بقولحاجمھدۍرسـولی:
اینعصر،عصرحیرتنیست..
عصرحرکته!
حیروننشیا..
مانسلموندننیستیم
نسلرسوندنیم..(:'
#تلنگࢪاﻧه
ای که ره بستی میان کوچه هابر
فاطمه
گردنت را میشکست آنجا اگر
عباس
بود......😭🥺💔
🔰گزارش نهایی هیئتعالی بررسی ابعاد و علل وقوع سانحۀ بالگرد حامل رئیسجمهور شهید و همراهان
🔹ستاد کل نیروهای مسلح: با تلاش شبانهروزی هیئتی متشکل از کارشناسان خبره و متخصص لشکری و کشوری، ابعاد فنی، مهندسی، الکترونیکی و شرایط ناوبری بالگرد سانحهدیده رئیسجمهور شهید بررسی دقیق و کارشناسی شد که نتایج آن به شرح زیر اعلام میگردد:
🔸۱. کلیۀ اسناد و مدارک مربوط به تعمیر و نگهداری بالگرد از زمان خریداری و بهکارگیری تا قبل از زمان وقوع سانحه، شامل تعمیرات اساسی، تعویض قطعات اصلی و مهم مورد بررسی قرار گرفت که تمام اقدامات برابر استانداردهای تعریفشده صورت گرفته است.
🔸۲. اسناد و مدارک مربوط به تعمیرات ۴ سال اخیر بالگرد یادشده که در شرکت پنها (شرکت پشتیبانی و نوسازی هواپیمایی ایران) موجود میباشد نیز بررسی کارشناسی و بازبینی شد و هیچگونه مشکلی در روند اقدامات صورت گرفته مشاهده نگردید.
🔸۳. گزارش اسناد و مکاتبات مربوط به انجام مأموریت از زمان درخواست بالگرد از سوی دفتر ریاستجمهوری از آشیانۀ جمهوری اسلامی ایران، واگذاری بالگرد، تعریف نحوۀ انجام مأموریت و اعزام بالگرد از تهران به تبریز، استقرار در فرودگاه تبریز، سوختگیری، مراقبت از بالگردها، نحوۀ شروع و ادامه مأموریت پرواز مقامات به محلهای تعیینشده دریافت شد که با دستورالعملها، ابلاغیهها و آییننامهها، ضوابط، مقررات و استانداردهای لازم انطباق داشته است.
🔸۴. نقشههای پروازی از تبریز به پل آغبند، سد قیزقلعهسی و از آنجا بهسمت پالایشگاه تبریز بررسی کارشناسی دقیق شد و مشخص گردید که بالگرد در مسیر پیشبینیشده بوده و از مسیر تعیین شده خارج نشده است.
🔸۵. رایانۀ دستی همراه خلبان بالگرد سانحهدیده (آیپد) از طریق کارشناسان متخصص و خبره احیا شد که نشاندهندۀ صحت اطلاعات مسیر پروازی بالگرد از ابتدای شروع پرواز از تبریز به مقصد سد قیزقلعهسی و از آن نقطه به هنگام برگشت تا زمان وقوع سانحه منطبق با مسیر از قبل تعیینشده بوده است.
🔸۶. قطعات و سامانههای باقیمانده از بالگرد سانحه دیده (موتورها، سامانههای انتقال قدرت و سوخترسان، تجهیزات الکترونیکی، الکترواویونیکی) توسط کارشناسان و متخصصان سازمان صنایع هوایی وزارت دفاع در آزمایشگاههای تخصصی آزمایش شد و هیچگونه عیوبی مبنی بر دخالت در سقوط بالگرد وجود نداشت.
🔸۷. گزارشهای سازمان هواشناسی (هوای حاضر، پیشبینی و اخطارهای وضعیتهای جوی ناپایدار) از روز قبل و روز حادثه بررسی کارشناسی شد که با شرایط بهوجود آمده در روز سانحه انطباق داشته است.
