هدایت شده از دولت کریمه امام زمان (عج)💫
Karimi-GolchinMoharram1381[20].mp3
2.36M
ای ماه شام تارم
کجایی بابا حسین (ع)
نوحه غمگین حضرت رقیه سلام الله علیها
حاج محمود کریمی
#دولت_کریمه 🌾
🌼 @karimeh
هدایت شده از کاروان انقلاب
خبرچینی در فضای مجازی 🤔
امام صادق عليه السلام فرمودند :
از بزرگترين جادو، سخن چينى است،
[زيرا] با سخن چينى ميان دوستان جدايى افكنده مى شود،
ياران يكدل را با هم دشمن مى كند،
به واسطه آن خون ها ريخته مى شود،
خانه ها ويران مى گردد و پرده ها دريده مى شود.
آدم سخن چين بدترين كسى است كه روى زمين گام برمى دارد.
📚میزانالحکمه، ج۱۲، ص۴۱۶
✍ پ.ن
چند روز پیش داشتم فکر می کردم که این کانالهای مجازی چکار می کنند. دیدم مهمترین کار آنها همین خبرچینی است.
یعنی اگر کانالهای محتوایی و تخصصی در این فضا فعالیت کنند خب این ارزشمند است اما بیشتر مردم دنبال خبرهای جنجالی هستند. اول دریافت کنند ، بعد پخش کنند. هر دو کار ، سخن چینی است.
بعد دیدم که بدترین کانالهای مجازی در همه نرم افزارها همین کانالهایی هستند که خبر فوری پخش می کنند.
یعنی خبر فوری و امثال آن بدترین کانال ها هستند.
همین ها هستند که با نشر خبرهای منفی دشمن و شبکه معاند ، باعث ایجاد حس ناامنی و التهاب در جامعه می شوند. بدون اینکه آن را تحلیل کنند یا خوب و بدش را بیان کنند . بلکه به همان صورتی که دشمن تنظیم و طراحی کرده در اختیار مخاطبین می گذارند. 🤔
بنابراین بهترین کار ترک این گونه کانال ها است.
اینها دلشان برای ما نسوخته که جدیدترین خبرها را در اسرع وقت بدست ما برسه . بلکه با این کار مخاطبین بیشتری جذب می کنند و با پذیرش تبلیغات از شبکه های تبلیغاتی ، پول کلانی به جیب می زنند .
در حالیکه تاثیرات منفی آنها برای مخاطبین و در جامعه باقی می ماند.
پس دنبال کانالها و مطالب سالم ، مفید و مثبت باشیم نه خبرهای فوری ، دروغ و بی ارزش .
#کاروان_انقلاب 🇮🇷
@karvane2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این تصاویر مربوط به لحظه شهادت بسیار دردناک خلبان علی اقبالی هست
عراقیها یک دست این شهید عزیز رو به درخت بستن و دست دیگه اش رو به یک ماشین و در جهات مخالف حرکت کردند و وقتی دست علی قطع شد پیکر چاک چاکش رو گلوله باران کردند و بعدش سربازان عراقی به پیکر شهید آب دهن میانداختن .😭
لعنت خدا بر صدام و نیروهاش
و مرگ بر آمریکا و همراهان غربیش
shahidd.blog.ir/post/971
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda
جایی که اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود
آزاده مصطفی ترک همدانی میگوید: مرحوم حجت الاسلام ابوترابی در دوران اسارت برایمان خاطرات و معجزات زیادی تعریف میکرد که خاطره زیر یکی از همان هایی است که ایشان برایمان گفت و در کتاب اروند منتشر شده است.
سید آزادگان گفت: در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان میگفتیم، اما به گونه ای که عراقی ها متوجه نشوند.
روزی جوان هفده ساله ضعیف و با جثهای نحیف، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «اذان میگویی؟ بیا جلو!»
یکی از برادران به نام اسدآبادی میدانست که اگر این مؤذن جوان ضعیف با آن جثه نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید. به سمت پنجره رفت و به نگهبان عراقی گفت: «من اذان گفتم نه او».
آن بعثی گفت: «او اذان گفت».
برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه میکنی. من اذان گفتم».
مأمور بعثی به آن آزاده فداکار توهین کرد و ادامه داد: «او اذان گفت، نه تو».
آزاده اسدآبادی هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد.
وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: «بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی. الان دیگر پای من گیر است».
به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره ۱ و ۲) زیر زمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش میبارید.
