كهنه ترين لباس بسيجی را تن میكرد
و هروقت كه مورد اعتراض قرار میگرفت،
تا يک دست لباس نو از انبار بردارد،
میگفت: تا وقتی كه قابل استفاده است، میپوشم!
#شهیدمهدیباکری
🌱|@martyr_314
میگفت:
دو جعبه سیب و پرتقال آوردیم تو چادر و سریع پشت لباس ها قایم کردیم ؛
آقا مهدی که اومد گفت اینا چیه؟
گفتیم: میوه است!
گفت: میدونم میوه است اینجا چیکار میکنه؟
از تدارکات برداشتین؟! میبرید سر نماز بین بچها تقسیم میکنید
گفتیم: توروخدا آقا مهدی! اونجا نه لااقل!
بچها به ریشمون میخندن...
گفت:
[ اتفاقا لازمه بعضی وقتا بچها به ریش آدم بخندن ... ]
#شهیدمهدیباکری
🌱|@martyr_314
انباردار به مسئولش گفت:
میشه این رزمنده رو به من تحویل بدهید
چون مثل سهتا کارگر کار میکنه!
طرف میگه رفتم جلو
دیدم فرمانده لشکر مهدی باکری هست
که صورتش رو پوشونده تا کسی اونو نشناسه
و گفت چیزی به انباردار نگه.. :)
#شهیدمهدیباکری
🌱|@martyr_314