🔸۸. اطلاعات سامانۀ ضبط صدای داخل کابین (CVR) و ضبط اطلاعات پروازی در سامانه FDR بالگرد همراه دسته پروازی (میل۱۷۱) پیادهسازی و بررسی شد که در سامانۀ یادشده هیچگونه پیام و اعلام وضعیت اضطراری از سوی خلبان بالگرد سانحهدیده اعلام نشده است.
🔸۹. برابر گزارش بررسی کمیتۀ فنی پزشکی قانونی در نتایج آزمایشات سمشناسی و آسیبشناسی روی پیکر مطهر شهدا، هیچ مورد مشکوکی اعلام نشده است.
🔸۱۰. قطعات و سامانههای بالگرد بررسی کارشناسی شده و علائمی مبنی بر خرابکاری در قطعات و سامانهها وجود نداشته است.
🔸۱۱. احتمال هدفقرارگرفتن بالگرد با سامانههای آفندی و پدافندی، جنگ الکترونیک و ایجاد میدان مغناطیسی و لیزر مورد بررسی کارشناسی و تخصصی قرار گرفته و هرگونه دخالت موارد یادشده در بروز سانحه منتفی اعلام میگردد.
نتیجۀ نهایی:
🔹با عنایت به موارد ۱۱گانه پیشگفته و بررسیهای دقیق کارشناسی و تخصصی و آزمایشات متعدد و نتایج حاصله از آن، نظر نهایی هیئتعالی کارشناسی ستاد کل نیروهای مسلح به شرح زیر بیان میگردد:
🔸علت اصلی سقوط بالگرد، شرایط پیچیدۀ اقلیمی و جوی منطقه در فصل بهار در بهوجود آمدن ناگهانی تودۀ غلیظ مه و متراکم بالارونده بهسمت ارتفاع و برخورد بالگرد با کوه تشخیص داده شد.
🏴قرارگاه شهدا ⬇️
http://eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا را با خواندن زیارتنامه شان زیارت کنید .
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسآءِ العالَمینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ
🌷بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم
🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکم
شهید محمد حسن کسایی
شهید دانشجو محمد حسن کسایی
نام پدر : ابوالفضل
تاريخ تولد: 20 شهریور 1330
محل تولد: مرند
رشته تحصيلي: زبان و ادبیات فارسی
نام دانشگاه : تبریز
تاريخ شهادت : 6 اردیبهشت 1366
محل شهادت: شلمچه
زندگي نامه سردار شهيد حاج محمدحسن كسايي
بيان قاصر و قلم عاجزتر از آنست كه در مورد كسي سخن بگويد كه به مسماي نامش محمد و ستودة خدا و خلق خدا بود و انتخاب او از سوي حضرت حق شاهدي بر اين مدعا. او كه حسن را مؤخر نامش حمل ميفرمود براستي حسن بود و بر حُسن انتخاب مراد و پيمودن سبيل عرفان كه قاموس عارفان طريقت حتي به شهادت منتهي ميشود موثق و مؤيد.
وقتي دربارة شخصيت بارز سردار رشيد اسلام، مرد جبهه و جنگ و ايثار، شهيد محمدحسن كسائي، با برادر بزرگوارش حاج محمدعلي كسائي در شهرستان «مرند» به گفتگو پرداختيم، چنين بازگو نمودند.
