eitaa logo
「شَهیدِگُمنام」🇵🇸
4هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
389 ویدیو
1 فایل
پِلاک را از گَردنت دَرآوردی گُفت: از کُجا تو را بِشناسَند..؟! گُفتی: آنکه باید بِشناسد،میشِناسَد... :)🌿 🎈۱۳۹۸/۲/۵ 🌱| 4k→4.1k کانالمون در تلگرام... :)💖 Telegram.me/martyr_314 پل ارتباطی ما با شما... :)🌱 @
مشاهده در ایتا
دانلود
🙃🍃 احسان عادت داشت وقتی با من صحبت میکرد دست‌هایم را می‌گرفت یا مثلا کنار هم روی مبل نشسته بودیم و داشتیم تلوزیون نگاه می‌کردیم یک دفعه دستم را می‌گرفت و توی دست‌هایش فشار می‌داد و می‌خندید همه این پنج سال را ما درست با همان شور و عشق اول زندگی گذراندیم😍❤️ همسر‌ 🌱|@martyr_314
🙃🍃 برای منی که فرمانده‌اش بودم باور کردنی نبود! اما عباس تا به حالا یک نامحرم ندیده بود اولین نامحرمی که حتی ایشان را هم درست ندید دختر عمویش بود که نامزدش شد😍 روزی که برای مراسم ازدواج رفته بود پرسیدم: دختر عمویت رو دیدی؟😁 گفت: نه واقعا!😶 چنین آدمی هست که شهید می شود شهید مراقب چشمش هست☝️🏻 گفتم: تو از آنهایی هستی که خیلی عاشق پیشه میشوی❤️ چون اولین نامحرمی که دیدی همسرت است... سردار اباذری‌ فرمانده شهید 🌱|@martyr_314
🙃🍃 از تیپش خوشم نمی‌آمد دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود شلوار شش جیب پلنگی گشاد می‌پوشید با پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ که می‌انداخت روی شلوار در فصل سرما با اورکت سپاهی اش تابلو بود یک کیف برزنتی کوله مانند یک وری می‌انداخت روی شانه‌اش شبیه موقع اعزام رزمنده‌های زمان جنگ وقتی راه می‌رفت کفش‌هایش را رویِ زمین می‌کشید ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد از وقتی پایم به بسیج دانشگاه باز شد بیشتر می‌دیدمش به دوستانم می‌گفتم: این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهه شصت پیاده شده و همون جا مونده! به خودش هم گفتم آمد اتاق بسیج خواهران و پشت به ما و رو به دیوار نشست😶😅 🌱|@martyr_314
🙃🍃 ‌زمان ما هم مثل همیشه رسم و رسوم ازدواج زیاد بود ریخت و پاش هم که بیداد میکرد ولی ما از همان اول ساده شروع کردیم خریدمان یک بلوز و دامن برای من بود و یک کت و شلوار برای مرتضی چیز دیگری را لازم نمی‌دانستیم به حرف و حدیث ها و رسم و رسوم هم کاری نداشتیم خودمان برای زندگیمان تصمیم می‌گرفتیم همین ها بود که زندگیمان را زیباتر می‌کرد همسر 🌱|@martyr_314
🙃🍃 عباس گفت: «اگه بخواهیم زندگی موفقی داشته باشیم باید سبک زندگی حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س) رو سرلوحه زندگی‌مون قرار بدیم باید یه زندگی ساده و دور از تجملات داشته با عشق باید اساس زندگی‌مون باشه»☝️🏻🍃 می‌گفت: «زن و شوهر باید یار و همدم هم باشند تا به کمال برسند»🌱 به ادامه تحصیل تاکید می‌کرد و می‌گفت: «می‌شود در کنار زندگی،تحصیل را هم ادامه داد»📚 خودش را برایم اینگونه معرفی کرد: «انسانی تلاش‌گر،آرمان‌گرا،دست و دل‌باز،اهل محبت،‌پرکار و متعهد به پاسداری از انقلاب اسلامی»😇 همسر 🌱|@martyr_314
