eitaa logo
|🟥🟥🟥 مرصاد 🟥🟥🟥|
1.2هزار دنبال‌کننده
90.5هزار عکس
60.4هزار ویدیو
397 فایل
بصیرت تشخیص حق از باطل نیست بصیرت تشخیص حق از حق نماست 🔴 هدف کانال مرصاد جهادتبیین براساس رهنمودهای مقام معظم رهبریست. 🔴 مشتاقانه پذیرای انتقادات شمائیم: https://eitaa.com/sa_re_mi.
مشاهده در ایتا
دانلود
26.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 زن، زندگی، آزادی 🔻امروزه با تمام تبلیغاتی که علیه جایگاه زنان مسلمان در تمام رسانه‌های تبلیغاتی غرب صورت می‌گیرد، آماری تکان‌دهنده از شکست این تلاش‌ها حکایت دارد. در واقع زنان حدود ۷۰ درصد از تازه‌مسلمان‌های اروپایی و آمریکایی هستند. بنابراین خود غربی‌ها به عمق اندیشه‌ی اسلامی و تأثیرگذاری بر جوامع خودشان پی‌برده‌اند و از این ناحیه احساس خطر می‌کنند. آری زن در تمدن غرب بیش از آنکه یک انسان باشد تبدیل به یک کالا شده است که اگر نتوانند آن را بفروشند آن را می کشند.
🎥اظهارات سوزناک مادر شهید حدادیان از نحوه شهادت فرزندش بدست دراویش 🔸بانو «فاطمه تاجیک» مادر شهید «محمّدحسین حدادیان» که در غائله سال 1396 خیابان گلستان هفتم تهران، به دست دراویش داعش صفت سلطانعلیشاهی به وضع فجیعی به شهادت رسیده بود، 16 دی ماه طی سخنرانی پیش از خطبه نمازجمعه تهران، نحوه شهادت این شهید عزیز را بیان می‌کند. 🔹ایشان با اشاره به اینکه محمد حسین از رزمندگان مدافع حرم نیز بود گفت: تقدیر آن بود در تهران پایتخت امن غرب آسیا به شهادت برسد تا وی پرچمدار مبارزه با فرقه ضالّه نعمت اللهی سلطان علیشاهی(گنابادی) و منافقان داخلی باشد.
7.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 امیرکبیر سرداری که برای حفظ ایران از جان خود گذشت 🎥 دکتر موسی حقانی
این خانواده شبیه طرح نقشه زیبای ایران ماشدند
14010813 لزوم معرفی شخصیت آقا.mp3
17.4M
جهت معرفی مقام معظم رهبری عزیز امام خامنه ای روحی فداه فایل صوتی رامنتشر کنید (استاد عباسی) اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🇮🇷
خونِ‌حاج‌قاسم‌ڪلیدِ فتح‌قدس‌خواهدبودواین ڪلیدازآن‌جنس‌ڪلیدها نیست‌ڪہ‌نچرخد ... ! خواهیددید♡(:" -حاج‌حسین‌یکتا🌱✨👌 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹صحبتهای دلنشین شهیدِ خوش تیپِ دهه هفتادی، مدافع حرم، آقا ♦️این فیلم توسط شهید ضبط شده است.هردو عزیز درنبرد آزادسازی بوکمال به خیل شهدای مدافع حرم شتافتن🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍎بهداشت‌وتندرستی🍎🍃 🍃🌼درمانِ‌رطوبتِ‌استخوان 🍂🍁(آرتروز؛ روماتیسم و...) 🍃🌼ودرمانِ‌حرارتِ‌بالای‌خون 🍂🍁 (گرگرفتگی و...) 🍃📚🌷استاد حکیم دکتر حسین خیراندیش 🍃🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🍃
آزادی وجود دارد اما نه برای انسان که برای دنیا تا انسان بیچاره را در امواج زندگی با آزادی به هر سو پرت کند . و خداوند ریسمانی انداخته برای نجات انسان از امواج وحشی زندگی تا ترک این آزادی بی قید و شرط کند . و دنیا میان دستان انسان و آن ریسمان جدایی می اندازد با شعاری به نام آزادی تا انسان را از گرفتن آن ریسمان دلسرد کند . اگر به بند آن ریسمان درآییم از امواج وحشی دنیا رهاییم وگرنه در جدایی تنهاییم اسیر بازار آزاد دنیاییم کاش یقین کنیم آزادی با رهایی فرق کند م.ن.راهی مطالب دست اول