«حسن، مرحلة تحصيلات ابتدائي و متوسطه را در شهرستان مرند گذراند و پس از اخذ ديپلم مؤفق شد به دانشگاه راه يابد و در دانشگاه مشغول تحصيل در رشتة ادبيات فارسي شد. وي علاقة شگرفي به خدمت در سنگر مدرسه داشت، لذا پس از اتمام تحصيل در دانشگاه به استخدام آموزش و پرورش درآمدند و در شهرستان ممقان چند سالي مشغول فعاليت بودند كه سالهاي 56 و 57 با قيام مردم به رهبريت روحانيت، ايشان در خدمت عالم و عارف جليل، شهيد محراب آيتالله مدني اعليالله مقامه بودند كه بسيار به نزد آن آيت خدا مشرف ميشدند و كسب فيض مينمودند... تا اينكه حركت انقلابي امت مسلمان شروع شد و ايشان در آذرشهر و ممقان بعنوان نمايندة معلمين و دبيران مذهبي معرفي شدند كه در تمام جلسات و اعتصابات فرهنگيان شركت كنند. تمام افكارش پيرامون مسائل اسلامي بود چه در محيط دبيرستان چه بعد از وقت تدريس در منزل، كه در منزل، دانشآموزان بسياري كه حاجحسن معلم آنان بود از ايشان استفاده ميكردند كه قبل از شهادت حاجحسن، چند تن از آن عزيزان به فيض عظيم شهادت رسيدند...».
شهيد كسائي پس از پيام تاريخي امام امت در رابطه با تشكيل جهادسازندگي با برادرش اقدام به تشكيل جهادسازندگي شهرستان مرند نمودند.
به نقل برادر و همسنگرانش وي از مديريت والائي برخوردار بود. در برخورد با نيروها يك حالت تواضع و فروتني و در عين حال جدي در كار بود. سعي بسيار زيادي در رشد نيروها داشت و آنها را براي هرچه بيشتر خدمت به اسلام و مسلمين ميپروراند. اگر اشكالي از كار يا كسي ميديد آنرا مستقيم بازگو نميكرد كه موجب دلسردي فرد يا گروهي بشود و با يك حالت خاصي كه در خور يك برخورد اسلامي بود رفتار ميكرد.
در همان اول تشكيل جهادسازندگي محمد معتقد بود كه بايد از نظر فرهنگي در روستاها زياد كار بشود، به همين دليل خود در رابطه با برنامههاي تبليغي اهميت بسزايي قائل بود.
در سال 63 كه استان پي به شخصيت بارز وي بُرد، بنا شد شهيد بزرگوار در جهاد استان فعاليت خود را ادامه دهد. و از طرفي آموزش و پرورش هم در چندين مورد از وي خواسته بود كه به آموزش و پرورش با توجه به نياز شديدي كه احساس ميشد برگردد، لكن اين درخواستها مقارن بود با تصميم حاجحسن كه در جبهه حضور مستقيم داشته باشد.
برادر ايشان در اين رابطه ميگويد:
«حاج حسن بدون اطلاع از برادران جهاد استان به بسيج رفتند و خودشان را در سطح خواندن و نوشتن معرفي نموده و در زمان تقسيم ردة كاري، مسئول دستة ايشان اسم حاج حسن را از ليست نيروها ميخواند كه: «حاج حسن كسائي كه خواندن و نوشتن ميدانند در واحد خمپارهانداز كار كنند»، بالاخره از همان طريق اعزام ميشوند و به جبهه ميروند.
نهايتاً يكي از مسئولين مهندسي رزمي سپاه او را ميشناسد و اطلاع ميدهد كه ايشان مسئول جهاد مرند هستند كه بدين طريق اعزام شدهاند. در حالي كه ميتوانند واحد مهندسي رزمي را اداره كنند. بالاخره او را شناخته و به واحد مهندسي دعوتش ميكنند كه مدت 6 الي 7 ماه در آنجا ميمانند، بعد مسئول محترم دفتر نمايندگي امام در جهاد استان تكليف كردند كه بيايند ستاد پشتيباني و به فعاليت در آنجا ادامه دهند...
سردار رشيد اسلام، شهيد حاجآقا ساجدي يكروزي ميآيند به آذربايجان شرقي و به حاج حسن پيشنهاد ميكنندك ه در منطقه با هم كار كنند، بالاخره با توجه به موقعيت منطقه كه بوجود ايشان احساس نياز ميشد به عنوان فرماندة گردان انصار جهادسازندگي استان آذربايجانشرقي به منطقه رفتند...»