آن مأمور بعثی، گاهی وقتها آب میپاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرمتر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) میدادند که بیشتر آن خمیر بود.
ایشان میگفت: «میدیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه میشوم. نان را فقط مزه مزه میکردم که شیرهاش را بمکم. آن مأمور هم هر از چند ساعتی میآمد و برای اینکه بیشتر اذیت کند، آب میآورد، ولی میریخت روی زمین و بارها این کار را تکرار میکرد».
می۶گفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک میشوم. گفتم: یا فاطمه زهرا! امروز افتخار میکنم که مثل فرزندتان آقا حسین بن علی اینجا تشنه کام به شهادت برسم».
سرم را گذاشتم زمین و گفتم: یا زهرا! افتخار میکنم. این شهادت همراه با تشنه کامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت، این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن.
دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم. تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمیخورد و دهانم خشک شده است.
در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب میآورد و میریخت روی زمین. او از پشت پنجره مرا صدا میزد که بیا آب آورده ام.
اعتنایی نکردم. دیدم لحن صدایش فرق میکند و دارد گریه میکند و میگوید: بیا که آب آورده ام.
او مرا قسم میداد به حق فاطمه زهرا (س) که آب را از دستش بگیرم.
عراقی ها هیچوقت به حضرت زهرا(س) قسم نمی خوردند. تا نام مبارک حضرت فاطمه(س) را برد، طاقت نیاوردم. سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و میگوید: «بیا آب را ببر! این دفعه با دفعات قبل فرق میکند».
همینطور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را در دهانم ریخت. لیوان دوم و سوم را هم آورد. یک مقدار حال بهتر شد. بلند شدم. او گفت: به حق فاطمه زهرا بیا و از من درگذر و مرا حلال کن! گفتم: تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمیکنم.
گفت: دیشب، نیمه شب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت: چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا(س) شرمنده کردی. الان حضرت زهرا (س) را در عالم خواب زیارت کردم. ایشان فرمودند: به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آورده ای را به دست بیاور وگرنه همه شما را نفرین خواهم کرد.
۲۸ دی ۱۳۹۹
منبع: خاطرات سید آزادگان
shahidd.blog.ir
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda
هدایت شده از مردان خدا 📿
جایی که اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود
آزاده مصطفی ترک همدانی میگوید: مرحوم حجت الاسلام ابوترابی در دوران اسارت برایمان خاطرات و معجزات زیادی تعریف میکرد که خاطره زیر یکی از همان هایی است که ایشان برایمان گفت و در کتاب اروند منتشر شده است.
سید آزادگان گفت: در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان میگفتیم، اما به گونه ای که عراقی ها متوجه نشوند.
روزی جوان هفده ساله ضعیف و با جثهای نحیف، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «اذان میگویی؟ بیا جلو!»
یکی از برادران به نام اسدآبادی میدانست که اگر این مؤذن جوان ضعیف با آن جثه نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید. به سمت پنجره رفت و به نگهبان عراقی گفت: «من اذان گفتم نه او».
آن بعثی گفت: «او اذان گفت».
برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه میکنی. من اذان گفتم».
مأمور بعثی به آن آزاده فداکار توهین کرد و ادامه داد: «او اذان گفت، نه تو».
آزاده اسدآبادی هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد.
وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: «بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی. الان دیگر پای من گیر است».
به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره ۱ و ۲) زیر زمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش میبارید.
آن مأمور بعثی، گاهی وقتها آب میپاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرمتر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) میدادند که بیشتر آن خمیر بود.
ایشان میگفت: «میدیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه میشوم. نان را فقط مزه مزه میکردم که شیرهاش را بمکم. آن مأمور هم هر از چند ساعتی میآمد و برای اینکه بیشتر اذیت کند، آب میآورد، ولی میریخت روی زمین و بارها این کار را تکرار میکرد».
می۶گفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک میشوم. گفتم: یا فاطمه زهرا! امروز افتخار میکنم که مثل فرزندتان آقا حسین بن علی اینجا تشنه کام به شهادت برسم».
سرم را گذاشتم زمین و گفتم: یا زهرا! افتخار میکنم. این شهادت همراه با تشنه کامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت، این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن.
دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم. تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمیخورد و دهانم خشک شده است.
در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب میآورد و میریخت روی زمین. او از پشت پنجره مرا صدا میزد که بیا آب آورده ام.
اعتنایی نکردم. دیدم لحن صدایش فرق میکند و دارد گریه میکند و میگوید: بیا که آب آورده ام.
