eitaa logo
معرفت مهدوی
792 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
3 فایل
به امید روزی که همه پیامهای دنیا یکی شود: «مهدی آمد» شروع: 99/9/18 https://eitaa.com/joinchat/973733973Cb5a6fd2b5a
مشاهده در ایتا
دانلود
فرقِ اسلام‌ها «حسین جان! اسلام به ما نیاز دارد، والّا همراهت می‌آمدیم.» عده‌ای وقتی امام حسین از آنها خواست برای کشته شدن در راه خدا آماده شوند، چنین توجیهاتی آوردند. اما مگر اسلامِ حسین با اسلامِ آنها فرق داشت؟! مگر هدفِ این جماعت حفظ اسلام نبود؟ پس چرا بهترین راه را انتخاب نکردند؟ حقیقت این است که آنها ترسوهایی بودند که چون از کُشته شدن می‌ترسیدند، حفظ اسلام و ترویج آن را بهانه کردند. در حالیکه حفظ اسلام در آن زمان به جهاد و فداکاری و ریخته شدن خونشان بود. ای منتظرانِ ظهور مهدی! آیا آماده‌ی هرگونه تلاش و فداکاری و جهاد هستید؟ بدانید حفظ اسلام در هر زمان وابسته به همراهی با ولی زمان است، پس باید ببینید ولی زمانتان چه می‌خواهد. ادامه دارد... eitaa.com/marefat72
🔵 یک قرار روزانه 🔵 🔺هر روز یک فراز از زیارت جامعه کبیره (برای شناخت امام و انس با حضرت ) ✨ أشْهَدُ أَنَّ شُهَدَاءَ عَلَى خَلْقِهِ وَ أَعْلاما لِعِبَادِهِ وَ مَنَارا فِي بِلادِهِ وَ أَدِلاءَ عَلَى صِرَاطِهِ عَصَمَكُمُ اللَّهُ مِنَ الزَّلَلِ وَ آمَنَكُمْ مِنَ الْفِتَنِ وَ طَهَّرَكُمْ مِنَ الدَّنَسِ وَ أَذْهَبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَكُمْ تَطْهِيرا ✨مولای من (عج) سلام بر شما گواهی میدهم که شما گواهى بر خلق اویید، و پرچمی براى بندگان اویید، و مركز نورى در سرزمینهای اویید، و راهنمايى بر راه اویید، خدا شما را از لغزشها حفظ كرد، و از فتنه ها ايمن داشت، و از آلودگى پاك كرد، و پليدى را از شما ببرد، و پاكتان نمود، پاك كردنى شايسته ✨مولا جانم (عج)، شما "دلیلُ عَلَى صِرَاطِهِ" هستید. ✨ شمایید که مقصد و راه رسیدن به مقصد را می شناسی و شما چراغ راهنما و دلیل و نشانه را هستید. https://eitaa.com/joinchat/973733973Cb5a6fd2b5a
🔰 شرح دعای ندبه 🔰 🔺شروع زیبای تاریخ (بخش دوم)🔺 🔹«وَ بَعْضٌ اِتَّخَذْتَهُ لِنَفْسِكَ خَليلاً وَ سَأَلَكَ لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ فَأَجَبْتَهُ وَ جَعَلْتَ ذَلِكَ عَلِيّا». ✨و يكی ديگر از آن‌ها يعنی حضرت ابراهيم را برای خودت دوست و خليل قرار دادی و به مقام خُلَّتِ خود برگزيدی و درخواستش را كه از تو خواستن لسان صدق در اُمم آخر باشد اجابت كردی و او را به مقام بلندی رساندی. ✨اين قسمت اشاره به آيه 84 سوره شعراء است كه حضرت ابراهيم از خدا تقاضا كرد: «وَاجْعَل لِّي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ» و مرا در ميان آيندگان زبان صدق و راستی قرار بده كه همان وجود مقدس حضرت محمد و دين اسلام باشد و لذا پيامبر اسلام می‌فرمودند: من دعای ابراهيم هستم. ✨علامه طباطبايي«رحمة‌الله‌عليه» در رابطه با اين آيه و تقاضای حضرت ابراهيم می فرمايند: «و ابراهيم عرض کرد؛ پروردگارا! در قرون آخرالزمان فرزندی عطايم کن که زبان صدق من باشد و منويات مرا بگويد، همان‌طور که زبان من، منويات و نيات درونی مرا می گويد. يعنی دعوت من بعد از من باقی بماند و خداوند رسولانی بدين منظور مبعوث فرمايد». ✨در اين فراز از دعای ندبه متذکر چنين برخوردی از طرف خداوند با حضرت ابراهيم می‌شوی و به خداوند عرضه می‌داری که تقاضای حضرت ابراهيم را در مرتبه‌ای بلند قرار دادی که همان مبعوث کردن رسول‌الله است. https://eitaa.com/joinchat/973733973Cb5a6fd2b5a