شهيد كسائي جهادگري فعال و سختكوش بود كه صميميت و سادگي را با تهذيب اخلاق درهم آميخت و با استعداد خويش رو به سوي كمال و ترقي نهاد و اگر مسير زندگيش به صحنههاي نبرد و شهادت نميكشيد از آيندهسازان جامعة فرداي انقلاب اسلامي بود. اما خداي متعالي شهادت را برايش برگزيد.
يكي از همرزمان شهيد كسائي ميگويد:
«حاج حسن يك فرد موفقي بود و تمام كارهايش را فقط محض رضاي خدا انجام ميداد و توقع هم نداشت كه ديگران بيايند و فعاليتهاي ايشان را ببينند و در عينحال تمام موفقيتهايش را به حضرت حق نسبت ميداد. تمام كارهايش توكل به خدا بود و سعي ميكرد تمام مشكلاتش را با عنايت به پروردگار متعال انجام دهد. در مناطق عملياتي جهادگراني كه با حاج حسن كار ميكردند اكثراً مجذوب ايشان ميشدند.»
همرزمان حاج حسن نقل ميكنند كه:
«اكثر شبها در منطقه به نزديكترين محل در خط مقدم ميرفت و ظهر را در پايگاهي ديگر و عصر در پايگاه ديگر بسر مبرد و اكثر اوقات در محورها نزد بچههاي رزمنده و جهادگر بود. مطلب قابل توجه اينكه هرگاه كسي ميخواست بداند حاج حسن در پايگاه يا موقعيتي ميباشد يا نه، وقتي ظهر بود از اذان گفتن حاجي متوجة حضور او ميشد در هر شرايطي چه در خط، چه در موقعيت، چه در محل پشتيباني، وقتي ظهر ميشد ميايستاد اذان ميگفت.
نقل ميكنند در روي رود كارون بر روي دوبهاي مشغول كار بود كه يكي از بچههاي جهادي از راه ميرسد و متوجه ميشود وقت ظهر فرا رسيده و حاج حسن هم گرم كار. ميگويد: حاجي ظهر شده، يكباره دست از كار ميكشد و در روي همان (دوبه) در وسط آب شروع به اذان گفتن ميكند.
شهيد كسائي معتقد بود كه يك شب نمازجماعت با نيروهاي رزمنده در منطقه براي من بهتر است از يكسال نماز در شهر! او ميگفت: «انسان لذت ميبرد با آن انسانهاي معصوم زندگي كند با آن نيروهاي خالص و مخلص، رانندگان لودر و بلدوزر...»
يكي از عزيزان جهادي كه با شهيد كسائي كار ميكرد نقل ميكند كه در حين عمليات در خط مقدم حاج حسن سوار بر لودري كه راننده داشت ميشود و با او به گفتگو ميپردازد؛ رانندة لودر به حاج حسن ميگويد: شما برويد پائين اينجا با تير مستقيم ميزنند، حاجي در جواب ميگويد: اين تيرها مگر مخصوص بدن مطهر شماست؟! اين تيرها به شما بخورد ولي به ما نه؟! عجيبتر آنكه حاج حسن طوري بر روي لودر قرارگرفته بود كه اگر احياناً تير يا تركشي به طرف رانندة لودر آمد، به خودش بخورد و خلاصه جانپناه رانندة لودر باشد. بعد از لحظاتي حاجي آرام از لودر پياده ميشود ولي چنان پائين ميآيد كه رانندة لودر متوجه نشود كه حاجي زخمي شده است. آري مردان راستين حق، داراي چنين روحيهاي هستند.
يكي از همرزمانش ميگويد:
«شهيد كسائي يك انسان مخلصي بود كه در راه انقلاب اسلامي براي محرومين و روستائيان خدمت ميكرد. در جهاد شب و روز برايش فرقي نميكرد. همتش اين بود كه از محرومين دستگيري كند. اما در مورد تواضع ايشان، بايد گفت: در حالي كه فرماندة جهاد بودند. مستخدم جهاد مرند ميگفت: من هر وقت صبح زود به جهاد مي آمدم ميديدم حاج حسن آقا جهاد را آب و جارو كرده است. او خودش را رئيس ديگران نميدانست؛ بلكه مسئول كاري ميدانست كه برعهدهاش بود...»
