🌹🌹سفارش امیرالمومنین على عليه السلام به مالک اشتر:
🔹اِجعَل لِرأسِ كُلِّ أمرٍ مِن أمورِك رأسا مِنهُم ، لايَقهَرُهُ كَبيرُها و لايَتَشتَّتُ عَلَيه كَثيرُها ؛
🔻براى سامان دادن به هر يك از كارهايت ، سرپرستى از ميان آنان بگمار كه بزرگى كار ، او را مقهور خود نسازد و بسيارىِ آن ، آشفته اش نكند .
📚نهج البلاغه ، نامه 53
@manzoomeye_hosn
💠 رسیدن به مقامات عالیه:
لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ ﴿۹۲﴾
✳️ شما هرگز به مقام نیکوکاران و خاصان خدا نخواهید رسید مگر از آنچه دوست میدارید و محبوب شماست در راه خدا #انفاق کنید، و آنچه انفاق کنید (وقف) خدا بر آن آگاه است.
📙 ال عمران(۹۲)
@manzoomeye_hosn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠رهبر معظم انقلاب :
📲 #فضای_مجازی یک ابزار بسیار کارآمد است برای اینکه بتوانید پیامتان را به گوش همه برسانید
💻 این امکان دیروز نبود،امروز هست.یکی از امتیازات این است.
@manzoomeye_hosn
🌺چرا #صلوات بفرستیم
🔸فايده ي #صلوات به چه كسي ميرسد؟ به ما يا پپيامبر صلوات الله عليه؟
🔸#صلوات بر محمد وآل محمد كاري از كارهاي ما به شمار مي رود و علم و عمل انسان سازند و عين حقيقت انسان ميشوند
🔸بنابراين همانگونه كه ساير اعمال در ساختن ما نقش دارند، #صلوات نيز چنين است. در حالي كه انسان كامل، در كمال به فعليت رسيده است و مبراي از امكان استعدادي است
🔸پس #صلوات نصيب كسي ميشود كه از
🍀نقص به كمال
🍀و از "قوه " به "فعليت " مي رود نه عائد كسي كه عاري از "قوه " است و به فعليت تمام رسيده است.
📒هزار و يك نكته
🌿علامه حسن زاده آملی
@manzoomeye_hosn
هدایت شده از یک پاراگراف کتاب
تو نیستی
اما من برایت چای میریزم
دیروز هم
نبودی که برایت بلیت سینما گرفتم
دوست داری بخند
دوست داری گریه کن
و یا دوست داری
مثل آیینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم
دیگر چه فرقی میکند
باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم...!
📚روز بخیر محبوب من" | رسول یونان
📖کانال یک پاراگراف کتاب📖
@yek_paragraph
#تلنگر ذهن
🔸پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری میرود...
👤پدر دختر گفت:
🔺تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم...!!
🔸پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید:
انشاءالله خدا او را هدایت میکند...!
👤دختر گفت:
🔺پدر جان؛ مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟؟!!!!...
🔅امام صادق (علیه السلام) :
هر که از ترس تهیدستی ازدواج نکند ، به خدای متعال گمان بد برده است . خدای متعال می فرماید : « اگر تهیدست باشد خداوند از فضل خود توانگرشان می سازد » .
📚(نور الثقلین . ج3 . ص597)
@manzoomeye_hosn
مَنظومه یِ حُسن
🌺•••﷽•••🌺 #فنجانی_چای_با_خدا 🌹قسمت هجدهم 🌾صدای عثمان سکوتم را بهم زد:( سارا.. اگه حالتون خوب نی
#فنجانی_چای_با_خدا
🌹قسمت نوزده
صدای آرام عثمان بلند شد (کمی صبرکن صوفی..) و دو فنجان قهوه ی داغ روی میزِ چوبی گذاشت. ( بخورید.. سارا داری میلرزی..) من به لرزیدنهاعادت داشتم.. همیشه میلزیدم.. وقتی پدر مست به خانه می آمد.. وقتی کمربند به دست مادرم را سیر از کتک میکرد.. وقتی دانیال مهربان بود و میبوسیدم.. وقتی مسلمان شد.. وقتی دیوانه شد.. وقتی رفت.. پس کی تمام میشد؟؟ حقم از دنیا، سهم چه کسی شد؟؟
صوفی زیبا بود.. مشکیِ موهای بلندِ بیرون زده از زیر کلاه بافت و قهوه رنگش، چشم را میزد.. چشمان سیاهش دلربایی میکرد اما نمی درخشید.. چرا چشمانش نور نداشت؟؟ شاید..
صوفی با آرامشی پُرتنش کلاه از سرش برداشت و من سردم شد.. فنجان قهوه را لابه لای انگشتانم فشردم.. گرمایش زود گم شد.. و خدا را شکر که بازیگوشیِ قطرات بارون روی شیشه بخار گرفته ی کنارم، بود..
و باز صوفی (صبح وقتی از اتاقم زدم بیرون،تازه فهمیدم تو چه جهنمی گیر افتادم.. فقط خرابه و خرابه.. جایی شبیه ته دنیا.. ترسیدم.. منطقه کاملا جنگی بود.. اینو میشد از مردایی که با لباسها و ریشهای بلند، و تیرو تفنگ به دست با نگاههایی هرزه وکثیف از کنارت رد میشدن ، فهمید..
اولش ترسیدم فکر کردم تنها زن اونجام.. اما نبودم.. تعداد زیادی زن اونجا زندگی میکردن.که یا دونسته و ندونسته با شوهراشون اومده بودند یا تنها و داطلب.. یکی از فرمانده های داعش هم اونجا بود. رفتم سراغش و جریانو بهش گفتم. خیلی مهربون و باوقار مجابم کرد که این یه مبارزه واسه انسانیته و دانیال فعلا درگیره یه ماموریته اما بهم قول داد تا بعد از ماموریت بیاد و بهم سر بزنه..
حرفهاش قشنگ و پر اطمینان بود. منو به زنهای دیگه معرفی کردو خواست که هوامو داشته باشن.. اولش همه چی خوب بود.. یه دست لباس بلند و تیره رنگ با پوشیه تحویلم دادن تا بپوشم که زیادم بد نبود.. هرروز تعدادی از زنها با صلابت از آرمان و آزادی میگفتن و من یه حسی قلقلکم میداد که شاید راست بگن و این یه موهبت که، برای این مبارزه انتخاب شدم..
کم کم یه حس غرور ذره ذره وجودمو گرفت.. افتخار میکردم که همسر دانیال، یه مرد خدا هستم.. از صبح تا شب همراه بقیه زنها غذا می پختیم و و لباس رزمنده ها رو می دوختیم و می شستیم..
دقیقا کارهایی که هیچ وقت تو خونه پدرم انجام ندادم رو حالا با عشق و فکر به ثواب و رضایت خدا انجام میدادم. اونجا مدام تو گوشمون میخوندن که جهاد شما کمتر از جهاد مردانتون نیست و من ساده لوحانه باور میکردم.. و جز چشمهای کثیف این مثلا رزمنده ها، چیزی ناراحتم نمیکرد.. هروز بعد از اتمام کارها به سراغ فرمانده میرفتم تا خبری از برادرت بگیرم تا اینکه بعد دو هفته بهم گفت که به صورت غیابی طلاقت داده.. )
ادامه دارد...
@manzoomeye_hosn