eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.9هزار عکس
17.7هزار ویدیو
351 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
چند روز من نيز به آن مقر منتقل شدم زماني كه من وارد لشكر شدم ايشان جانشين گردان بود و فرمانده گردان
جروح شده بود من به ايشان گفتم: آقاي پيرامي، حالا كه شما دين خودتان را نسبت به جنگ اداء كرديد اگر مقدور است فعلاً در سپاه بيرجند بمانيد و در همين جا خدمت كنيد، در جبهه بقية برادران هستند. ايشان گفت:" خدمت فقط در جبهه است، جبهه دانشگاه انسان سازي است." و به هر حال به جبهه رفت.   موضوع: عشق به جهاد گوينده : همرزم در خدمت حسين پيرامي يك عمليات نفوذي انجام داديم و به پايگاه برگشتيم. من از ايشان خواستم تا شب را در كنار ما در تبپ ويژة شهدا بماند. ايشان نيز قبول كردند. پس از چند دقيقه اي من براي انجام كاري از سنگر خارج شدم، وقتي برگشتم آقاي پيرامي را در محل نديدم. پس از جستجوي فراوان ايشان را داخل آمبولانسي پيدا كردم كه عازم خط بود، هر چه با اصرار از ايشان خواستم تا از آمبولانس پياده شود، نپذيرفت و به طرف خط حركت كرد.   موضوع: تربیت فرزندان گوينده: پسرخاله شهيد حسين پيرامي يك روز كه هوا كمي سرد بود ، برادر آقاي پيرامي بچه ي كوچك قنداقي اش را به وسط حياط آورده بود در حالي كه او را داخل پارچه لباس زيادي پيچيده بود . ايشان گفت : چرا اين بچه را در پارچه و لباس پيچيدي ؟ لباسهايش را كم كن بگذار هوا به بدنش بخورد تا نيرومند شود . امثال او هستند كه بايد فردا از اسلام دفاع كنند شما كه امروز او را اينطور بپيچي كه از گرما و سرما محافظت شود شايد فردا نتواند دينش را اداء و وظيفه اش را به درستي انجام دهد . اين بچه ها هستند كه فردا بايد از اسلام دفاع كنند بچه را بايد در سرما و گرما قرار داد تا بدنش ورزيده شود .   موضوع: تدبير نظامي و مديريت گوينده: از دوستان حسين پيرامي شب عمليات والفجر 9 آقاي پيرامي هنگام حركت هيچ وسيله ي تير اندازي و اسلحه كمري با خود برنداشت و به جاي آن كيسه گوني سنگيني را برداشت و بر پشت خويش گذاشت ، ما نمي دانستيم كه محتواي داخل كيسه چيست بعد رو به نيروها كرد و گفت : بچه ها همراه خود نارنجك برداريد در جنگ كوهستاني گلوله كار آيي زيادي ندارد و به جاي آن نارنجك برداريد كه بيشتر به كارمان مي آيد ما آنجا متوجه شديم كه كيسه پر از نارنجك است سپس همه به راه افتاديم تا اينكه گردانمان در منطقه اي در ميدان مين دشمن گير كرد . در همين اثنا از يك طرف باران رحمت الهي بر سر بچه ها باريدن گرفت و از طرف ديگر باران خمپاره و گلوله آرپي جي دشمن برسر ما مي ريخت . آقاي پيرامي از گردان جدا شد و نارنجكها را خرج سنگرهاي تير بار دشمن كرد و ايشان تا زماني كه آخرين سنگر و تير بار دشمن را خاموش نكرد برنگشت و اگر آن شب آقاي پيرامي اين حركت را انجام نمي داد شايد ما تا صبح در ميدان مين زمين گير بوديم و قله ها فتح نمي شد.    