون کاری رو انجام بده. اما زبون من چرب تر از این حرفا بود که کم بیارم..) سارایِ بی خدا، مدرن، به روز و غربیِ دیروز. حالا به معنایِ عمیق و دقیقِ کلمه، عاشقِ این جوان با خدا و سر به زیر و شرقیِ امروز شده بود.. در دلش ریسه ریسه، آذین میبستند، اما میدانست باید برق مرکزی را قطع کند.. حسام حیف بود.. لبخندِ شیرینِ پهن شده رویِ لبهایم را قورت دادم.. کامم تلخ شد ( اما نظرِ من همونِ که قبلا گفتم..) چشمانش را بست و نفسش را با صدا بیرون داد (نمیپرسم چرا. چون دلیلشو میدونم. پس لطف کنید افکارِ بچه گونه رو بذارین کنار.. من امشب نیومدم اینجا تا شما استغفرالله از مقام خدایی و علم غیبتون بگین..) به میان حرفش پریدم، باید برایِ منصرف کردنش نیش میزدم. ( من اصلا به کسی مثه شما فکر هم نمیکنم.. پس وقتتونو هدر ندین..) سرش را کمی به سمتم چرخاند. اما رد نگاهش باز هم زمین را کنکاش میکرد. ابرویی بالا انداخت و تبسمی عجیب بر صورتش نشاند ( عجب.. پس کاش امروز تو امامزاده، اون اعترافاتو با جیغ جیغ و عصبانیت نمیگفتین.. چون حالا دیگه من کوتاه بیا، نیستم.. بهتر شمام وقتو تلف نکنید..) چشمانم گرد شد و این یعنی اعلام جنگ؟؟ با خشم روبه رویش ایستادم ( تو مگه عقل تو کله ات نیست؟؟ اصلا میفهمی داری چیکار میکنی؟؟ میفهمی خواستگاریِ کی اومدی؟؟ من نفسم امروز فرداست.. تو یه جوونِ سالمی که حالا حالاها وقت داری واسه زندگی.. این مسخره بازیا چیه که راه انداختی.. ) با آرامشی عجیب بلند شد و در مقابلم قرار گرفت ( پدرم وقتی شهید شد، تنش سالم بود حتی یه دندونِ خراب هم نداشت.. ورزش میکرد.. میخندید.. یه تنِ یه لشگرو آموزش میداد.. اما عموم همیشه مریض بود. همه میگفتن آخرش جوون مرگ میشه. جنگ شروع شد. هر دو تا رفتن جبهه.. پدرِ سالمم شهید شد.. عمویِ بیمارم، هنوز هم زندست.. خدا واسه عمرِ بنده هاش سند صادر نمیکنه.. پس شمام صادر نکنید و به جای خودتون تصمیم بگیرین .. نه خدا.. ) لحنش زیادی محکم و قاطعانه بود. و حرفهایش منطقی و بنده وار.. سر به زیر انداختم.. راست میگفت خدا را اندازه ی کفِ دستم کوچک میدیدم و او دست و دلبازانه بزرگ بود.. نمیدانم چرا اما دلم فقط و فقط گریه میخواست و من خوشحالیم در اوجِ بزرگیش، رنگِ غم داشت. کجا بود پدر تا ببیند..
