eitaa logo
「شَهیدِگُمنام」🇵🇸
4هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
388 ویدیو
1 فایل
پِلاک را از گَردنت دَرآوردی گُفت: از کُجا تو را بِشناسَند..؟! گُفتی: آنکه باید بِشناسد،میشِناسَد... :)🌿 🎈۱۳۹۸/۲/۵ 🌱| 4k→4.1k کانالمون در تلگرام... :)💖 Telegram.me/martyr_314 پل ارتباطی ما با شما... :)🌱 @
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم|🌿
سلام :)🌱
«دیندارآن‌است‌که‌درکشاکش‌بلادیندار بماندوگرنه‌درهنگام‌راحت‌وفراغت‌و صلح‌چه‌بسیارنداهلِ‌دین» 🌱|@martyr_314
نمازتون سرد نشه رُفقا...🙂🌿
هَـࢪشَھِـیدمِثݪ‌ِیِڪ‌فـٰانو‌س‌اسـٺ مِـۍسوزَدوَنـورمِۍدَهَـد! وَازڪِنٰاࢪاوبـودَݩ‌تـوهَم‌ نِـورانِۍمِۍشَوۍ بـاشُـھَداڪِھ‌رِفِـیق‌شُـدِے‌ شَـھِیدمِـۍشَوی!♥️ 🌱|@martyr_314
مَن از این دنیا.. با همه زیبایی‌هایش میروم و همه آرزوهایم را رها میکنم اما به ولایت وحقانیت علی‌ابن‌ابیطالب(ع) و خداوندی خدا ؛ یقه‌تان را میگیرم اگر امام خامنه‌ای را تنها بگذارید خواهش آخر من این است که سلام مرا به امام خامنه‌ای برسانید و بگویید اگر دوباره زنده شوم از تکه‌تکه شدن در راه تو ابایی ندارم. 🌱|@martyr_314
🙃🍃 علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می‌زد ... اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه‌ها بلند نکنم... به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود ... خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می‌برد ... 🍀 تنها اشکال این بود که بچه‌ها هم این رو فهمیده بودن ... اون هم جلوی مهمون‌ها ... و از همه بدتر، پدرم ... علی با شنیدن حرف بچه‌ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت ... نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه‌ای گفت ... - جدی؟ ... واقعا مامان، مریم رو زد؟ ... بچه ها با ذوق، بالا و پایین می‌پریدن ... و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می‌کردن ...و علی بدون توجه به مهمون‌ها ... و حتی اینکه کوچکترین نگاهی به اونها بکنه ... غرق داستان جنایی بچه ها شده بود ...😃 داستانشون که تموم شد ... با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه‌ها گفت ... - خوب بگید ببینم ... مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد؟؟ و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن ... و با ذوق تمام گفتن ... با دست چپ ...✋🏼 علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من ... خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید ... و لبخند ملیحی زد ...🍃 - خسته نباشی خانم ... من از طرف بچه ها از شما معذرت می‌خوام ... و بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمون‌ها ... هم من، هم مهمون‌ها خشکمون زده بود ... بچه ها دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن ...😁 منم دلم می‌خواست آب بشم برم توی زمین ... از همه دیدنی‌تر، قیافه پدرم بود ... چشم‌هاش داشت از حدقه بیرون می‌زد ... اون روز علی ... با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد ... این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد ... و اولین و آخرین بار من...🌱 همسر 🌱|@martyr_314
نمازتون سرد نشه رُفقا...🙂🌿
جوونا‌ازجوونیتون‌خیرببینید مثلاشهیدبشید :)))
صبح‌هابعد‌از‌نماز‌مےنشسٺ‌قرآن‌ مےخواند.اگرزهرابیداربود، ٺوےبغل‌مےگرفٺٺش‌واگرخواب بود،ڭناررخٺخوابش‌مےنشسٺ‌و ‌مےخواند! مےگفٺ: «اینجاباشھ ڪھ‌‌از الآن‌چشم‌وگوشش‌بھ این‌چیزهاعادٺ‌ڪنھ.» منبع: یادگاران_ص90 🌱|martyr_314
شب خوش🌱