موضوع: تدبير نظامي و مديريت گوينده: از دوستان يك روز كه با تعدادي از برادران در چادر گردان جمع بوديم. هنگام بيرون آمدن از چادر چشم آقاي پيرامي قوطيهاي خالي كنسرو، كمپوت كه در اطراف پخش شده بود افتاد، ايشان خيلي ناراحت شد و گفت:" چرا اين قوطيها را اينجا انداختيد و دفن نكرديد." و خودش شروع به جمع آوري آنها نمود و با كندن چاله آنها را در جاله دفن نمود و سپس گفت:" اگر هواپيماي دشمن در اين محدوده پرواز داشته باشد چنانچه نور خورشيد بر آنها بتابد نورش منعكس مي شود و به اين طريق ستاد منطقه لو مي رود و اين كار در ستي نيست."    موضوع: تدبير نظامي و مديريت گوينده : از دوستان حسين پيرامي شب عمليات والفجر 9 آقاي پيرامي هنگام حركت هيچ وسيله ي تير اندازي و اسلحه كمري با خود برنداشت و به جاي آن كيسه گوني سنگيني را برداشت و بر پشت خويش گذاشت ، ما نمي دانستيم كه محتواي داخل كيسه چيست بعد رو به نيروها كرد و گفت : بچه ها همراه خود نارنجك برداريد در جنگ كوهستاني گلوله كار آيي زيادي ندارد و به جاي آن نارنجك برداريد كه بيشتر به كارمان مي آيد ما آنجا متوجه شديم كه كيسه پر از نارنجك است سپس همه به راه افتاديم تا اينكه گردانمان در منطقه اي در ميدان مين دشمن گير كرد . در همين اثنا از يك طرف باران رحمت الهي بر سر بچه ها باريدن گرفت و از طرف ديگر باران خمپاره و گلوله آرپي جي دشمن برسر ما مي ريخت . آقاي پيرامي از گردان جدا شد و نارنجكها را خرج سنگرهاي تير بار دشمن كرد و ايشان تا زماني كه آخرين سنگر و تير بار دشمن را خاموش نكرد برنگشت و اگر آن شب آقاي پيرامي اين حركت را انجام نمي داد شايد ما تا صبح در ميدان مين زمين گير بوديم و قله ها فتح نمي شد.    موضوع: مهارت نظامي و فردي گوينده: از دوستان قبل از عمليات والفجر 9 چادر هايي در جبهه نصب شد و عصر آن روز من به همراه سردار منصوري به چادر گردان رفتيم تا عمليات را شهيد جابري براي ما توجيه كند در آن زمان آقا پيرامي به عنوان دست يار گردان بود. دز طي جلسه تنها كسي كه خيلي از شهيد جابري در رابطه با راه كار
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
جروح شده بود من به ايشان گفتم: آقاي پيرامي، حالا كه شما دين خودتان را نسبت به جنگ اداء كرديد اگر مقد
هاي عملياتي و نحوة عمل ان و فعاليت رزمي و چگونگي ارتفاعات سؤال كرد ايشان بود. و اولين گرداني كه در آن عمليات درست عمل كرد و در اين اولين لحظات حمله فتو حاتي را بدست آورد گردان ايشان بود.    موضوع: ايجاد روحيه در رزمندگان گوينده: از دوستان حسين پيرامي هنگام شهادت آقاي پيرامي من در منطقه نبودم ولي از زبان يكي از نيروهاي بسيجي كه با ايشان بود شنيدم كه گفت : ما دركنار منطقه حاج عمران در ارتفاعات بلند آنجا بوديم و دشمن در پايين آن ارتفاعات بود آقاي پيرامي جانشين گردان بود و در حالي كه ما را تشويق به استقامت درمقابل دشمن مي كرد فشنگهاي اسلحه هايمان تمام شد. ايشان به ما دستور عقب نشيني داد و خودش با تعدادي از نيروها سنگهاي بزرگ را از ارتفاعات به سمت دشمن سرازير كرد تا دشمن نتواند سريع به بالابيايد و با اين كار توانست از پيشرفت سريع دشمن در تصرف ارتفاعات بكاهد و از طرفي نيروها بتوانند به راحتي ارتفاعات را تركت كنند و در اين ميان خودش از ناحيه شكم مجروح شد و در نهايت به شهادت رسيد .    