مَنظومه یِ حُسن
#فنجانی_چای_با_خدا 🌹قسمت هفتاد و شش گیج و منگ به درخواستهایِ در گوشیِ فاطمه خانم و نگاههایِ پر نگ
مسلمان شدم.. شیعه شدم.. و جوانی پاسدار، شیعه و از اولادِ علی، فاتحِ قلبِ یخ زده ی تک دخترش شده وقتی سکوتم را دید، دست در جیبش کرد و شکلاتی را به سمتم گرفت (حالا من باید چقدر منتظرِ جوابِ “بله” اتون بمونم؟؟ ) به صورتش نگاه کردم ( از کجا مطمئنید که انتخابِ من درسته؟؟ شما چیزی از گذشته ام میدونید؟) سری تکان داد و لبهایش را جمع کرد ( اونقدر که لازم باشه میدوونم.. در ضمن گذشته، دیگه گذشته. مهم حالِ الانتونه.. که ظاهرا پیش خدا خریدار زیاد داره..) تعجب کردم ( از کجا میدونید؟؟) لبخند زد ( دور از جون با یه نظامی طرفیدها.. ما همیشه عملیاتی اقدام میکنیم.. دقیق و مهندسی شده.. شما جواب ” بله” رو لطف کنید.. بنده در اسرع وقت کروکی رو با مشخصات دقیق تحویلتون میدم.. حله؟؟) شک داشتم.. به انتخابش شک داشتم.. ( فکرِ همه چیزو کردین؟؟ من.. بیماریم.. حالِ بدم.. ) نگذاشت حرفم تموم شود ( وجب به وجب.. حالا دیگه، یا علی؟؟؟؟) خدایا عطرت را جایی همین نزدیکی حس میکنم . خجالت زده با گرمایی که انگار از زیر پوستِ صورتم بیرون میزد، سر تکان دادم: ( یا علی..) ادامه دارد... @manzoomeye_hosn
هدایت شده از مَنظومه یِ حُسن
❤️💙💜❤️💙💜❤️💙💜❤️💙💜 با گذاشتن به مرد، می‌توان او را برای همیشه عاشق خود کرد! 💠 تحقیقات نشان داده است که مردها اگر مجبور باشند بین عشق و احترام یکی را انتخاب کنند، بیشترشان ترجیح می‌دهند تنها بمانند ولی به آنها بی‌احترامی نشود! 👌و از سوی دیگر اکثر خانم‌ها به عشق و محبت بیشتر علاقه نشان داده‌اند. 💠اگر مردها و زنها بتوانند یکدیگر را به‌درستی درک کنند، می‌توانند کنار هم زندگی آرام و بی‌دغدغه و پر از داشته باشند. @manzoomeye_hosn
هدایت شده از مَنظومه یِ حُسن
🔰ویژه روز و 🌹🌹امیرالمومنین علی علیه السلام: 🔹مَا الْمُجَاهِدُ الشَّهِيدُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَعْظَمَ أَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ لَكَادَ الْعَفِيفُ أَنْ يَكُونَ مَلَكاً مِنَ الْمَلَائِكَةِ. 💢مجاهد شهيد در راه خدا، پاداش او بزرگتر از پاداش عفيف پاكدامني نيست كه قدرت بر گناه دارد و آلوده نمي گردد، همانا عفيف پاكدامن، فرشته اي از فرشته هاست. 📚نهج البلاغه، حکمت ۴۷۴ @manzoomeye_hosn
🌹🌹پيامبر اکرم صلّي الله عليه و آله: ♦️چون پس از من رايج شود، مرگ ناگهانى زياد مى شود ♦️و چون كنند، خداوند آنان را به قحطى و كمبود مبتلا مى گرداند ♦️و چون ندهند، زمين بركات خود، مانند غلات و ميوه ها و معادن را از آنان دريغ مى دارد ♦️و چون در ستم نمايند، بر ظلم و تجاوز يكديگر را يارى كنند ♦️و چون را بشكنند، خداوند دشمنشان را بر آنان مسلّط كند ♦️و چون كنند، ثروت در دست اشرار افتد ♦️و هنگامى كه و ننمايند و از نيكان از اهل بيت من پيروى نكنند،خداوند اشرارشان را برآنان مسلّط كند و نيكانشان دعا كنند ولى مستجاب نشوند . 📚 تحف العقول، ص 51 @manzoomeye_hosn
