هدایت شده از خ. پاسندی
.#رمان_محمد_مهدی
قسمت 5⃣1⃣
🔰 چندماه بعد...
🌀 روز نیمه شعبان اون سال فرا رسید. همه غرق در شادی و جشن گرفتن و...
آقا هادی هم از دو جهت خوشحال بود.
هم بخاطر روز تولد حضرت ، هم بخاطر اینکه قراره پسرش در چنین روزی به دنیا بیاد، دل تو دلش نبود
✳️ دلش می خواست تو مراسمات جشن کمک کار اهل مسجد باشه ، چون خانوادش همه تو بیمارستان بودن و خیالش از اونجا راحت بود، اما حاج اقا عسکری بهش اجازه نداد و به هر زحمتی که بود هادی رو راهی بیمارستان کرد
🔰 تو راه بود که بهش خبر دادن بچه به دنیا اومده
یک مرتبه تمام اون سختی ها و توسلاتی که محضر امام زمان (عج) کرده بود به یادش اومد.
تمام گریه ها
تمام نماز ها
تمام زیارت عاشورا ها
و...
یقین کرد که هرکس در این خونه بره، دست خالی بر نمی گرده
❇️ بچه رو که بغل گرفت ، آرامش عجیبی بهش دست داد ، هرچند پدرش دم گوش بچه اذان و اقامه گفته بود، اما هادی دوست داشت خودش هم بگه
رفت یه گوشه خلوت نشست و با گریه و زاری بعد از اذان و اقامه ، چند تا سلام به امام زمان هم در گوش بچه گفت و همونجا به حضرت گفت :
آقاجان، این بچه را نذر تو کردم ، کمکم کن جوری تربیتش کنم تا یکی بشه مثل مالک اشتر برای تو
یکی مثل عمار برای تو
اشک از چهره اش جاری شد، با دستهاش اشک خودشو پاک کرد و خیلی یواش و آروم روی لب های بچه گذاشت تا کام بچه با اشکی که برای امام زمان (عج) ریخته شده باز بشه،
بعد از جیبش تربت اصل کربلا رو که تو سفر سال قبل از یک خادم گرفته بود در آورد و مقدار بسیار کم رو در دهن بچه قرار داد
مستحب هست وقتی بچه به دنیا میاد، کامش با تربت کربلا باز بشه
🌀 رفت سراغ خانمش ، ازش تشکر کرد ، از صبرش، از تحمل سختی ها ، از اینکه این همه سختی رو تو این مدت تحمل کرد تا این بچه صحیح و سالم به دنیا بیاد
از جیب کتش ، یه گردنبند طلا در آورد و هدیه داد به خانمش
روی پلاک گردنبند، اسم هر سه نفر نوشته بود
هادی، نرگس، #محمد_مهدی
✳️ بعد خوب شدن خانم و انجام مراحل بیمارستان ، اومدن خونه
که یک مرتبه دیدن...
( ادامه دارد ...)
✍️ احسان عبادی
( قسمتهای قبل و بعد، رمان مهدوی
در کانال زیر 👇)
━━━━━━◈❖🔹🔆🔹❖◈━━━━━
صفحه رسمی کانال امام زمان (عج)
در پیامرسان ایتا ↙️↙️↙️
╔═💎💫═══╗
@emamolasr
╚═══💫💎═╝
.#رمان_محمد_مهدی
قسمت 8⃣1⃣1⃣
💠 ساسان گفت : حاج آقا ، اولا ممنون بابت صحبت های خوبی که امشب داشتین ، واقعا تازه فهمیدن قرآن رو چطور باید با دقت خوند تا نکات مهمی ازش در بیاریم و ممنون بابت دو تا کتاب خوبی که معرفی کردین
👈 ثانیا حاج اقا ، من واقعا میخوام امسال ماه رمضانی امام زمانی داشته باشم، امشب هم که شب اول هست ، خواهشا من رو راهنمایی کنین، شما شاگرد ایت الله بجهت بودین، یه راهنمایی خاصی ، یه چیزی به من بگین
👈 حاج اقا ، پدر و مادر من اصلا مذهبی نیستن، پدرم هم که اصلا...
من تنها هستم ، هیچکس تو فامیل و خانواده همراه من نیست و عقیده من رو نداره، من شب ها وقتی می خوابم فقط و فقط با امام زمان (عجل الله) درد دل می کنم و بس ...
👈حرفهام رو به ایشون می زنم
حاجت هام رو از ایشون می خوام
👈 #محمد_مهدی هم به من یاد داد که تو مفاتیح ، نماز استغاثه به امام زمان (عجل الله) بخونم ، منم هروقت دلم میگیره میرم وضو می گیرم و این نماز رو می خوانم و بعدش با امام حرف می زنم و آروم میشم
👈 واقعا امام زمان (عجل الله) مهربون هست، اما حاج اقا ، تنهام ، آدم هایی مثل شما و #محمد_مهدی و بچه های دیگه خانواده هاشون همراهشون هستن ، اما من چی ؟
من تک و تنها...
👈 دلم می گیره ، گاهی خسته میشم، کم میارم ... الانم ماه رمضان باید تک و تنها روزه بگیرم و چون سال اولم هست قطعا پدرم که کلا مخالف دین و خدا و اسلام هست، به من خیلی گیر میده و مسخرم میکنه
چیکار کنم حاج اقا ، شما بگین من دیگه به کی پناه ببرم ، دوست دارم تو این سن نوجوانی امام زمانی باشم ، دوست دارم از همین سن گناه نکنم و دستم تو دست امام زمان (عجل الله) باشه
شما کمک کنین
❇️ دیگه ساسان نتونست خودش رو کنترل کنه ، گریه اش گرفت ...
💠 حاج آقا برای اینکه غرور ساسان پیش بقیه خرد نشه ، سریع دست ساسان و #محمد_مهدی رو گرفت و اینها رو برد تو ماشین خودش تا راحت باهاشون حرف بزنه
✳️ حاج آقا : ساسان جان ، پسرم ...
ادامه دارد...
🌿🌸