يكي از همرزمانش ميگويد:
«چند تن از بچههاي مخلص و فداكار در حين عمليات به شهادت رسيده بودند و ايشان ناراحت بودند و دائم در فكر بودند. نيروها ميامدند و بيتابي ميكردند كه يكباره حاج حسن همه را جمع كرد و بر ايشان سخنراني كرد و گفت: خستگي حزبالله را خداوند خودش استراحت ميدهد.
اگر يك مقدار خسته شده باشند مجروحشان ميكند و اگر كلي خسته شده باشند شهيدشان ميكند، حالا ناراحت نباشيد آنان كه شهيد شدند موقع وصالشان رسيده بود...
حاج حسن بعنوان فرماندة گردان جا و مكان مشخص نداشت. چون معمولاً سنگر فرماندهي در بيشتر جاها با ساير سنگرها فرق ميكند، ولي وضع ظاهري حاج حسن با كسي فرق نداشت، بلكه بيشتر اوقات از همه خاكيتر و روغنيتر بود. در همة كارها حتي در سفره انداختن، نان پخش كردن، غذا پخش كردن شركت داشت.
يكروز در منطقه به اتفاق ايشان به يكي از قرارگاههاي ارتش رفته بوديم، ميخواستيم كاري در رابطه با عمليات مهندسي تحويل بگيريم. نزد برادري كه سرهنگ بود رفتيم به محض ديدن ما و اينكه از جهاد نزد وي رفته بوديم پرسيد شما يك حاجآقا كسائي داريد؟ ميگويند كه جداً فرد بسيار خوبي است و دائماً در خط مقدم كار ميكند. آيا شما ايشان را ميشناسيد؟ حاج كسائي خودش گفت: بله ميشناسيم. برادر ارتشي گفت حتماً سلام مرا به او برسانيد. حاجي گفت چشم! بدون اينكه خودش را مطرح كند، آنجا را پس از انجام كار ترك كرديم و من هم چون ميدانستم كه راضي به معرفي نيست از معرفي حاجي خودداري كردم.
قبل از عمليات كربلاي(5) بود كه در يكي از قرارگاههاي واقع در اهواز بوديم كه كارهايمان تا (12) شب طول كشيد پس از اينكه از قرارگاه بيرون آمديم به منطقه نرفتيم و قرار شد شب بمانيم و صبح به منطقه برويم كه براي استراحت حاجي گفت به قرارگاه كربلا برويم. وقتي آمديم نيمه شب بود، نگهبان قرارگاه گفت تا اين موقع شب كجا بوديد، گفتيم كار داشتيم. گفت من نميتوانم شما را راه بدهم، حاجي ديگر حرفي نزد چراكه تابع مقررات بود، با اينكه خود يك فرمانده بود؛ اما از موقعيت خويش برخلاف مقررات استفاده نكرد و رفتيم توي ماشين استراحت كرديم.
وي در رابطه با پذيرفتن كارهاي مشكل و خطرناك هميشه پيشقدم بود. ضلعغربي جزيره مجنون شاهد فداكاريهاي حاج حسن ميباشد. حاجي يكبار در جزيرة مجنون مجروح گرديد كه فوراً به اورژانس منتقل شد وقتي براي ديدنش به اورژانس رفتيم، ديديم دست و پايش بشدت مجروح شده و بيشتر اعضايش باندپيچي است تا چشمانش را باز كرد گفت: حال بچهها چطوره؟! نميگفت پايم و دستم درد ميكند؛ با آن وضعي كه مجروح شده بود نگران حال بچهها در منطقه بود. عجيبتر آنكه فرداي آنروز سردار رشيد ما با عصا به منطقه نزد نيروها آمدند...