💠آثار روانی عفاف و حجاب در انسان 🔷الف) دل آرام و مطمئن 🔸از آن جا که حجاب یکی از احکام الهی است، انسان با عمل کردن به دستورات خداوند متعال به مقام قرب الهی نائل می شود. در جوار امن و قدس ربوی قرار می گیرد و در نتیجه به یک طمأنینه و اطمینان قلبی در رعایت احکام اسلامی دست می یابد و به کمال رضایت مندی می رسد . 🔸دوست داشتن و محبوب دیگران بودن یک نیاز فطری و روانی انسانی است که با حفظ حدود شرعی و اطاعت از خداوند و محبوب خدا و اولیا شدن نیاز را ارضاء نموده و به اطمینان خاطر می رسد. و در پرتو این امر احساس ارزشمندی، اعتماد به نفس پیدا می کند چیزی که نبود آن باعث جلوگیری های خیابانی و مشکلات ارتباطی می شود. 🔷ب) حجاب، نیاز فطری 🔸انسان ها یک نیاز فطری درونی به نام حیا و شرم دارند. علاوه بر مطالعات مردم شناسی و روان شناسی جنسی، از مطالعات تاریخی نیز استفاده می شود که انسان در هیچ مقطعی بدون پوشش زندگی نکرده است و این مطلب حاکی از وجود شرم و حیای ذاتی انسان است. 🔸پرفسور اسوالد شوارتز، طبیب و روان شناس اتریشی می نویسد: «علاوه بر مردم شناسی تجزیه و تحلیل روان شناسی نیز ثابت می کند که احساس شرم، یکی از صفات عمده نوع بشر است. هیچ قبیله ای هر قدر هم بدوی بوده باشد شناخته نشده است که از خود شرم بروز ندهد و بچه های کوچک نیز شرم دارند.» 🔸از آیات مربوط به خلقت حضرت آدم و حوا نیز فطری بودن پوشش و حجاب استفاده می شود. پس حجاب پاسخ مثبت به این نیاز درونی و فطری است که در نهایت به سلامت روانی فرد منجر می شود. 🔷ج) حفظ بهداشت روانی 🔸یکی از فواید و آثار مهم حجاب، ایجاد آرامش روانی است. فقدان حجاب و آزادی معاشرت های بی بند و باری میان زن و مرد هیجان ها و التهاب های جنسی را فزونی بخشد و تقاضای سکس را به صورت عطش روحی و یک درخواست اشباع نشدنی در می آورد. 🔸استاد شهید مطهری در این زمینه می فرماید: «روح بشر فوق العاده تحریک پذیر است، اشتباه است که گمان می کنیم تحریک پذیری روح بشر محدود به حد خاصی است و از آن پس آرام می گیرد.... هیچ مردی از تصاحب زیبا رویان و هیچ زنی از متوجه کردن مردان و تصاحب قلب آنان و بالاخره هیچ دلی از هوس سیر نمی شود. از طرفی تقاضای نامحدود خواه نا خواه انجام نشدنی نیست و همیشه مقرون است با نوعی احساس محرومیت و دست نیافتن به آرزوها که به نوبه خود منجر به اختلالات روحی و بیماری های روانی می گردد.» 🔷د) بازیابی شخصیت 🔸اگر زنان از حجاب بی بهره باشند هر گونه توجهی به آنان جنبه شهوانی دارد، در نتیجه ارزش های راستین آنان فراموش می شود. به همین جهت تا زمانی که جاذبه ظاهری دارند مورد توجه هستند و وقتی این جاذبه از بین می رود، احساس غربت، پوچی و پشیمانی می کنند. 🔸هر قدر زن از شخصیت معنوی و زیبایی های درونی بر خوردار باشد به همان میزان خود را از به نمایش گذاشتن زیبایی های ظاهری بی نیاز می بیند و احساس ارزشمندی بدون شروط دیگران پیدا می کند. پس حجاب رمز بازیابی شخصیت زن مسلمان است چنین زنی در خود کمبودی احساس نمی کند و ارزش خویش را در تن آرائی و خودنمایی و حرکات هوس انگیز نمی داند. گرامی باد. @manzoomeye_hosn
مولای من ... در دام تــوأم ، نیست مـــرا راه گـریــــزی من عاشق ایــن دام و تو صیّاد ، کجایی ؟ محبوس شدم گوشه ی ویرانه ی عشقت آوار غمت بـــر ســــرم افتـــاد ، کجایی ؟ آســودگی ام ، زنــدگی ام ، دار و نــدارم در راه تــو دادم همه بـر بــــاد ، کجایی ؟ اینجا چه کنـــم ؟ ازکه بگیـــرم خبرت را ؟ از دست تــو و ناز تـو فریـــاد ، کجایی ؟ دانم که مــرا بی خبـــری می کشد آخر دیــــوانه شــدم خانه ات آباد ، کجایی ؟ 🌸🍃ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج🍃 @manzoomeye_hosn
