eitaa logo
|🟥🟥🟥 مرصاد 🟥🟥🟥|
1.2هزار دنبال‌کننده
91.3هزار عکس
60.9هزار ویدیو
398 فایل
بصیرت تشخیص حق از باطل نیست بصیرت تشخیص حق از حق نماست 🔴 هدف کانال مرصاد جهادتبیین براساس رهنمودهای مقام معظم رهبریست. 🔴 مشتاقانه پذیرای انتقادات شمائیم: https://eitaa.com/sa_re_mi.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️ مردم از من قبول کنید، من عضو هیچ جناح و گروهی نیستم... به ولله هرکس تیرطرف این نظام انداخت « آواره » شد... 🌷🌷«هزارمین روز شهادت حاج قاسم سلیمانی»🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰سخنرانی قدرت جهان در حال دوقطبی شدنه.. چهارده تا کشور تحریم شدن که این ها ۴۱ درصد اقتصاد جهان دستشونه. .اگه این ها با هم مراودات چندجانبه ی اقتصادی داشته باشن، تحریمای اون تحریم کننده ها بی اثر میشه.. 🌴🤲🌴
هدایت شده از خ. پاسندی
ادب ماه شعبان 4.mp3
5.05M
🔰 سلسله جلسات 💠 رعایت بیشتر 4 ✅ تدریس کتاب ادب حضور 👈 در این ماه وارد تقوای مرحله دوم می شویم ، منظور از تقوای مرحله اول که ویژه ماه رجب و تقوای مرحله دوم که ویژه ماه شعبان است ، چیست ⁉️ 👌گناهان اجتماعی را جدی بگیریم ، بیان چند مورد از این گناهان 👌 بیان دو مرحله از مراقبات باطنی 🎤 استاد احسان عبادی از اساتید مهدویت 👌ماه شعبان امسال با ادب بیشتری در محضر خدا حضور پیدا کنیم. ــ ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ ـ ـ
🌸🍃🌸🍃🌸 📌 در‌ برابر‌ "افراد " از امیرالمؤمنین علی(سلام‌الله‌علیه) سوال کردند: ❓سنگین‌تر از آسمان چیست؟🤔 فرمود: .👀 ❓از دریا پهناورتر چیست؟🤔 فرمود: قلب انسان قانع❤️ ❓از زهر تلخ‌تر چیست؟🤔 فرمود: 👍 برادران و خواهران متدیّن⚠️ عده‌ای ما و شما رو مسخره میکنن که اینها ساده‌لوح، بی سواد، احمق و... هستند.❌ شنیدن این حرفها و اَجر خواهیم بُرد ان شاءالله🤲 چون در راه حقّه👌 اما سخت‌تر و مهمتر اینه که 👇 در برابر و بی‌حرمتی آن‌ها صبر کنیم.☺️ تاریخ رو بخونید و رفتار امام حسن مجتبی(سلام‌الله‌علیه) با شخص شامی رو ببینید...👌 البته هر کسی ،روش مخصوص به خودش رو میطلبه (دکتر برای همه‌‌مریض‌ها،یه نسخه‌نمی‌پیچه)😳 👈گاهی برخورد جوابگو ست، گاهی سکوت، گاهی لبخند و گاهی جواب دادنِ منطقی و ...✅
🔰فرصت ترمیم رابطه‌ها 🌸 علیه‌السلام: از خوبی‌ها و حسنات دنیا و آخرت این است که پیوند خویشاوندی و خانوادگی را برقرار و مستحکم کنی و با کسی که از تو قطع رابطه کرده، پیوند برقرار نموده و کنی؛ و کسی که تو را نااُمید نموده ببخشی و از کسی که به تو ستم کرده درگذری. ✅ ارشادالقلوب، ص ۳۲۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 بسیاری از کسانی که اهل نماز و عبادت و فعالیتهای جهادی‌اند؛ از نگاه اهل بیت علیهم‌السلام در لشکر دشمن هستند و توهم یاری دارند!🔥
هدایت شده از خ. پاسندی
‌‌ما‌ از‌ اونـاش‌ نیستـیم‌ که‌ با‌، بالا پایین‌ شدن‌ قیمت‌ اجنـاس‌؛اعتـقاد مونم‌ به‌ انقلـاب‌ بالا و‌ پایین‌ بشه..! ما‌ مردم‌ روغـن‌ نباتی نیستیم چون‌ تو‌ مکتب‌ امام‌حسـین‌'ع'‌ یاد‌ گرفتیم گاهی ممکـنه‌ آبـی‌ هم‌ برای‌ خوردن‌ نباشه:)! والسـلام ‌ ‌‹