حجتالاسلام خاتمي مسئول دفتر نمايندگي امام در جهاد استان آذربايجانشرقي از خاطرات خود پيرامون شهيد كسائي ميگويد:
«حاج محمد حسن كسائي از نظر خصوصيات اخلاقي و ويژگيهاي بارز يك مسلمان عامل به احكام و مقلد امام(قدسسره) بود. از مشخصترين امتيازاتي كه ميتوان به اجمال به آن اشاره كرد اينكه ايشان يك دانشمند و اهل مطالعه بود و سعي ميكرد به معلومات خود بيافزايد و اينرا براي خود يك وظيفه ميد انست كه معلومات مذهبي و مكتبي خودش را بالا ببرد.
مسئلة حضور ايشان در جهاد استان و جبهه، خود يك شرح مفصل ديگري دارد كه بايد از زبان دلاوران گمنام و سنگرسازان بيسنگر شنيد. بايد از وجب به وجب خاك جزيرة مجنون پرسيد كه حاج حسن كه بود؟! پدهائي كه در ضلع غربي جزيره مجنون ميزدند از وجب به وجب آن خاك و دانههاي شن و سنگ پرسيد. بايد از دشت شلمچه، از رود خروشان اروندرود، از كارون، منطقة دارخوين، بايد از نهر زوجي پرسيد كه حاج حسن كه بود؟! آنها حرف دارند و نطق ملكوتي دارند، حالا ما نطق آب و خاك و گل را نميتوانيم بفهميم اين نقص از ما است و مخصوص حواس اهل دل است.
ميشود گفت: تمام خصوصيات بسيار بارزي كه يك رزمندة اسلام و يك جهادگر با تقوي بايد دارا باشد ايشان داشت. منتها چند چيز بود كه بهتر است ديگران هم بدانند؛ يكي مسئلة تعبد و عامل به احكام بودن ايشان بود، مخصوصاً مقيد بودن براي خودسازي. تنها انجام واجبات كفايت نميكند بايد مستحبات را هم انجام داد، اين بودكه نمازشب او ترك نميشد و همچنين روزة مستحبي كه حداقل در هفته دو روز را روزه ميگرفت و جالب اينكه وقتي در جبهه بود اين دو روز را براي خود نذر كرده بود و روزه داشت. و روزي هم كه به لقاءالله رسيد پنجشنبه بود يعني با برپائي نمازشب و روزه، آنها را اتصال دادند به خون و شهادت و با خون افطار كرد.
شهيد كسائي عملاً ثابت كرد «اللهم لك صومترا» چون بخاطر خدا سوم داشت افطار هم مهمان خدا شد، با روزي خدا افطار كرد. «و علي رزقك افطرت» منتها با بالاترين روزيها «عند ربهم يرزقون» و اين فوز عظيمي است كه نصيب هر كسي نميشود. مطمئناً مقبوليت ميخواهد...»
همسر محترمة شهيد كسائي ميگويد:
در تيرماه سال 1360 شمسي با شهيد كسائي ازدواج نمودم. و ازدواج ما بر اساس «الهي رضاً برضائل و تسليماً لأمرك» بود. در ازدواج تصميم گرفتيم كه پشتيبان امام و ولايتفقيه باشيم و پشتسر امام حركت كنيم... در اولين اعزامشان از بنده سؤال كردند كه چه احساسي دارم آيا ناراحت هستم. گفتم بله از نظر عاطفي ناراحت هستم ولي از نظر مذهب و منطق ناراحت نيستم. ما با هم پيمان بستيم كه پشتيبان امام و انقلاب باشيم و به دستورات ولايتفقيه گردن نهيم. وقتي ميخواستند به جبهه بروند وصاياي خود را به صورت شفاهي بازگو كردند و گفتند من نميگويم كه لايق شهادت هستم، ولي اگر لطف خدا شامل ما نيز گشت و در رديف شهداء قرارگرفتيم اين كارهايي كه ميگويم انجام بده. به او گفتم به صورت كتبي بنويس، گفت بدانكه «خون شهيد خودش آنچه را كه بايد گوشزد كند خواهد كرد...
