eitaa logo
روضه رضوان
1.3هزار دنبال‌کننده
579 عکس
282 ویدیو
31 فایل
از عناوین جهان مرثیه خوان ما را بس اشعار اهل بیت علیهم السلام + مقتل عربی🌷 امیر حسین سعیدی پور آیدی ما 👈 @amir_saidi کپی فقط با ذکر لینک ⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
هر کسی دلش برای امام رضا تنگ شده گوش کنه 😭😭
11.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 رازی که آیت الله بهجت فقط به آیت الله فهری به خاطر رفاقت جوانی شان گفت و تاکید کرد که به غیر از ایشان به احدی نگفته است.
علیه السلام علیه السلام تلاش کرد نَیُفتَد ولی ز پا افتاد شبیه ِ مادر خود بین کوچه ها افتاد چه خوب شد که مسیرِ عبور ،خلوت بود کسی ندید که آقایِ ما کجا افتاد شبیهِ چادرِ خاکی،عبا شده خاکی به پایِ خویش نیفتاد، بی هوا افتاد عبایِ رویِ سرش دورِ زانویش پیچید براش روضه ی کوچه چه خوب جا افتاد میانِ حجرة در بسته دست و پا میزد چه آتشی به دلِ حضرتِ رضا افتاد کسی مزاحمِ جان دادنِ امام نشد به یادِ چکمه و گودالِ کربلا افتاد میانِ آن همه قاتل ، یکی جلو آمد به ضربِ نیزه ی او شاه ،ازصدا افتاد کنارِ گودیِ گودال مادرش می دید محاسنِ پسرش دستِ بی حیا افتاد به اسبها همگی نعل تازه کوبیدند به این دلیل بدن بینِ بوریا افتاد میانِ کوچه و بازار بسکه رقصیدند سرِ بریده ی آقا ز نیزه ها افتاد 🖋قاسم نعمتی @ghasemnemati_ir
زانویِ خسته اش تکان میخورد پیکرش را کشان کشان میبُرد چند باری میانِ راه،افتاد گفت یا فاطمه به راه افتاد هردو دستش به پهلویش دارد عرقِ سرد بر رویش دارد تا که لرزه به پیکرش افتاد وای،عمامه از سرش افتاد تار می دید دیدگان ترش گوئیا ریخته بهم جگرش با لبِ آستین چنان زهرا پاک میکرد خونِ لبها را برزمین میکشید پایش را جمع میکرد هِی عبایش را یک نگاهی به دور وبر انداخت اشکی از دیدگانِ تر انداخت تا که بر آستانِ حجره رسید جگرش پاره بود ناله کشید کاسة صبرِ عالمین شکست همه درهایِ حجره را تا بست زیر لب گفت : آه «أین جواد» سرِ پا بود یک دفه افتاد فرش ها را یکی یکی تا زد تا گلویش لباس بالا زد سینه اش را به خاکِ سرد گذاشت یک مزاحم به رویِ سینه نداشت گردوخاکی بپاست در حجره صحنة کربلاست در حجره دست وپا میزد وکنار ِ تنش نیزه جا وانکرد در دهنش کربلا جَدِ او چه بد جان داد وسط نیزه دارها افتاد یک نفر زد لگد به پهلویش یک نفر پا گذاشت بر رویش یک نفر آستین خود تا زد گوشه هایِ رداش بالازد رویِ کُرسیِ عرش زانو زد پنجه اول میانِ گیسو زد خنجرش را گذاشت زیرِ گلو وحده لااله الاهو این گلو جایِ بوسة نبی است حرز آن اشکهایِ زینبی است هرچه خنجرکشید و باز کشید جایِ لبهایِ خواهرش نبُرید روضه را تا کنار عرش کشاند وای ،جسمِ حسین برگرداند گیسویِ مادری بهم می ریخت حالتِ حنجری بهم می ریخت کار بالاگرفت ای مردم وای از ضربة دوازدهم شکل رگها که نامرتب شد این سخن دلخوریِ زینب شد کاش در بین تان مسلمان بود ذبح ِ از پشتِ سر حلال نبود 🖋قاسم نعمتی @ghasemnemati_ir