او مرا قسم میداد به حق فاطمه زهرا (س) که آب را از دستش بگیرم.
عراقی ها هیچوقت به حضرت زهرا(س) قسم نمی خوردند. تا نام مبارک حضرت فاطمه(س) را برد، طاقت نیاوردم. سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و میگوید: «بیا آب را ببر! این دفعه با دفعات قبل فرق میکند».
همینطور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را در دهانم ریخت. لیوان دوم و سوم را هم آورد. یک مقدار حال بهتر شد. بلند شدم. او گفت: به حق فاطمه زهرا بیا و از من درگذر و مرا حلال کن! گفتم: تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمیکنم.
گفت: دیشب، نیمه شب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت: چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا(س) شرمنده کردی. الان حضرت زهرا (س) را در عالم خواب زیارت کردم. ایشان فرمودند: به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آورده ای را به دست بیاور وگرنه همه شما را نفرین خواهم کرد.
۲۸ دی ۱۳۹۹
منبع: خاطرات سید آزادگان
shahidd.blog.ir
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda
هدایت شده از کاروان انقلاب
6.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ جدید حاج صادق آهنگران برای رهبر انقلاب و حاج قاسم سلیمانی
#حاج_قاسم
#کاروان_انقلاب 🇮🇷
@karvane2
هدایت شده از کاروان انقلاب
14.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌بدون تعارف با خادمی که تروریستِ شاهچراغ را زمینگیر کرد
🔻فرزاد بادپا: وقتی دیدم آن تروریست به زائران شلیک میکند خونم به جوش آمد نتوانستم خودم را کنترل و بهسمتش دویدم
#سپاه
#شاهچراغ
#غیرت_ایرانی
#کاروان_انقلاب 🇮🇷
@karvane2
هدایت شده از کاروان انقلاب
13.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هوای غمت شور به پا کرد
نوحه جالب حاج صادق آهنگران و حاج مهدی تدینی
این قافله عزم ... کرببلا دارد
#راهی_کربلا
#کاروان_انقلاب 🇮🇷
@karvane2
هدایت شده از کاروان انقلاب
5.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️جملاتی از خمینی کبیر که انگار برای امروز بیان شده
🔹امام خمینی (ره): بعضیها با منحرفین برخورد نمیکنند تا مبادا یک کلمه علیهشان گفته بشود.
بریزید بیرون اینها را از رادیو تلویزیون. خوش باور نباشیم. توبه را بپذیرید ولی کار دستشان ندهید.
🔹اماما نه فقط آن روز که شما فرمودید بلکه حتی امروز هم مشکل ما مدیرانی هستند که اصول انقلاب و اسلام را ذبح میکنند تا مبادا چهار تا کانال و سایت علیهشان چیزی ننویسید. ای امام! این درد کهنه است...
#اصلاح_مدیران
#کاروان_انقلاب 🇮🇷
@karvane2
روایت یک «پیشمرگ کُرد» از سرلشگر حسین شهرامفر
در تاریخ ۶-۵-۱۳۶۰ حسین شهرامفر در ارتفاعات «گرزلی»، ده کیلومتری بانه- سردشت، پس از نبردی شجاعانه به شهادت رسید. پیکر مطهر این فرماندهی شجاع ارتش اسلام، در قطعهی ۲۴ ردیف ۸۸ شماره ۹ بهشت زهرای تهران آرمیده است.
🟡 این تنها وصیت من است !
این افسر مؤمن و قهرمان در آخرین دیدار با خانواده، یک جلد قرآن به همسرش هدیه میکند و روی آن این مضمون را مرقوم مینماید: «اهدا مینمایم به همسرم تا فرزندانمان و فرزندان اسلام را با اینه کتاب آسمانی آشنا و طبق موازین و اصول آن تعلیم و تربیت کند و معلم اسلام باشد و این تنها وصیت من است.»
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda
هدایت شده از کاروان انقلاب
Roghayeh_Ahangaran02 (1).mp3
12.5M
نوحه حضرت رقیه (س) از آهنگران
من کیستم دیوانه رقیه (س)
کنج دلم شد خانه رقیه (س)
حضرت رقیه(س) خیلی مظلومه! همین که تصور می کنی یه دختر کوچیک سه چهارساله برا باباش بی تابی کنه و سر باباش رو براش بیارن دل آدم سخت می شکنه ! لعنت بر یزید و خاندانش
#حضرت_رقیه
#کاروان_انقلاب 🇮🇷
@karvane2