موضوع: تسليم بودن در برابر پروردگار  گوينده: همرزم حسين پيرامي در عمليات طريق القدس شب هنگام عمليات آفندي را شروع كرديم نيروهاي ما در وسط نيروهاي عراقي قرار گرفته بود چون ماموريت گردان در عمق منطقه دشمن بود و ما مجبور بوديم از وسط نيروهاي عراقي بگذريم تا ماموريتمان را انجام دهيم در مسيري كه در حال حركت بوديم گاهي نيروهاي عراقي در پشت سرما قرار مي گرفتند و گاه به صورت كامل در محاصره نيروهاي عراقي بوديم رماني كه در وسط نيروهاي عراقي قرار داشتيم در جاهايي ما احساس خطر مي كرديم و هر كدام نظر مي داديم كه از كدام مسير برويم تا با خطر كمتري مواجه شويم و به راحتي بتوانيم از منطقه محاصره خارج شويم . آقاي پيرامي گفت : اگر بخواهد اجل ما در اينجا باشد و شهيد شويم قطعاً‌ به هر شكلي كه برويم عراقيها ما را خواهند ديد و به شهادت خواهند رساند و اگر مقدر الهي نباشد كه در اينجا به شهادت برسيم و زنده برگرديم اگر از وسط عراقيها هم برويم آنها نمي توانند به ما آسيبي برسانند مقدر هر كس مشخص است كه در كجا و چگونه به شهادت برسد يا نرسد . اگر لياقت شهادت را داشتيم هركجا باشيم آنجا به شهادت خواهيم رسيد بعد از پايان گفته هايش دستور آغاز تيراندازي را داد كه بعضي از اسلحه ها ي ژ3 شليك نكرد ما نگران شديم ولي آقاي پيرامي بدون هيچ دستپاچگي با كمال خونسردي ما را دلداري داد و گفت : در فلان نقطه سنگر بچه هاي پدافند عراقي است و چند نفر از آنها كشته شده اند برويم اسلحه ي آنان را برداريم و عليه خودشان استفاده كنيم . ما نيز طبق گفته ايشان عمل كرديم و براحتي توانستيم اسلحه هاي مورد نظر ر بدست آوريم -چون بايد هنگام برگشت اسلحه هاي خودمان را به گردان تحويل دهيم - آقاي پيرامي گفت : ما نمي توانيم دو تا اسلحه را به راحتي با خودمان حمل كنيم لذا بهتر است كه اسلحه هاي خودمان را زير بوته هاي اينجا مخفي كنيم و هنگام برگشت از عمليات آنها را برداريم به همين منظور ما نيز اسلحه ها را در زير بوته اي پنهان كرديم و به عمليات ادامه داديم . عمليات بعد از 9 يا 10 روز بالاخره به پايان رسيد و ما با موفقيت در حال برگشت به مقرمان بوديم كه آقاي پيرامي با وجود تشابه پوشش گياهي بدون اشتباه و مستقيم به سراغ بوته اي كه اسلحه ها را در زير آن پنهان كرده بوديم رفت و اسلحه ها را برداشت و به ما داد و ما نيز پس از رسيدن به محل استقرار گردان اسلحه ها را تحويل داديم.    موضوع: خواب و روياي ديگران درمورد شهيد گوينده:  پسرخاله شهيد حسين پيرامي سالي كه آقاي پيرامي به شهادت رسيد من در مشهد تحصيل مي كردم و در تعاون سپاه تردد مي كردم . يك شب قبل از تشييع جنازه ي حسين آقا در خوابگاه خوابيده بودم كه خواب ديدم ايشان به شهادت رسيده و جنازه اش پيدا شده و روز تشييع جنازه اوست . از خانه او تا مزار شهداي نهبندان مملو از جمعيت است و تابوت حسين روي دست مردم تشييع مي شود . من در كناري ايستاده ام و افسوس مي خورم كه چرا در داخل جمعيت نيستم و فقط فرياد مي زنم حسين ؛ زماني كه جنازه او را روي زمين قرار دادند يك دفعه در خواب صحنه ي خوابم عوض شد و ديدم كه در منزل شهيد هستم و ايشان را روي تابوت خواباندند و يك