🩸بی‌تابیِ حضرت جوادالائمه علیه‌السلام به هنگام وداع با پدر بزرگوارش ... 🔖 در آن سالی که امام رضا علیه‌السلام عازم خراسان بود، همراه پسرش حضرت جواد علیه‌السلام برای انجام حجّ عمره به مکّه رفتند. امام رضا علیه السلام با چشمی گریان در کنار کعبه ایستاده و با خانه خدا وداع کرد، پس از طواف به مقام ابراهیم علیه السلام رفت و در آنجا به نماز ایستاد. 🔖 موفّق، غلام امام رضا علیه‌السلام گوید: حضرت جواد علیه‌السلام را کنار حِجر اسماعیل، دیدم نشسته و به راز و نیاز مشغول است، نشستن حضرت طول کشید، به او عرض کردم: فدایت شوم؛ برخیز! آن حضرت‌ فرمود: نمی‌خواهم از اینجا برخیزم مگر این که خدا بخواهد. 🔷وَ اسْتَبَانَ فِی وَجْهِهِ الْغَمُّ 🔶 او در این هنگام بسیار غمگین بود و اندوه در چهره مبارکش نمایان بود. 🔖 نزد امام رضا علیه‌السلام رفتم و ماجرا را گفتم. امام رضا علیه‌السلام نزد حضرت جواد علیه‌السلام آمد و فرمود: ای محبوب دلم! برخیز! حضرت جواد علیه‌السلام عرض کرد: 🔷 کَیْفَ أَقُومُ وَ قَدْ وَدَّعْتَ الْبَیْتَ وَدَاعاً لَا تَرْجِعُ إِلَیْهِ 🔶چگونه برخیزم با این که شما را می‌بینم به گونه‌ای با خانه خدا وداع می‌کنید که گویی دیگر به اینجا باز نمی‌گردید!؟ إمام رضا علیه‌السلام فرمود: محبوب دلم! برخیز، در این هنگام او برخاست و همراه پدر حرکت کرد.(امام جواد علیه‌السلام همراه مُوَفّق به مدینه برگشتند و إمام رضا علیه‌السلام به سمت خراسان حرکت کردند) ✍ آه یا علی بن موسی الرضا... وداع فرزند با پدری که دیگر امید بازگشتش نیست، خیلی سخت است... اما با اسم «وداع»، دل‌های ما به یاد آن وداع جانسوزی می‌افتد که مقاتل نوشته‌اند: 🔷 ثُمَّ وَدَّعَ الحُسَينُ عليه‌السلام النِّساءَ، وكانَت سكينَةُ تَصيحُ، فَضَمَّها إلى صَدرِهِ و‌ مَسَحَ دُموعَها بِكُمِّه و قالَ: 🔶 در آخر سیدالشهداء علیه‌السلام آمد تا با زنان‌ و مخدّرات، وداع كند. حضرت سكينه علیهاالسلام، که طاقت وداع پدر را نداشت، فریاد می‌کشید؛ امام عليه‌السلام، او را به سينه‌اش چسباند و اشک چشمان دخترش را با آستین پاک کرد و فرمود: 🔷 سَيَطولُ بَعدي يا سكينَةُ فَاعلَمي/ مِنكِ البُكاءُ إذَا الحِمامُ دَهاني 🔶اى سَكينه جان! بدان كه پس از من، گريه‌ات طولانى خواهد بود، هنگامى كه مرگ، مرا در يابد. 🔷 لا تُحرِقي قَلبي بِدَمعِكِ حَسرَةً ما دامَ مِنِّي الرّوحُ فِي جُثماني 🔶با اشك حسرتت، دلم را آتش مزن تا آن گاه كه روح در بدن دارم. 📚کشف الغمّه، ج‌۳ ص‌۲۱۵ 📚المناقب؛ ج۴ ص۱۰۹ 📚مقتل ابو مخنف، ص۸۴