🪴دنیای کودکی 🪴 خداوندا 🤲 🍃اراده ام را به زمان کودکی برگردان؛🍃 🍃همان زمان که برای یکبار ایستادن، هزار بار میافتادم، اما نا امید نمیشدم...🌸🍃 ┅🌷🍃🌼🍃🌷┅ ‌‌‌‌‌‌‌‌
🍂 🔻 خیبر شکنان ۴ ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅┄ دمدمای غروب بود که تازه به دکل مرزی رسیدیم و هنوز کلی راه مونده بود تا به خط دشمن برسیم، دکل مرزی در محوطه‌ای باز قرار داشت، با دو سه تا آبراه که به سمت دشمن می رفت! گفتم خُب حالا از کدوم طرف باید بریم، نه‌تابلوی جهت نمایی، نه‌مامور راهنمایی، نه‌رهگذری که بپرسیم از کدوم راه بریم...! نمی‌دونم چطور شد که بالاخره راه راست رو انتخاب کردیم، شاید بخاطر این‌که همیشه گفتند راه راست به مقصد می‌رسه و شایدم بخاطر این‌که در موقع توجیه نقشه عملیات گفته بودند که روستای الصخره و البیضه در سمت راست قرار دارند و القرنه سمت چپ، هرچه بود ما از راه راست رفتیم. دیگه غروب شده بود، تا الان که روز بود مشکلی نداشتیم، چون ناخدا چشمانش آبراه رو می‌دید و خودش راهش رو می‌رفت اما در تاریکی شب با آبراه های تنگ و پیچ در پیچ امکانش نبود. چون مثل حرکت توی دریا نبود که با قطب‌نما یا ستاره‌ای، راه خودشو پیدا کنه، باید فکری می‌کردم. لذا چراغ‌قوه نظامی که همراهم بود و چند شیشه‌ای که به رنگهای مختلف داشت، رو برداشتم و با گذشتن چندتا از شیشه‌ها، رنگی فسفری درست کردم، اونو سمت ناخدا گرفتم و شدم چشم‌های ناخدا. وقتی آبراه به‌راست می‌پیچید به سمت راست، و وقتی به چپ می پیچید به چپ علامت می دادم، اما وقتی پیچ‌ها پشت‌سرهم بود از دست من کاری ساخته نبود و ابوفس فس یک‌هو درون نیزار می‌رفت و باید عقبگرد می‌کرد، تا برگرده به مسیر. یادم نیست که صبحانه خورده بودیم یا نه اما نهار که نخورده بودیم و حالا هم که از شام خبری نبود، همه خسته و گرسنه و بدتر از همه بلاتکلیف بودیم!! یکی از بچه‌ها خودش رو به زحمت به من رسوند و گفت که نیاز به دستشویی داره، گفتم: وامصیبت!! فکر این یکی رو دیگه نکرده بودیم، حالا در این دریای آب و جلوی یک گروهان حدود ۱۳۰نفری چکار کنیم؟ گفتم: یه خورده تحمل کن تا بببنیم چی میشه گفت: خیلی فشار بهم میاد، گفتم: چاره‌ای نیست یه خورده تحمل کن!! اما از ذهنم خارج نمی‌شد آخه ممکن بود بچه‌ها کم کم همین مشکل رو پیدا کنند، اول فکرم به نی هایی رسید که ابوفس فس روی آن می‌رفت، چون انبوه نی‌ها محکم بود امکان رفتن روی آن ها بود. اما بعد بچه‌ها با ناخدا در میون گذاشتند که پیشنهاد پشت سر کابین رو داد که هم پنهان بود و هم امکان نشستن بود، اما وقتی آن برادر رفت نتونست کارش رو انجام بده چون انگاری ادرار به کلیه‌ها برگشت شده بود، دیگه بچه‌ها هر کی نیاز پیدا می‌کرد به همان‌جا می رفت. پاسی از شب گذشته بود و ما هنوز در راه بودیم، ادامه راه بی فایده بود، لذا دستور برگشت دادم، خورشید در آسمان بود که به دکل مرزی رسیدیم، منتظر بودیم تا هر فرماندهی رو دیدیم داغ علاف شدنمون رو سرش خالی کنیم، اما از شانس اولین فرماندهی رو که دیدیم سردار شهید بهروز غلامی فرمانده تیپ بود و وقتی با مظلومیت گفت: پس شما کجایید؟ زبانم بند اومد، یه لنج کوچک‌تر از ابوفس فس همراهش بود و گفت: یه تعداد از نیروهات رو بردار با این به خط برو که نیاز شدید به نیرو هست. دیگه با ۳۵ نفر از نیروها با آن لنج جدید به روستای الصخره که خط مقدم دشمن بود رفتیم... ┄┅═✼✵✦✵✼═┅┄ همراه باشید