پارچه ي نيم تنه روي او كشيده اند يك نگاهي به او انداختم انگار كه خواب بود ناگهان خودم از خواب بيدار شدم و تا صبح خوابم نبرد صبح اول وقت به سراغ تعاون سپاه مشهد رفتم و سراغ ايشان را گرفتم كه آنها اظهار بي اطلاعي كردند به نهبندان زنگ زدم آنها هم جواب درستي به من ندادند دو روزي از اين جريان گذشت چون خبري از هيچ جا به دستم نرسيد به تعاون سپاه مشهد مراجعه كردم اما اين بار يك دستي زدم و گفتم : به نهبندان زنگ زدم و گفتند كه آقاي پيرامي به شهادت ر
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
هاي عملياتي و نحوة عمل ان و فعاليت رزمي و چگونگي ارتفاعات سؤال كرد ايشان بود. و اولين گرداني كه در آ
سيده است چرا شما به من دروغ گفتيد كه خبري از او نداريد ، با اصرار من از آگاهي شهادت ايشان بالاخره آنها به شهادت او اقرار كردند و گفتند كه ديروز او را تشييع كردند و من آنجا متوجه شدم كه چرا من در خوابم ميان سيل جمعيت نبودم و در كناري حسين، حسين مي كردم . در حالي كه خيلي آرزو داشتم در تشييع جنازه ايشان باشم.   موضوع: خواب و روياي ديگران درمورد شهيد گوينده: از دوستان حسين پيرامي يك شب قبل از شهادت آقاي پيرامي خواب ديدم كه در منطقه عمليات شده و گلوله و توپ و تانك زياد است و درگيري شديد بين نيروها ي خودي و دشمن بوجود آمده و نزديك اذان صبح است در يك لحظه آقاي پيرامي را ديدم كه اسلحه در دست در جلوي ما مي دود و الله اكبر مي گويد همين طور كه مي دويديم يك باره گلوله اي بين من و آقاي پيرامي افتاد و صد متري با هم فاصله پيدا كرديم و بعد هم ايشان از نظرم محو شد ناگهان از خواب پريدم . بعد از چند روز خبر شهادت ايشان را از دوستان شنيدم.    موضوع: اعتقاد به ولايت گوينده: از دوستان حسين پيرامي وقتي من از جبهه ي جنگ بر مي گشتم آقاي پيرامي به محض ديدن من مي گفت : بايد ولي را ياوري كرد چون اين كار چندين بار تكرار شد يك روز من ازايشان سوال كردم كه حسين آقا من كوچكتر از آن هستم كه شما به من مي گويي بايد ولي را ياوري كرد . ايشان گفت : ولي جان ، اسم تو ولي است و علي هم ولي بود با اين گفتارم مي خواهم بگويم كه ، همه بايد خط علي (ع) را دقيقاً ادامه دهيم و به همين منظور مي گويم كه بايد ولي را ياوري كرد و او بدين طريق همه را به جبهه تشويق مي كرد .    موضوع: امر به معروف و نهي از منكر گوينده: از دوستان حسين پيرامي يك روز آقاي پيرامي مرا ديد و گفت : من اين مطلب را به شما مي گويم و به ديگران هم گفته ام اگر كاري مي كني آن را براي خدا انجام بده وسعي كن اگر گناهي را مرتكب مي شوي آن را از يادت نبري برعكس بيشتر آن را به ذهن من بياور ، و اگر كاري نيكي انجام مي دهي آن را ذخيره ذهني خود قرار نده و سعي كن آن را فراموش كني و نگويي كه من فلان كار نيك را انجام دادم هميشه به فكر اين باش كه گناه كردي و بايد اين گناه را از خود دفع كني ، در جبهه كه جنگيدي بگو من اين قدر نسبت به عبادتي كه مي خواستم نسبت به خدا انجام بدهم با خضوع و خشوع انجام ندادم يا كوتاهي كردم و بيشتر گناهانت را مد نظر داشته باش تا بتواني عملت را بهتر انجام دهي ، ولي جان هروقت كه به جبهه رفتي التماس دعا دارم مرا هم به ياد داشته باش و هر كجا كه حالي پيدا كردي به ياد من بيچاره بيفت و برايم دعا كن كه به آرزويم برسم .    