📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 برتر بودن خواب ظالم از بیداریش
شاه بی انصافی از پارسایی پرسید: از عبادت ها کدام فاضل تر است؟
گفت: تو را خواب نیمروز، تا در آن، یک نفس خلق را نیازاری.
🍂ظالمی را خفته دیدم نیمروز
🍂گفتم این فتنه است، خوابش برده، به
🍂وانکه خوابش بهتر از بیداری است
🍂آن چنان بد زندگانی، مرده به
📗 #حکایتهای_گلستان_سعدی
✍ محمد محمدی اشتهاردی
@manzoomeye_hosn
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 زورمندی مکن بر اهل زمین
در زمان های قديم، حاکم ظالمی بود که هيزم کارگرهای فقير را به بهای اندک می خريد و آن را به قيمت زياد به ثروتمندان می فروخت. صاحبدلی از نزديک او عبور کرد و به او گفت:
🍂ماری تو که هر که بينی بزنی
🍂يا بوم که هر کجا نشينی بکنی
🍂زورت ار پيش می رود با ما
🍂با خداوند غيب دان نرود
🍂زورمندی مکن بر اهل زمين
🍂تا دعايی بر آسمان برود
حاکم ظالم از نصيحت آن صاحبدل، رنجيده خاطر شد و چهره در هم کشيد و به او بی اعتنايی کرد، تا اينکه يک شب آتش آشپزخانه به انبار هيزم افتاد و همه دارايی او سوخت و به خاکستر مبدل شد.
از قضای روزگار، همان صاحبدل یک روز از نزد آن حاکم عبور می کرد، شنيد حاکم می گويد: نمی دانم اين آتش از کجا به سرای من افتاد؟ به او گفت: اين آتش از دل فقيران به سرای تو افتاد.(يعنی آه دل تهيدستان رنج ديده، خرمن هستی تو را بر باد داد.)
📗 #حکایتهای_گلستان_سعدی
✍ محمد محمدی اشتهاردی
@manzoomeye_hosn