هميشه توصيهاش اين بود كه در شهادتش صبور باشم مثل زينب (سلامالله عليها) براي امام حسين(ع) همچنانكه زينب(س) پيامرسان امام حسين(ع) بود، منهم زينب ايشان باشم و زينبگونه. بسيار انسان والائي بودند و بسيار صبور. علاقة وافري به امام و ولايتفقيه داشتند. راجع به هر مسئلة اجتماعي ـ سياسي ـ مذهبي و هر مسئلة ديگر ايشان ميگفت: وقتي حكومت ما حكومت جمهوري اسلامي و حاكم ما ولايتفقيه است اينجا ديگر معطلي ندارد، مراجعه كنيد به ولايتفقيه، هرچه نظر مبارك ايشان بود همان است و لاغير». علاقة شديدي به خانوادههاي شهداء داشتند. هرگاه به مرخصي چند روزه ميآمد حتماً با خانوادة شهداء ديدار داشتند و تأكيد داشتند كه اگر خانوادة شهيدي در روستاهاي دورافتاده باشد، برويد و به آنها سر بزنيد و اگر تازه شهيد شده در شام غريبان شهيد شركت كنيد و خودش هم اينرا به نحو احسن انجام ميداد.
از وسايل زندگي يك فرش داشت كه يكروز آمد و گفت فلاني من تصميم دارم اين فرش را به خانوادهاي كه از نظر مادي در حد ضعيفي قرار دارند انفاق كنم و اين خانواده، خانوادة شهيد هم هستند. بنده هم موافقت كردم، فرش را جمع كرديم و برديم حياط منزل و مشغول شستن آن شد و بمن گفت كسي از اين موضوع اطلاعي پيدا نكند. در بين شستن فرش مادرش گفت ميخواهي چه كار كني گفت ميخواهم بروم عوضش كنم و واقعيت هم همنينبود ميخواست از طريق انفاق آنرا بفروشد و بهايش رادر آخرت از خدا بگيرد. ساعت دوازده شب بود، در ماه مبارك رمضان در لياليقدر، كه فرش را بدوش گرفت و رفت و فرش را به آن خانواده داد و هرچه اهل خانه اصرار ميكنند كه شما چه كسي هستيد خودش را معرفي نميكند برميگردد.
وقتي حقوق ميگرفتيم از حقوق ماهيانه مقداري را براي مايحتاج برميداشتيم و بقية آنرا في سبيلالله به مستمندان ميداديم و كل حقوق ما با هم ميشد 10 الي 12 هزار تومان اما 2 تا 3 هزار تومان بيشتر براي مخارج برنميداشتيم. او در جهاد كار ميكرد و من در آموزش و پرورش شهيد حاج حسن آقا بمن گفته بود يكيا ز وصيتهاي من اينست كه هرچي از من باقي ماند ـ آنرا به صورت قرضالحسنه به مردم بده، به آنهايي كه خودت ميشناسي نيازمندند و يك سوم آنرا بلاعوض ببخش!
اولينباري كه در جزيرة مجنون از ناحيه پا و دست مجروح شدند، منزلمان در اهواز بود. بمن گفت اين مسئله را كسي متوجه نشود ولي چون از طريق تلويزيون با حاجي مصاحبه و از ايشان فيلمبرداري كرده بودند و ميخواستند آنرا در تلويزيون پخش كنند، من به ايشان گفتم بهتر است با منزلتان تماس داشته باشيد چون ممكن است از طريق تلويزيون ببينند و ناراحت شوند، گفت تو زنگ بزن، گفتم خودتان بزنيد، شايد خودتان صحبت نكنيد بيشتر ناراحت شوند. بالاخره خودشان تلفن زدند و با حالت شوخي و خنده گفتند كمي زخمي شدم و جزئي است مبادا در تلويزيون ببينيد و فكر كنيد چه خبر است؟در عمليات كربلاي(5) نيز از ناحية دست و كتف و كمر مجروح شد. وقتي به «مرند» اعزام شد، فرداي آنروز اولوقت، واقعاً جاي تعجب بود، بلند شد و در حاليكه زخمهايش خيلي عميق بود به جهاد رفت.
