#امام_هادی علیهالسلام
#غزل
🔹آیۀ تطهیر🔹
ای از غم تو بر جگر سنگ شراره
وی در همۀ عمر ستم دیده هماره
سنگینی اندوه تو از کوه فزونتر
غمهای فراوان تو بیرون ز شماره
فوجی پی آزار دلت دست گشودند
قومی ز دفاع تو گرفتند کناره
سوزد جگرم بر تو که با پای پیاده
همراه عدو رفتی و او بود سواره
تو آیۀ تطهیری و دشمن به چه جرأت
با جام میِ خود به سویت کرده اشاره
از تیغ زبان زخم فراوان به دلت بود
از زهر ز پا تا به سرت سوخت دوباره
تا ماه جمالت به دل خاک نهان شد
بر چهره ز چشم حسنت ریخت ستاره
📝 #غلامرضا_سازگار
@marsyekhan
حجتالاسلام علیانژاد
امروز که دل قرین شادیست میلاد تو ای امام هادی است میلاد تو بر همه مبارک بر مهدی فاطمه مبارک @marsye
#کرامت #امام_هادی (ع)
🔹وقتی مادر متوکل عباسی به امام هادی علیهالسلام متوسل میشود:
شیخ کلینی با سند خود از ابراهیم بن محمد طاهری نقل میکند که گفت:
متوکل در اثر دملی که درآورد بیمار شد و نزدیک به مرگ رسید، کسی جرات نداشت که آهن به بدن او برساند [، و آن را عمل کند]، مادر متوکل نذر کرد: اگر او بهبودی یافت، از دارایی خود اموال بسیاری برای امام هادی علیهالسلام بفرستد. فتح بن خاقان [وزیر و نویسنده متوکل،] به متوکل گفت: ای کاش نزد این مرد [امام هادی علیه السلام]، میفرستادی و راه درمان را از او میخواستی، زیرا او راه معالجه ای را که سبب گشایش تو شود میداند، متوکل شخصی را نزد حضرت علیه السلام فرستاد، و او بیماریش را برای حضرت علیه السلام توضیح داد، سپس برگشت و گفت: دستور داد پشگل آویزان به پشم دنبه گوسفند را بگیرند، و با گلاب خمیر کنند و روی دمل بگذارند، چون این معالجه را به آنها خبر داد همگی مسخره کردند. فتح گفت: سوگند به خدا که او به آنچه میگوید داناتر است، آن را آماده کردند و بر روی دمل گذاشتند، متوکل را خواب ربود و آرام گرفت، سپس سر باز کرد و هر چه [چرک و خون] داشت بیرون آمد، مژده بهبودی او را به مادرش دادند، او ده هزار دینار [در کیسه ای نهاد و] نزد حضرت علیه السلام فرستاد، و مهر خود را بر آن زد.
متوکل چون از بیماری بهبود یافت بطحائی علوی نزد او سخن چینی کرد که برای امام هادی علیه السلام پول و اسلحه میفرستند، و او به سعید دربان گفت: شبانه بر او حمله کن، و آنچه مال و سلاح نزد او میبینی بردار و نزد من بیاور.
ابراهیم بن محمد میگوید: سعید دربان به من گفت: شبانه به خانه حضرت علیه السلام هجوم بردم، و با نردبانی که همراه داشتم به پشت بام رفتم، سپس چند پله پایین آمدم، و در اثر تاریکی ندانستم چگونه به خانه راه یابم، ناگاه صدا زد: ای سعید! همانجا بایست تا برایت شمع بیاورند، چند لحظه بعد شمع آوردند، من پایین آمدم، و حضرت علیه السلام را دیدم که لباس و کلاه پشمی در بر دارد، و جانمازی حصیری در برابر اوست، یقین کردم نماز میخواند، به من فرمود: اتاق ها در اختیار تو، من اتاق ها را تفتیش کردم و چیزی نیافتم، در اتاق خود حضرت علیه السلام، کیسه پر از پول مادر متوکل را دیدم که مهر او به آن خورده بود، و نیز کیسه سر به مهر دیگری، به من فرمود: جانماز را هم بررسی کن، چون آن را بلند کردم شمشیری ساده و در غلاف را دیدم، آنها را برداشتم و نزد متوکل بردم، چون نگاهش به مهر مادرش افتاد، از پی او فرستاد، و او نزد متوکل آمد. یکی از خادمان ویژه به من خبر داد که مادر متوکل به او گفت: من در بیماری تو چون ناامید شدم نذر کردم: اگر خوب شدی از دارایی خود ده هزار دینار برای او بفرستم، آن را فرستادم، و این که روی کیسه است مهر من است متوکل کیسه دیگر را گشود دید در آن چهارصد دینار است، پس کیسه پول دیگری بر آنها افزود و دستور داد تا همه را برای او ببرند، من کیسه های پول و شمشیر را به حضرت برگرداندم، و عرض کردم: سرورم! [این رفتارها] بر من ناگوار است، فرمود: «آنان که ستم کردند به زودی پی میبرند که بازگشتشان به کجاست!».
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
📚منابع:
الکافی 1: 499 ح 4
اعلام الوری 2: 119
الخرائج و الجرائح 2: 676 ح 8
الدعوات: 202 ح 555
المناقب لابن شهرآشوب 4: 415
مختصرا، کشف الغمة 2: 378
بحارالأنوار 50: 198 ح 10 و 62: 191 ح 2
مدینة المعاجز 7: 424 ح 6
مسند الامام الهادی علیهالسلام: 33 ح 3
@marsyekhan