☀️بصیرت و انتظار فرج ☀️ 🔹اولين حجابِ حقيقت ( بخش اول ) ✨در صدر اسلام افکاری به صحنه آمد كه حقيقت اسلام را که رجوع به انسان معصوم بود به حجاب برد. ✨ با رحلت پيامبر(ص) چهره‌ی حقیقی اسلام به حاشيه رفت و دیگر در سطح روابط اجتماعی از آن اسلام خبری نبود، اسلامی كه مسلمانان به كمك آن در امور معرفتی و اخلاقی قدم به قدم بالا بيايند و آماده شوند جهت نيل به عالی‌ترين معارف قدسی و فضائل اخلاقی. ✨اين اولين نکته‌ای است که بايد مدّ نظر عزيزان باشد. چنان‌که مقام معظم رهبری«حفظه‌الله»‌ مي‌فرمايند: ✨مسئله‌ی غدير، صرفاً يك مسئله ‏اى كه ما جمع شيعه به آن اعتقاد داريم و يك عده از مسلمان‏ها هم به آن اعتقاد ندارند، اين نيست. در نگاه تاريخى به اسلام و در تحليل تاريخىِ حوادث صدر اسلام، موضوع غدير - يعنى نصب جانشين- يك ضرورتى بود كه اگر آن‏چنان كه تدبير شده بود - تدبير رحمانى و الهى، و تدبير نبوى- عمل مىیشد، بدون ترديد مسير تاريخ بشر عوض مى ‏شد و امروز ما در جايگاه بسيار جلوترى از تاريخ طولانى بشريت قرار داشتيم». ✨آری موانعی پیش آمد که نگذاشت اسلام حقيقت خود را بنماياند. البته اگر جامعه‌ی اسلامی با مديريت ائمه(ع) اداره می شد معنايش اين نبود كه بشر، دوران انتظارى نمی داشت و خود در طول اين دوازده نسل، به نهايت مطلوب خود می رسيد، بلکه بنا به فرمايش مقام معظم رهبری«حفظه‌الله»: «بشر نياز به يک دوران انتظار داشت تا بتواند آن جامعه‌ی آرمانی را تحقق بخشد». ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/973733973Cb5a6fd2b5a
🔶 مبانی معرفتی مهدویت🔶 🔺فرق «حضور» با «ظهور» ✨مثالی می‌زنیم: خدا «حضور» مطلق است؛ یعنی در همه ‌جا از همه‌ چيز حاضرتر است؛ امّا حضورش مثل ديوار و سنگ و... نيست. اگر بخواهد مثل ديوار حاضر باشد كه ديگر خدا نيست، بلكه يك ديوار است. ✨حاضر بودن در جایی غير از ظاهر بودن است. مثلاً اين ليوان در اين‌جا «ظاهر» است و شما می‌توانید آن را ببينيد، علّتش هم اين است كه يك جا هست و جاهای ديگر نيست، پس می‌توانید آن را ببينيد؛ امّا اگر همه‌جا بود، ديگر ظاهر نبود. ✨اگر چیزی شكل داشته باشد، یعنی در يك مكان هست و در مكان ديگر نيست؛ امّا اگر حدّ و مرز و شکلی نداشته باشد، همه‌جا می‌تواند باشد. ✨چیزی كه «ظاهر» است، محدود است و چیزی كه «حاضر» است، ولی ظاهر نيست، حقیقتی است فوق محدودیت‌های مكان، پس محدود هم نيست. ✨ذات خداوند از آن‌ نظر كه همه‌جا هست، «ظاهر» نيست، اگر ظاهر بود كه ديگر ذات خدا نبود؛ زيرا خداوند وقتی بخواهد ظاهر باشد، بايد محدوديت هم داشته باشد. ✨تا اين‌جا دو مطلب «ظاهر بودن» و «حاضر بودن» را در نظر داشته باشيد كه «ظاهر بودن» محدوديت می‌آورد و «حاضر بودن» وسعت می‌آورد. 🎙استاد طاهر زاده https://eitaa.com/joinchat/973733973Cb5a6fd2b5a