«تهران زندگی می‌کردم، کارم در زمینه کامپیوتر بود، روزی از تلویزیون یکی از نمازهایی را که آیت‌الله بهجت (ره)می‌خواندند را دیدم و لذت بردم. تصمیم گرفتم به قم بروم و نماز جماعتم را به امامت آیت‌الله بهجت (ره) بخوانم، همین کار را هم کردم، به قم رفتم، دیدم بله همان نماز باشکوهی که در تلویزیون دیدم در قم اقامه می‌شود، نمازهای پشت آقا بسیار برایم شیرین و لذت بخش بود، برنامه‌ام را طوری تنظیم کردم که هر روز صبح بروم قم و نماز صبحم را به امامت آقای بهجت بخوانم و به تهران برگردم. یک سال کارم همین شده بود، هر روز صبح می‌رفتم قم نماز می‌خواندم و برمی‌گشتم، در این زمان شیطان هم بیکار ننشسته بود، هر روز مرا وسوسه می‌کرد که چرا از کار و زندگی می‌زنی و به قم می‌روی؟ خوب همین نماز را در تهران بخوان و … . کم کم نسبت به فریادهای آیت‌الله بهجت (ره) هنگام سلام دادن آخر نماز حساس شده بودم، آخه چرا آقا فریاد می‌کشه؟ چرا داد می‌زنه؟ چرا با درد سلام می‌ده؟ حساسیتم طوری شده بود که خودم قبل از سلام‌های آقا سلام می‌دادم. به خودم گفتم من اگر نفهمم چرا آقا موقع سلام آخر نماز فریاد می‌کشه دیگه نمیام قم نماز بخونم، همون تهران می‌خونم، این هفته هفته آخرمه … یک روز آومدم و رفتم دم درب منزل آقا، در زدم، گفتم باید بپرسم دلیل این فریادهای بلند چیه، رفتم دیدم آقا میهمان داشتند، گوشه اتاق نشستم و در افکار خودم غوطه‌ور شدم، تو ذهن خودم با آقا حرف می‌زدم، آقا اگر بهم نگی می‌رم هان! آقا دیگه نمیام پشتت نماز بخونم هان! تو همین افکار بودم که آیت‌الله بهجت انگار حرفامو شنیده باشه سر بلند کرد و به من خیره شد، به خودم لرزیدم، یعنی آقا فهمیده من چی می‌گفتم؟ من که تو دلم گفتم، بلند حرفی نزدم، چطور شنید؟ سرم را پایین انداختم و آرام از مجلس خارج شدم و به تهران برگشتم، در راه دائما با خودم می‌گفتم آقا چطور حرف‌های من را شنید؟ در همین افکار بودم تا اینکه شب شد و خوابیدم، در خواب دیدم پشت آیت‌الله بهجت )ره( ایستادم و در صف اول نماز می‌خوانم، متعجب شدم، در بیداری اصلا نمی‌توانستم به چند صف جلو برسم چه برسد به اینکه برم صف اول! خوشحال بودم و پشت آقا نماز می‌خواندم، یک دفعه تعجب کردم، دیدم در جلوی آقا، روبروی محراب یک دربی باز است به یک باغ بزرگ و آباد، آخه این در رو کی باز کردند؟ اصلا قم چنین باغ بزرگی نداره، تعجب کردم، باغ سر سبز و پر از میوه‌ای بود، خدای من این باغ کجا بوده؟ در همین افکار بودم که به سلام آخر نماز رسیدیم، در انتهای نماز و هنگام سلام نماز درب باغ محکم بسته شد، یک لحظه از خواب پریدم. یعنی من خواب بودم؟ آقا جواب سئوال من رو در خواب دادند، پس راز این فریاد بلند آقا هنگام سلام نماز درد دل کندن از آن باغ آباد و بازگشت به زمین خاکی بود؟ به دلیل این درد آقا فریاد می‌کشید، من جواب سئوالم رو گرفته بودم و پس از آن سه سال دیگر عاشقانه هر روز صبح برای نماز به قم می‌رفتم و سپس به تهران بازمی‌گشتم تا آقا رحلت کردند.» این مطالب خاطرات یکی از نمازگزاران حضرت آیت‌الله العظمی بهجت (ره) بود که توسط پسر این مرجع تقلید فقید در مراسم سالگرد حضرت آیت‌الله بهجت (ره) در مسجد صاحب الزمان )عج(ورامین بازگو شد. @manzoomeye_hosn
💠علامه طهرانی: ⚡️آن خانواده یهودی که دربین خود با محبت و انس و اُلفت زندگی میکنند به خداوند نزدیک تر هستند از یک خانواده شیعه که درحال ناراحتی وکدورت به سر میبرند. 📙مهر فروزان @manzoomeye_hosn