🩸 طوری بر من گریه کنید که من صدای‌تان را بشنوم... در روایتی امام رضا علیه‌السلام فرمودند: 🔷 إِنِّی حَیْثُ أَرَادُوا بِیَ الْخُرُوجَ جَمَعْتُ عِیَالِی فَأَمَرْتُهُمْ أَنْ یَبْکُوا عَلَیَّ حَتَّی أَسْمَعَ 🔶وقتی خواستند مرا از مدینه خارج کنند، اهل و عیالم را جمع کردم و به آنها گفتم برایم گریه کنند تا صدای گریه آنها را بشنوم. بعد دوازده هزار دینار به آنها دادم؛ ( گویا به امام علیه‌السلام عرضه داشتند که گریه بر پشت سر مسافر، میمنت ندارد) که حضرت به آنها فرمودند: 🔷 أَمَا إِنِّی لَا أَرْجِعُ إِلَی عِیَالِی أَبَداً 🔶من مسافری هستم که دیگر از این سفر به نزد اهل و عیالم بر نمی‌گردم. 📚المناقب،ج۱۲، ص۱۶۷ 🖇 در زیارت‌نامه «جوادیه» نیز اینگونه به امام رضا علیه‌السلام، «سلام» می‌دهیم: 🔷 السَّلَامُ عَلَی مَنْ أَمَرَ أَوْلَادَهُ وَ عِیَالَهُ بِالنِّیَاحَةِ عَلَیْهِ قَبْلَ وُصُولِ الْقَتْلِ إِلَیْهِ 🔶سلام و درود بر آن آقایی که فرزندان و خانواده خود را امر فرمود در گریه کردن بر او، پیش از رسیدن شهادتش. 📚 بحارالانوار، ج۹۸ ص۵۳ @ghasemnemati_ir
🦋شرکت امام رضا در تشییع جنازه شیعه ناشناس🦋 🔷مُوسَی بْنُ سَیَّارٍ قَالَ: کُنْتُ مَعَ الرِّضَا علیه السلام وَ قَدْ أَشْرَفَ عَلَی حِیطَانِ طُوسَ وَ سَمِعْتُ وَاعِیَةً فَاتَّبَعْتُهَا فَإِذَا نَحْنُ بِجَنَازَةٍ فَلَمَّا بَصُرْتُ بِهَا رَأَیْتُ سَیِّدِی وَ قَدْ ثَنَی رِجْلَهُ عَنْ فَرَسِهِ ثُمَّ أَقْبَلَ نَحْوَ الْجَنَازَةِ فَرَفَعَهَا ثُمَّ أَقْبَلَ یَلُوذُ بِهَا کَمَا تَلُوذُ السَّخْلَةُ بِأُمِّهَا ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیَّ وَ قَالَ یَا مُوسَی بْنَ سَیَّارٍ: مَنْ شَیَّعَ جَنَازَةَ وَلِیٍّ مِنْ أَوْلِیَائِنَا خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ کَیَوْمَ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ لَا ذَنْبَ عَلَیْهِ حَتَّی إِذَا وُضِعَ الرَّجُلُ عَلَی شَفِیرِ قَبْرِهِ رَأَیْتُ سَیِّدِی قَدْ أَقْبَلَ فَأَخْرَجَ النَّاسَ عَنِ الْجَنَازَةِ حَتَّی بَدَا لَهُ الْمَیِّتُ فَوَضَعَ یَدَهُ عَلَی صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ یَا فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ أَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ فَلَا خَوْفَ عَلَیْکَ بَعْدَ هَذِهِ السَّاعَةِ. فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ هَلْ تَعْرِفُ الرَّجُلَ فَوَ اللَّهِ إِنَّهَا بُقْعَةٌ لَمْ تَطَأْهَا قَبْلَ یَوْمِکَ هَذَا فَقَالَ لِی یَا مُوسَی بْنَ سَیَّارٍ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّا مَعَاشِرَ الْأَئِمَّةِ تُعْرَضُ عَلَیْنَا أَعْمَالُ شِیعَتِنَا صَبَاحاً وَ مَسَاءً فَمَا کَانَ مِنَ التَّقْصِیرِ فِی أَعْمَالِهِمْ سَأَلْنَا اللَّهَ تَعَالَی الصَّفْحَ لِصَاحِبِهِ وَ مَا کَانَ مِنَ الْعُلُوِّ سَأَلْنَا اللَّهَ الشُّکْرَ لِصَاحِبِهِ . 