🔴 🌀به اتاقم رفتم و غسل کردم و لباس تمیزی پوشیدم و همونجا با حالت اضطرار شروع به خواندن نماز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف کردند و با حال عجیبی به اون حضرت متوسل شدم دفترچه عریضه ام رو برداشتم و عریضه ای به صاحب الزمان ارواحنا فداه نوشتم حال عجیبی پیدا کردم در حالی که اشک از صورتم جاری بود. 🌀مشغول استغاثه به حضرت بودم که دوستان از بیمارستان برگشتند وقتی من را دیدند خیال کردند که حالم بد شده .... خواستند مرا نزد پزشکی ببرند گفتم نه حالم خوب است. کمی نگران حال آقا هستم. 🌀بعد صحبت آن طبیب را که در بیمارستان گفته بودم را مطرح کردند و به من گفتند بیایید تا نامه ای برای آن طبیبی که گفتید بنویسیم! 🌀گفتم نامه ام را نوشتم. بیایید تا آن را فاکس کنیم. ادامه دارد..... ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
📝 🌷 تنهایی و گرما یادم رفت. دستم را بردم توی حوض و کمی آب پاشیدم روی آب. کلاغ سرش را بالا آورد و نگاهم کرد. بعد بی توجه به من پر زد و رفت؛ بدون اینکه از من ترسیده باشد. 🌷بلند شدم و رفتم پای درخت توت ، سرم را گرفتم بالا تا بلندترین شاخه اش را ببینم. خیلی بلند بود. هی سرم را بردم عقب ، خیره شدم به آفتاب که نورش چشمم را زد؛ ناخودآگاه بستمشان. وقتی چشم هایم را باز کردم، اول کمی سیاهی رفت، بعد خیلی زود دوباره توانستم واضح اطرافم را ببینم. دست کشیدم روی تنه درخت؛ زبر بود. 🌷حواسم پرت مورچه هایی شد که رویش راه می رفتند. انگشتم را گذاشتم جلوی راهشان، مسیرشان را عوض کردند. هر کاری می کردم، از یک طرف دیگر راه پیدا می کردند. دست از سرشان برداشتم. 🌷کلاغی هم روی درخت نبود؛ البته خبر داشتم که جوجه کلاغ ها توی لانه شان تنها هستند. دستم را گرفتم به تنه ی درخت و خودم را به زحمت کشیدم نزدیک میخ اول. قدم کوتاه بود و تا بخواهم خودم را برسانم به میخ بعدی، کشیده شدم به درخت و پوست دستم زخم شد. دودستی درخت را بغل کرده بودم تا نیفتم. دستم می سوخت، ولی اهمیت ندادم. 🌷میخواستم هرطور شده به آن لانه ی گردی که روی شاخه جا خوش کرده بود برسم، که رسیدم. اولین جوجه را برداشتم و انداختم داخل يقه لباسم. داشتم بهش میگفتم می برمت پایین و باهم بازی می کنیم و جفتمان از تنهایی در می آییم، که دوتا قارقار کرد و هیچ نفهمیدم که یک دسته کلاغ سیاو زشت یکهو از کجا پیدایشان شد. مستقیم داشتند می آمدند سمت من. ادامه دارد..... ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔵شناخت شخص امام زمان علیه السلام قسمت چهارم🔵 🔺ام سـلمه از قول رسول اکرم صـلی الله علیه وآله نقل میکنـدکه مهـدي از فرزندان حضـرت زهراعلیها السـلام است وحدیثی جالب ترکه حـذیفه از قول رسول اکرم صـلی الله علیه وآله نقل میکند: «خطبنا رسول الله صـلی الله علیه وآله: فذکر لنا ما هو کآئن ثمّ قال: لو لم یبق من الدنیا إلا یوم واحد لطوّل اللهَ عزّ و جلّ ذلک الیوم حتّی یبعث رجلاّ من ولدی إسمه إسمی. و قال سلمان: یا رسول الله! من انّی ولد هو؟ قال: من ولدی هذا وضرب بیده علی الحسین علیه السلام.» 