هيشمه توصيهاش بمن اين بود كه مبادا خودت را با خانوادههايي مقايسه كني كه زندگي عادي خود را سپري ميكنند مبادا به آنها نگاه كني و بگوئي چرا من زندگي عادي ندارم. آنموقع ضرر ميكني خودت را با خانوادههايي مقايسه كن كه همسرانشان در راه خدا شهيد شدند و چند فرزند از خودشان باقي گذاشتند و درآمدي ندارند. حضرت امام براي خودسازي فرمودهاند كه در امورمالي خود را با پائينتر از خود و در امور معنوي هميشه خود را با بالاتر از خود مقايسه كنيد تا بتوانيد تكامل بيابيد.
از آن عده رزمندگاني كه خانوادههاي خود را به منطقه برده بودند، يعني در اهواز، از ستاد مواد كوپني براي آنها معين شده بود، مانند پودر لباسشويي و مقداري موادغذايي، ولي حاج حسن آقا اجازه نميدادند كه ما آن كالاها را دريافت كنيم.
كوپن همراه برده بوديم و از آنها استفاده ميكرديم و هيچگاه از وسايلي كه از ستاد ميآمد استفاده نميكرديم. يكبار پودر لباس ما تمام شده بود و معطل بوديم ايشان فقط دو د ست لباس بسيجي داشتند، يكدست را ميپوشيد و يكدست را ميشستم يكبار كه معطل شده بوديم ايشان مقدار كمي پودر لباسشويي از ستاد گرفتند و گفتند: مبادا از اين پودر، لباسي را كه من در منزل ميپوشم بشويي. فقط لباس كار مرا با آن پودر بشوي. هميشه ميگفت: سعي كنيم در مورد بيتالمال بستانكار باشيم نه بدهكار...»
شهادت
سردار رشيد اسلام، شهيد حاج محمدحسن كسائي بالاخره در آخرين هفتة ماه مبارك شعبانالمعظم ثمرة چندين سال مجاهدة نفساني و نالههاي شبانهاش را از معشوق گرفت، شايد حضرت حقتعالي او را به ضيافت الله رمضان دعوت فرمود و او هم لبيك اجابت گفت و اين است رمز جاودانگي انسان، انساني كه به مراحلي از كمال اليالله برسد كه «ادعيتم فيها الي ضيافة الله» در حق او جامه عمل بپوشد و پس از تطهير درون و معطر شدن به خون خود به معراج رود و در ضيافت الهي در رمضان مهمان حضرت باشد...
آري، دل عاشق او تمناي پرواز داشت، آنهم در شبي كه درهاي آسمانها را گشودهاند. در شبي كه بحق نزول افواج فرشتگان به عرصة مادي خاكيان است. در شبي به بلندي «قدر» در «قدري» به وسعت ايمان و عشق.
آنگاه كه ديگر لودر و بلدوزر در خط اول قدرت رفتن نداشت، سردار رشيد ما، كار اطلاعات عمليات را ناجم ميداد كه آتش دشمن، پيكر استوارش را بوسهوار بر زمين رساند و پس از انتقال به بيمارستان پس از چند ساعت، وقتي وصال نزديك ميشد كه مجاهد دلاور به فراسوي ابرها مينگريست، آرزوئي كه همة عمر در عمق چشمهاي مرطوبش نگهداشته بود اكنون با نواري از خون بر چهره نقش كرده بود.
از گدار زمينيان به وسعت ملكوتيان راه گشود، و به عهد «الست» خويش وفا كرد. تاريخ 24/1/66 روز عروج او به آستان ملكوتيان است.
«خدايش هر لحظه بر سرور و آرامش ابديش بيفزايد»