🍂 🔻 خیبر شکنان ۳ ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅┄ دسته اول... والعادیات، به پیش! نیروها پشت سر فرمانده‌ی دسته، با قدم‌های راسخ و شاد و شنگول وارد کشتی شدند. دسته دوم... القارعه، حرکت! نفر به نفر قبراق و شاد به سمت ابوقداره حرکت می‌کردند، که ناخدای کشتی همون‌طور که کنار کابینش ایستاده‌ بود و انگاری نیروها رو سرشماری و یا شایدم قد و وزن بچه‌ها رو سبک سنگین می‌کرد، هنوز نصف دسته القارعه سوار نشده بود که دستاش رو بالا برد و فریادکنان گفت: بابا بسه دیگه سوار نشید، این لنج که تحمل این همه وزن رو نداره!! اما کسی گوشش بدهکار این حرف‌ها نبود، شاید بچه‌ها با خودشون می‌گفتن: ما یک‌بار از قافله امام‌مون جاموندیم، امام و همه‌ی یارانش رو شهید کردند و اهل بیتش رو به اسارت بردند. ما دیگه ریسک نمی‌کنیم. از آن طرف هم فرمانده می‌گفت سوار شید که غیراز این دیگه وسیله‌ای نیست. دسته دوم سوار شد. حالا نوبت به دسته‌ی دسته سوم، یعنی الحدید، رسید. الحدید هم که دلش نمی‌خواست از قافله جا بمونه، با هر زوری بود خودش رو داخل ابوقداره جا داد. همه زانوها در بغل، اسلحه ها توی پهلو و شکم، مثل خرما به‌هم چسبیده بودند و بقول معروف دیگه جای سوزن انداختن نبود. ناخدا که حرفش خریدار نداشت ناامید، درون کابینش رفت! سردار حاج یدالله مواساتی، که در آن موقع فرمانده گروهان ابوالفضل بود، به همراه بیسیم‌چی‌هاش، آقا سید حمدالله عزیزی و آقا نورالله فکور و عباس آقای سیاری، سوار بر قایقی لگنی شدند و به عنوان پیش قراولان گروهان، به سمت خط حرکت کردند به امیدی که ما هم به آنها ملحق شویم. منم به عنوان جانشین سردار به‌زور جای پایی برای خودم در جلوی ابوقداره پیدا کردم و سرپا ایستادم تا این کشتی رو بر بلندای کوه الجودی فرود بیارم. دستور حرکت صادر شد و بالاخره ناو جنگی ماهم به‌راه افتاد. ناو جنگی چنان سرعتی داشت که با لاک‌پشت مسابقه می‌داد، شش هیچ عقب میوفتاد. با خودم گفتم کوه الجودی پیش‌کش، با این وضعیت ما به روستای الصخره که نقطه شروع عملیات هست هم نمی‌رسیم با این ابوفس فس!!! کار ابوفس فس به همین‌جا هم ختم نشد و هنوز ده دقیقه‌ای راه نرفته بودیم که حرف ناخدا به کرسی نشست و دود از کله‌‌ی دو موتور ابوقداره بلند شد و ترترکنان خاموش شدند و کشتی از حرکت ایستاد. گفتیم ناخدا چی‌شد؟ گفت: من هرچه فریاد زدم که این لنج زورش به این همه آدم نمی‌رسه کسی گوشش بدهکار نبود و حالا هم یکی از موتورها سوخت و از کار افتاد! گفتم: حالا تکلیف چیه؟ گفت؛ باید با یک موتور حرکت کنیم که اون‌هم داغ می‌کنه و باید هرچند دقیقه مدتی هم استراحت کنیم تا خنک بشه. گفتم ای بابا گل بود به سبزه نیز آراسته شد، هیچی دیگه هر پنج دقیقه‌ای که می‌رفت ده دقیقه استراحت می کرد، گفتم با این وضع ما به ته‌دیگ عملیات هم نمی رسیم...... ┄┅═✼✵✦✵✼═┅┄ همراه باشید