🔺روزي پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله براي ما درباره چیزهایی که درآینده باید اتفاق بیفتدصحبت میکرد یعنی از آینده خبر میداد،سـپس فرمود: اگر از عمر دنیاجز یک روز باقی نمانـده باشدخدا این یک روز را آنچنان طولانی میکندتا اینکه فرزندي از فرزندان مرا مبعوث کندکه نامش نام من است. در این حال سلمان فارسی به پاخاست و از رسول خداصلی الله علیه وآله پرسـید: یا رسول الله! این کسـی که شـما میگویید و فرزندشـماست کیست و ازکدام یک از فرزندان شما باید به وجود بیاید؟ پیامبر دست روي امام حسـین علیه السـلام گذاشت و فرمود: از این فرزندمن هست؛ یعنی امام زمان علیه السـلام از نسل ابا عبدالله الحسـین علیه السـلام پا به عرصه وجود خواهـدگـذاشت و دنیا را پر از عـدل و داد خواهـدکرد. 🎙 استاد فیاضی ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
فرقِ اسلام‌ها «حسین جان! اسلام به ما نیاز دارد، والّا همراهت می‌آمدیم.» عده‌ای وقتی امام حسین از آنها خواست برای کشته شدن در راه خدا آماده شوند، چنین توجیهاتی آوردند. اما مگر اسلامِ حسین با اسلامِ آنها فرق داشت؟! مگر هدفِ این جماعت حفظ اسلام نبود؟ پس چرا بهترین راه را انتخاب نکردند؟ حقیقت این است که آنها ترسوهایی بودند که چون از کُشته شدن می‌ترسیدند، حفظ اسلام و ترویج آن را بهانه کردند. در حالیکه حفظ اسلام در آن زمان به جهاد و فداکاری و ریخته شدن خونشان بود. ای منتظرانِ ظهور مهدی! آیا آماده‌ی هرگونه تلاش و فداکاری و جهاد هستید؟ بدانید حفظ اسلام در هر زمان وابسته به همراهی با ولی زمان است، پس باید ببینید ولی زمانتان چه می‌خواهد. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
✍ رمان 💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم. 💠 احساس می‌کردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید. 💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونه‌های من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را به‌خوبی حس می‌کردم. 💠زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بی‌نهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه می‌درخشید و همچنان سر به زیر می‌خندید. 💠 انگار همه تلخی‌های این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت می‌خندید. 💠چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم. 💠 زن‌عمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند. 💠حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لب‌هایش که با چشمانش می‌خندید. واقعاً نمی‌فهمیدم چه‌خبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه می‌خوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمی‌کنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک می‌گیرم و این روزهای خوب ماه و تولد علیه‌السلام رو از دست نمیدم!» 💠 حرف‌های عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاه‌مان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم. ادامه دارد... ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━