🙃🍃 در طول یک ماه و نیمی که از عقدشان گذشته بود اغلب وقت هایی که به دیدار نامزدش می‌آمد برای او گل می‌خرید اواسط فروردین ۱۳۹۵،یک روز به او گفتم: «این گل ها گران است! به فکر زندگی‌تان باشید پول‌ها را باید جای دیگری خرج کنید این گل ها بعد از چند روز خشک می‌شوند...» جواب داد: «ارزشش را دارد که یک لبخند بر چهره همسرم ببینم...» مادر همسر 🌱|@martyr_314
🙃🍃 به سوریه که اعزام‌ شده‌ بود بعضۍ‌شب‌ها‌ با‌ هم‌ در‌ فضای مجازۍ‌ چت می‌کردیم بیشتر‌ حرفهایمان احوالپرسۍ‌ بود او چیزی مینوشت و من چیزی مینوشتم و‌اندڪ‌ آبۍ‌ می‌ریختیم‌ بر‌ آتش دلتنگۍ‌مان... روزهای آخر ماموریتش بود گوشۍ‌ تلفن‌ همراهم‌ را‌ که روشن‌ کردم دیدم‌ عباس‌ برایم‌ کلۍ پیام فرستاده‌ است...! وقتۍ‌ دیده‌ بود‌ که‌ من‌ آنلاین نیستم نوشته بود: آمدم‌ نبودۍ؛‌وعده‌ۍ‌ ما‌ بهشت.. :)💔 همسر 🌱|@martyr_314
🙃🍃 وابستگی‌مان آنقدر زیاد بود که زمانی که من ساعت را نگاه می‌کردم و متوجه می‌شدم نزدیک است از سر کار به خانه برسد تپش قلبم شروع می‌شد وقتی در خانه را می‌زد تپش قلبم بیشتر می‌شد و این یعنی اشتیاق من برای دیدنش بی‌نهایت بود :) همسر 🌱|@martyr_314
🙃🍃 محسن جان! مرد من! در این مدت که نبودی ولی بودی اتفاقات زیادی افتاد چقدر برایت حرف دارم ناگفته‌هایی به اندازه تمام سال‌های باهم بودنمان تو هم بیا و‌ برایم بگو از لحظه لحظه شیرینی‌های این سفر! همسر 🌱|@martyr_314
🙃🍃 در زدند،پیک بود نامہ آورده بود قلبم ریخت فکر کردم شهید شده وصیت نامہ‌اش را آورده‌اند نامہ را گرفتم باز کردم یک انگشتر عقیق برایم فرستاده بود از جبهہ نوشته بود این انگشتر را فرستادم بہ پاس صبرها و تحمل‌هاے تو بہ پاس زحمت‌هایے کہ کشیده‌اے این را بہ تو هدیہ کردم آرام شـدم... :)❤️ همسر‌ 🌱|@martyr_314
🙃🍃 رفته بودیم فروشگاه محصولات فرهنگی امام زاده تصمیم گرفتیم برای منزل جدیدمان تابلویی از امام‌ خامنه‌ای بگیریم موقع حساب کردن از فروشنده پرسید: انگشتر دُرّ نجف دارید؟ نداشت...از فروشگاه که بیرون آمدیم انگشتانش را تا جلویِ صورتم بالا آورد و گفت: این انگشتر دُرّ نجف همیشه همراهمه شنیده‌ام هرکسی انگشتر دُرّ نجف همراهش باشد روز قیامت حسرت نمی‌خورد باید بروم این نگین را دو تکه‌اش کنم تا تو هم داشته باشی دوست ندارم روز قیامت حسرت بخوری 🌱|@martyr_314
🙃🍃 مهریه‌ام قرآن کریم بود و تعهد از داماد که مرا در راه تکامل و اهل بیت و اسلام هدایت کند همسر 🌱|@martyr_314