🔶موسی بن سیار می‌گوید: من در خدمت حضرت رضا علیه السّلام بودم و وارد کوچه‌های طوس شدیم. ناگاه سر و صدایی شنیدم و از پی آن صدا رفتم. دیدم جنازه ای است. همین که چشمم به جنازه افتاد، دیدم که حضرت رضا علیه السّلام پای از رکاب خارج کرد، پیاده شد، به طرف جنازه رفت و جنازه را بلند کرد! آن حضرت مثل بره‌ای که به مادرش بچسبد به آن جنازه چسبیده بود. بعد به من فرمود: ای موسی بن سیار! هر کس جنازه یکی از دوستان ما را تشییع کند، آنچنان گناهانش می‌ریزد که گویی تازه از مادر متولد شده و گناهی برایش نمی‌ماند. سپس همان طور رفت تا آن جنازه را کنار قبر گذاشتند. در این موقع امام علیه السّلام جلو رفت و مردم را از اطراف جنازه دور کرد تا میت را مشاهده کرد. پس دست روی سینه اش گذاشت و فرمود: ای فلانی پسر فلان کس! تو را به بهشت بشارت می‌دهم! پس از این ساعت دیگر ترسی بر تو نیست. عرض کردم: فدایت شوم! آیا این مرد را می‌شناسی؟ به خدا قسم تا امروز به این سرزمین پا نگذاشته‌ای! ⚡️فرمود: موسی! مگر نمی‌دانی اعمال شیعیان هر صبح و شام بر ما ائمه عرضه می‌شود؛ هر کوتاهی که داشته باشند از خدا درخواست می‌کنیم از آن چشم پوشی نماید و هر کار نیک که داشته باشند، از پروردگار تقاضا می‌کنیم پاداش آنها را بدهد. 📚بحار الأنوار ج ۴۹ ص ۹۹ ح ۱۳ 📚مناقب آل أبی طالب ج ۴ ص ۳۴۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من از کودکی عاشقت بوده ام قبولم نما گرچه آلوده ام مبادا برانی مرا از درت به بازوی بشکسته مادرت به عشق تو هرکس که منسوب شد اگر بد بود عاقبت خوب شد غمت حاصل زندگانی من به راه تو طی شد جوانی من من از ریزه خواران خوان تو ام اگر چه بدم میهمان توام به عشقت از آن دم که خو دادی ام به چشم همه آبرو دادی ام ز در راندگانت حسابم مکن گدایم، کرم کن – جوابم مکن ازین رو سپیدم بر داورم که من هم سیاهی این لشگرم 🖊 علی انسانی
سخت است مردی گوشه زندان بیفتد در غربت و در وادی هجران بیفتد زهرا دوباره آمد و جانم حسن گفت پاشد حسن بر پای این مهمان بیفتد می خواند با خود روضه موسی بن جعفر تا خنده از لب های زندانبان بیفتد دور از وطن جان داده آقا تا دوباره شیعه به یاد روضه سلطان بیفتد تشنه شد و شربت به لب هایش رساندند قسمت نشد تا با لب عطشان بیفتد سهواً به دندان ثنایش خورده ظرفی نه آنکه با مشت و لگد، دندان بیفتد در پادگان بوده ولی هرگز ندیده لشکر به جان پیکری بی جان بیفتد اصلاً نخورده بر قفایش خنجری کُند تا سر به دست چند بی وجدان بیفتد این روضه پر سوز، مخصوص حسین است اینکه غریبی گوشه میدان بیفتد شخصی به غارت بُرد عبای پاره اش را تا قیمت سوغاتی اش ارزان بیفتد اصلاً حسین آقا! ولی کی فکر می کرد انگشترش در دست ساربان بیفتد رضا دین پرور