یاد مرحوم نادر طالب زاده بخیر اون شیخ عمامه به سر منم که داره با بهت به تابوت مرحوم طالب زاده نگاه میکنه گاهی گریه م میگیره از غربت این دنیا میدونید اونجا به چی فکر میکردم؟ خب...یاد اون روزا افتاده بودم که با اون مرحوم بحث میکردم که محمدسرور رجایی،چهره فرهنگی افغانستانی رو به شکل جدی در جشنواره عمار دارای سمت و مسئولیت دائم کنه و کمتر اون چش رنگی ها و رنگین پوستا رو از اروپا و آمریکا جمع کنه بیاره ایران! من هم پر از سوال و متحیر، خدا بیامرز طالب زاده هم آدم تودار و جواب نده! ته بحث بهش گفتم:باید آرزوت باشه کنار محمدسرور رجایی خاکت کنن! کی این حرفو زدم؟ وقتی که هنوز کرونا نیومده بود و هم محمدسرور زنده بود و هم نادر! پیشگو بودم؟نه! غیب میدونستم؟ ابدا! عصبانی بودم که چطور میشه یکی مثل محمد سرور رجایی همه جوره واسه جبهه انقلاب کار میکنه ولی تهش یه دسته بیل هم بهش نمیدن چون افغانه! اما فلان جاروکش چشم رنگی از فلان کشور کوفتی اروپایی یهو میشه عزیز کرده و کلی تحویلش میگیرن و جایزه و بودجه و... بعدم که برمیگرده کشور کوفتیش، کلی به ریش انقلاب و ایران میخنده و چرت و پرت میگه! نمیفهمیدم تو مغز نادر چی میگذره! آخرین بار مرحوم نادر رو آذر 1400 توی نشست خبری جشنواره عمار دیدمش،وقتی محمدسرور چند ماه قبلش در اثر کرونا مرده بود! توی این تصویر پای تابوت نادر به اون حرفم فکر میکردم و عجیب این که نادر دقیقا کنار محمد سرور رجایی خاک شد! این روزا که جشنواره عمار در حال برگزاریه،نه نادر زنده ست نه محمدسرور! ای دنیای غریب... مطالب دست اول در این نشانی 👈 @mnRahi
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت بیستم»» استانبول حدود بیست روز طول کشید تا زندیان به بابک جواب داد. قرار شد همدیگه رو ببینند. وقتی بابک با ثریا مطرح کرد که زندیان میخواد کار را یه سره کنه، ثریا براشون یه آلاچیق خیلی زیبا در یکی از باغ های توریستی اطراف استامبول گرفت. بابک را مسئول هماهنگی کل مهمونی کرد. بابک هم کم نذاشت و ترتیب همه چیزا رو داد. تا اینکه شب زندیان با سه چهار نفر اومدند. سه چهار نفری که همگی از پیرمردها و قدیمی های بهایی پناهنده شده به ترکیه بودند. دقایقی گذشت و سرگرم نوشیدن چایی و قهوه بودند که زندیان وسط قهوه خوردنش سرِ بحثو باز کرد: من اهل اطاله کلام نیستم. شرط کرده بودم که این جلسه باید با کسی بیایی که بتونیم حرف آخرو بزنیم. بابک گفت: بله. تو راه هستند و پیام دادند که کم کم میرسند. زندیان: خوبه. اگر دو تا شرطی که گفتم انجام بشه، با هماهنگی که با این دوستان کردم و همگی موافقند، درطول کمتر از شش ماه، حداقل صد خانواده بهایی به ایران برمیگردند و ساکن تهران و یا اصفهان میشن. البته سه چهار تا از خانواده ها متقاضی زندگی در شیراز و تبریز هستند که اونا خودشون میدونن و ربطی به ما نداره. اما اعلام آمادگی کردند که برگردند. بابک: واقعا خبر خوب و هیجان انگیزیه. آمارشون تقریبا چند نفر میشه؟ زندیان: حدود پونصد نفر. البته این در فاز اول هست. اگه همه چی خوب پیش بره، میتونیم بهایی های کشورهای دور و برمون که ایرانی هستند و رفتند، برگردونیم. که اون موقع حداقل آمار ما به چیزی بالغ بر دو هزار نفر میرسه. وقتی همه سرگرم بحث بودند و زندیان اینو گفت، ناگهان صدایی از اطراف شنیده شد که گفت: ما حضور خودت با ده هزار نفر بهایی عوض نمیکنیم جناب زندیان! همه برگشتند و متعجبانه پشت سرشون نگاه کردند. بابک هم تعجب کرد و برگشت ببینه کی بود که این حرفو زد که دید ثریا است! با همون قیافه خشک و بی روح. قدم قدم از تاریکی پشتِ آلاچیق بیرون آمد و به طرفشون رفت. همه جلوی ثریا بلند شدند الا زندیان. ثریا از جلوی همه رد شد و به زندیان نزدیک شد و کنارش نشست. بقیه هم نشستند سر جاهاشون. همشون ثریا را میشناختند و شروع کردند با ثریا حال و احوال کردند. یکی گفت: ثریا خیلی وقته ندیدمت. خوبی؟ یکی دیگه میگفت: اصلا تکون نخوردی ... ترکیه ساکنی؟ زندیان سیگارشو روشن کرد و همینجوری که همه به زندیان نگاه میکردند تا ببینند اون به ثریا چی میگه، نفس عمیقی کشید و گفت: میدونستم تهش به تو میخوریم. آخه کسی آمار ما رو به این راحتی در نمیاورد. ثریا: زندیان ما هیچ نیازی به ده بیست هزار نفر بهایی نداریم. اگه اومدند قدمشون رو چشم. اما من فقط خودت و این پیر پاتالایی که دور خودت جمع کردی میخوام. زندیان نگاهی به ثریا کرد و گفت: همه چی ردیفه؟ من دیگه حوصله دردسر ندارم. بخوام هم نمیتونم و دیگه سِنّم اقتضای ماجراجویی نداره. ثریا لبخندی به زندیان زد و سری تکان داد و بعدش نگاهی به بابک کرد و گفت: ما رو تنها بذار! بابک هم چشم گفت و از سر جاش بلند شد و رفت. وقتی ده بیست متر از آلاچیق فاصله گرفت، یکی از گوشی های همراهش زنگ خورد. گوشیو برداشت. محمد بود. محمد گفت: بابک کُتت بیار بیرون و گوشیت روشن باشه و بذار تو جیب پیراهنت. بابک: دوربینم روشنه. حله. از طریق دوربین گوشی همراه بابک، محمد از تهران داشت چهره و جمع زندیان و ثریا و دوستاشون رو واضح میدید. فیلم روی مانیتور وزارت اطلاعات، در حال پخش زنده بود. محمد به سعید گفت: تصویرو ببر جلوتر. بابک هندزفری کوچیکی تو گوشش گذاشت و منتظر دستور محمد بود. سعید تصویرِ توی مانیتورو کمی بزرگتر کرد. محمد به بابک گفت: بابک خیلی نفس نکش تا دوربین بالا پایین نشه. بابک هم نفس هاش رو کنترل کرد تا تند تند نفس نزنه و قفسه سینه اش خیلی بالا و پایین نشه. محمد و سعید با دقت هر چه تمامتر به مانیتور چشم دوخته بودند. محمد به سعید گفت: وقتی بابکو دَک میکنن، حرفای مالی و قرارداد و این موضوعا نیست. یه حرف تشکیلاتی داره زده میشه. بابک از طریق هندزفریش شنید که محمد گفت: بابک یکی دو متر برو جلوتر. جوری که خیلی تابلو نباشه. که یهو دیدند زندیان وسط حرفاشون دست در جیبش کرد و یه کاغذ تا خورده از جیبش درآورد و به ثریا داد. محمد فورا به بابک گفت: بابک برو سمت چپ ... سمت چپ ... میخوام ثریا رو واضح تر ببینم. بِجُنب پسر. بابک همین طور که یکی از دستاش تو جیبش بود و با اون یکی دستش سیگار میکشید، مثلا داشت قدم میزد، به طرف سمت چپ رفت و رو به آلاچیق ایستاد. محمد به سعید گفت: تا جایی که میشه زوم کن روی ثریا و کاغذی که دستشه. https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour