در اون مجلس مروان بن حکمِ ملعون به ولید گفت حسین از اینجا بره و خارج بشه، ما دیگه ازش بیعت بگیر نیستیم! یا بیعت بگیر یا گردنش رو همین جا بزن! جلویِ سیدالشهدا این چرند رو گفت... @mardomegarmsarr

امام رو کرد به مروان فرمود: وای بر تو فرزندِ زَرقا! دستور میدی گردنِ من رو بزنن؟ به خدا قسم که دروغ میگی! به خدا قسم هر کسی قصدِ جان من رو کنه، قبل از او، من زمین رو از خونش سیراب میکنم! حالا اگه میخوای و راست میگی، بیا و به من حمله کن! @mardomegarmsarr

بعد امام به ولید فرمود: ما خاندانِ نبوت و معدنِ رسالتیم! اما یزید گناهکاره و مِی میخوره و انسان های شریف رو میکُشه! کسی مثلِ من با کسی مثلِ یزید بیعت نمیکنه! اما تا فردا صبح صبر کنید و صبر کنیم و منتظر باشید و منتظر باشیم تا ببینیم چه کسی لایقِ جانشینیِ پیامبره! @mardomegarmsarr

و امام به سمتِ دربِ خروج رفت. مروان به ولید گفت به حرفم گوش ندادی ما دیگه از حسین نمیتونیم بیعت بگیریم! mardomegarmsarr

ولید گفت داری منو نصیحت به قتل حسین میکنی که دین و دنیام نابود میشه! به خدا قسم نمیخوام تمامِ دنیا برایِ من باشه ولی من قاتلِ حسین پسر فاطمه ی زهرا باشم... دقیقا با همین لفظ... گفت حسین پسرِ فاطمه. خاک بر سرت عمر بن سعد! خاک بر سرت که از ولید بن عَتَبه هم حروم لقمه تر بودی... @mardomegarmsarr

حکومت دیگه با امام حسین تا فردا صبح کاری نداشت اما سیدالشهدا همون شب که صبحش قرار بود تکلیف بیعت رو مشخص کنن، از مدینه النبی به قصدِ مکه ی مکرمه عازم شدند. شب به امید خدا خواهم نوشت چه اتفاقاتی امشب افتاد ولی امروز، یه اتفاقِ دیگه هم افتاد. @mardomegarmsarr

امروز اولین باری ست که سیدالشهدا به حضرت قاسم به صورتِ جدی شمشیر داد و او رو فراخوند، یعنی زمانی که در مدینه میخواست به دارالحُکومه بره. اونجا آقاسیدالشهدا به حضرت قمر و علی اکبر و قاسم و سایرِ جوانانِ بنی هاشم امر کرد که مُسَلَح به همراهِ او حاضر بشن و پشتِ درب بایستن و هر وقت صدایِ من بالا رفت، شما واردِ دارالحکومه بشید. @mardomegarmsarr

حضرت قاسم اونجا در گروهِ حفاظتِ سیدالشهدا قرار داشت و حضرت قاسم کلی خوشحال شد و دستش رو بوسید و بغلش کرد. یک نقلِ دیگه هم شده که در جلسه یِ ولید حاکمِ مدینه با سیدالشهدا، آقا که حاضر به بیعت نشد و جوِ جلسه ملتهب شد، نقل شده آقا یه جایی هم صداش رو بالا برد و آقا ابوفاضل به سرعت وارد شد و سیدالشهدا در سپرِ حفاظتیِ جوانانِ بنی هاشم به فرماندهیِ حضرت عباس از اونجا خارج شد. @mardomegarmsarr

این رو هم بگم اعراب، نه فقط اعرابِ حجاز بلکه اعرابِ عراق همگی مثلِ سگ از حضرت قمر می ترسیدن. چون جنگِ صفین رو تقریبا تمامِ مردمِ عراق و شام و حجاز و ایران و یمن حضور داشتن و دیده بودن که این نوجوان چه ها کرده بود... @mardomegarmsarr

یه روز سیدالشهدا و حضرت قمر دوتایی جایی رفتن، سیدالشهدا به حضرت قمر امر کرد شما دمِ در، منتظرم باش. آقا داخل شد و سلام کرد و فرمود السلام علیکم! و کسی جوابِ سلامِ آقا رو نداد. آقا به جمع مضمونا فرمود از جدم پیامبر شنیدم که ای حسین! اگه واردِ جمعی شدی و جوابِ سلامت رو ندادن، بِدون که اون ها قصدِ جانت رو دارن! ظاهرا اون ها هم همین قصد رو داشتن. اما سیدالشهدا ادامه داد: اما من تنها نیومدم بلکه با برادرم عباس اومدم! همه باهم گفتن السلام علیکم و رحمه الله! @mardomegarmsarr