موضوع: امر به معروف و نهي از منكر گوينده: از دوستان حسين پيرامي به ياد دارم كه آقاي پيرامي تسبيحي داشت وآن را مي گرداند و من هم يك روز تسبيح لاكي را برداشتم و آن را به جاي دور دادن ، به حالت چرخش سريع مي چرخاندم وقتي ايشان اين عمل مرا ديد گفت : برادرها خواهشي از شما دارم ، هيچوقت تسبيح را مانند زنجير نچرخانيد بلكه آن تسبيح را تك به تك دور بدهيد و ذكر ا… اكبر يا صلوات بگوييد كه به اين وسيله مي توانيد عمر خوبي داشته باشيد .     موضوع: پيش بيني شهادت گوينده:  همرزم بنده در عملياتها مسئول تغذية تيپ ويژة شهدا بودم يك روز عصر كه در دفتر نشسته بودم آقاي پيرامي به پشت پنجرة اتاق آمد و به شيشه ضربه اي زد من وقتي به آن طرف نگاه كردم ايشان را ديدم كه با چهره اي متبسم به من نگاه مي كرد. گفتم: حسين آقا، بفرمائيد در خدمت شما هستم، ايشان گفت:" نه، مي خواهم به خط مقدم بروم بچه ها منتظرم هستند، فقط يك خواهشي از شما دارم." گفتم: من در خدمت شما هستم هر چه مي خواهيد، بفرماييد. گفت:" محمد جان اگر براي شما مقدور است مقداري از آن نانهاي خشكي كه مردم از شهرها مي فرستند، يك پلاستيك براي ما پر كن، بده با خود ببرم." گفتم: چشم و پلاستيكي را پر از نان كردم و به ايشان دادم ـ وقتي به چهره اش دقيق شدم با خود گفتم اين حسين رفتني است و شايد براي آخرين بار او را مي بينم ـ ايشان پلاستيك را از من گرفت و خداحافظي كرد و رفت كه بعد از چند روز خبر شهادتش را شنيدم.   موضوع: نيكوكاري  گوينده: پسر خاله شهيد زماني در سپاه بيرجند مقداري لوازم منزل آورده بودند كه با قرعه كشي آن را به نيروها تحويل دهند. اتفاقاً به نام آقاي پيرامي نيز يك يخچال در آمد كه ايشان علي رغم نيازش، يخچال را به يكي از همكارانش كه تازه ازدواج كرده بود داد. با اين عمل، حسين آقا از طرف من و بستگان مورد سرزنش و انتقاد قرار گرفت ولي ايشان گفت:" مال دنيا براي كساني خوب است كه مي مانند، من نيازي به آن ندارم و خدا هر وقت و به هر وسيله كه شده اگر خواسته اش باشد روزي را مي رساند."    موضوع: هوش و استعداد گوينده: پسر خاله شهيد در سال 64 شبي من براي كنك
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
سيده است چرا شما به من دروغ گفتيد كه خبري از او نداريد ، با اصرار من از آگاهي شهادت ايشان بالاخره آن
ور درس مي خواندم كه حسين آقاي پيرامي آمد به ايشان گفتم: بيا با هم اين كتاب تست را بخوانيم. در حال خواندن سؤالهاي تستي بوديم كه من با خود فكر كردم اي كتاب را خيلي خوانديم. بهتر است چند سؤال مهم از حسين بپرسم حتماً در جواب آنها خواهد ماند. بدين منظور شروع به پرسيدن سؤال از ايشان كردم، در كمال تعجب ديدم كه هنوز سؤال من تمام نشده، ايشان جوابش را به من مي داد و من سؤال بعدي را مطرح مي كردم. يادم هست پنج تا سؤال از او پرسيدم كه تمام را بدون كم كاست و دقيق جواب داد من گفتم: شما هوش و زكاوتت ماشاءا... خيلي زياد است و خيلي بهتر از من مطالب را درك مي كني پس چرا در كنكور شركت نمي كني؟ جوابي در رد يا تصديق و تأكيد گفتة من نداد و فقط سري تكان داد. من ماندم و يك ابهام كه بعد برايم با شهادتش روشن شد.   *ديگر خاطرات* مادرشهید: او نسبت به بقیه بچه هایم ساکت تر و آرام تر بود. حسین روابط بسیار خوبی با دوستان و همبازی هایش داشت.   عزیز الله پیرامی،برادرشهید: او در کودکی سعی می کرد با دوستانش مهربان باشد. از بد زبانی متنفر بود و همیشه سعی می کرد سخنان دلنشین و خوبی بر زبان بیاورد. حدود سال 1350 که مشغول تحصیل در دوران ابتدایی بود، از طرف مدرسه به محصلان دستور داده بودند که مبلغ 5 ریال به مدرسه تحویل دهند. به علت موجود نبودن پول در خانه، حسین پس از ناراحتی زیاد کتاب درسی خود را که عکس شاه در صفحه اول آن چاپ شده بود به زمین زد و عکسها را لگد مال کرد و گفت: تمام گرفتاری‌های ما از دست همین بی شرم هاست. علی خویدی: حسین همیشه به ما توصیه می کرد که تا زنده هستید، از این انقلاب دفاع کنید. محمد سالاری : من ندیدم که حسین در برابر هیچ مشکلی زانو بزند، بلکه همواره سرافراز و شجاع بود. خطر برای او معنا نداشت و با جان و دل به استقبال خطر می رفت. حسین نمازهایش را اول وقت می خواند و به این امر بسیار بها می داد. به قرائت قرآن اهمیت می داد و همیشه بعد از نماز، قرآن تلاوت می کرد و این امر را به دیگران توصیه می کرد. به سوره کوثر عشق، علاقه و اعتقاد ویژه ای داشت. از خصلت بسیار خوب حسین این بود که سعی می کرد اول شب بخوابد و قبل از اذان صبح بیدار شود و مشغول عبادت گردد. علی امیر آبادی زاده: من هیچ گاه حسین را ناراحت ندیدم. فقط یک بار حالت ناراحتی شدیدی در ایشان دیدم و آن هم در موردی بود که برخی افراد از رفتن به جبهه خودداری می کردند. حسین پیرامی احترام خاصی نسبت به مادرش قایل بود به نحوی که در هر فرصتی به نهبندان می رفت و از مادرش سرکشی می کرد. وی چندان علاقه ای به دنیا از خود نشان نمی داد به طوری که هر گاه کالایی از طریق ستاد بسیج اقتصادی نصیب وی می شد، آن را به دوستان حواله می کرد. او همیشه و همواره می گفت: برادران سپاه! دعا کنید که به شهادت برسید و اگر زنده ماندید از خدا بخواهید که عاقبت به خیر شوید. او علی رغم ساده پوشی از آراستگی و نظم و انضباط قابل توجهی در لباس پوشیدن و امور زندگی برخوردار بود. در هنگام سخن گفتن فصیح و بلیغ سخن می گفت و در مدت یک ماه که مسئولیت برگزاری کلاس های آموزشی را به عهده داشت. مطالبی را که متوجه نمی شدیم با سادگی و روانی خاصی به ما تفهیم می کرد. هیچ گاه ندیدم که به چهره ای عبوس و گرفته با دوستان خودش برخورد کند. لذا به همین جهت از جذابیت خاصی برخوردار بود، از اینکه فعالیتهایش را در جبهه مطرح کند، ابا داشت. با اینکه در بدنش آثار جراحت متعددی وجود داشت اما هیچ گاه حاضر نمی شد پیرامون این موارد با کسی حرفی بزند و اگر گاهی اوقات دوستان سعی می کردند از ایشان سخنی در این باره بشنوند، سریع موضوع بحث را عوض می کرد. همه کارهایش را فقط به خاطر خدا انجام می داد و نمی خواست با مطرح کردن آن نزد دوستان از اجر اخروی خویش بکاهد. آخرین بار او را در عملیات والفجر 9 ملاقات کردم. حسین در آنجا به من گفت: ما هنوز لیاقت شهادت را پیدا نکردیم. محمد سجادی: آخرین باری که حسین را دیدم؛‌ عازم منطقه حاج عمران بود. من مسئولیت تغذیه لشکر ویژه شهدا را برعهده داشتم. بعد از ظهر در اتاق نشسته بودم که حسین به همراه شهید رضایی آمدند. گفتم: شما هم عازم خط مقدم هستید؟ گفت: اگر خدابخواهد، بله. گفتم: اگر از نظر تدارکاتی مشکلی دارید من در خدمت شما هستم. حسین گفت: مقدور است مقداری جیره خشک برای ما تهیه کنید و من هم این کار را انجام دادم. بعد از این حسین در همان منطقه به شهادت رسید و پیکرش مدتها در ارتفاعات حاج عمران مفقود بود. سيد محمد سجادي : يك روز جهت احوالپرسي خدمت آقاي پيرامي رسيدم كه متوجه شدم يكي از برادران همراه با پدر پيرش براي ثبت نام در آنجاست، آقاي پيرامي به آن برادر گفت كه" يك فتوكپي شناسنامه از پدر شما بايد در پرونده باشد" و همان لحظه بلند شد شن
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
ور درس مي خواندم كه حسين آقاي پيرامي آمد به ايشان گفتم: بيا با هم اين كتاب تست را بخوانيم. در حال خو
اسنامه را از برادر داوطلب جبهه گرفت و به عكاسي برد و يك برگ فتوكپي گرفت و برگشت و در داخل پرونده آن برادر رزمنده گذاشت. و با دلسوزي كه داشت نگذاشت آن مرد مسن برايش زحمتي ايجاد شود. يك بار من با آقاي پيرامي در اتاق نشسته بوديم. من يك بيت شعر را كه تازه ياد گرفته بودم براي ايشان خواندم و آن شعر اين بيت بود: ريشة نخل كهن از نوجوان آسانتر است بيشتر دلبستگي باشد به دنيا پير را بعد از او خواستم كه آن را معني كند. ايشان بلافاصله براي من اين آية قرآن را مصداق آورد:( وُ مُن نُعُمِّرهْ نُنَكِّّّسهْ فِي الْخَلْق) و گفت:" درخت هر چه كه پير مي شود در ريشه هايش زيادتر و عميق تر و ممكن است كه به مرور زمان شاخه هايش كم و زياد شود ولي در نهايت قضيه خشك و از بين مي رود، آدمي هم مثل درخت است و بالأخره ريشة عمرش خشك مي شود و بعد آية اِنُ الله اشْتَري مِنُ الْمْومِنينُ أَنْفُسُهْم وُأَموالَهْم بِأَنُ لَهْم الْجُنَه ‹ توبه 111› را قرائت كرد و ادامه داد حالا كه پايان خط نابودي مادي است و از طرفي اگر زودتر از موعد شهادت هم نصيب انسان شود، خداوند بهشت را در قبال آن به انسان مي دهد. خوب پس چه بهتر كه انسان زودتر برود و اين راه را با شهادت طي كند و رودتر به مقصود برسد تا لااقل در آن دنيا چيزي داشته باشد كه دست او را بگيرد. قبل از عمليات والفجر 9 چادر هايي در جبهه نصب شد و عصر آن روز من به همراه سردار منصوري به چادر گردان رفتيم تا عمليات را شهيد جابري براي ما توجيه كند . در آن زمان آقا پيرامي به عنوان دست يار گردان بود. طي جلسه تنها كسي كه خيلي از شهيد جابري در رابطه با راه كارهاي عملياتي و نحوة عمل آن و فعاليت رزمي و چگونگي ارتفاعات سؤال كرد ايشان بود. اولين گرداني كه در آن عمليات درست عمل كرد و در اين اولين لحظات حمله فتو حاتي را به دست آورد گردان ايشان بود. بنده در زماني كه آقاي پيرامي شهيد شده بود و هنوز جنازه اش را نياورده بودند خواب ديدم كه در حسينيه اي هستم حسين آقا از دربي وارد حسينيه شد و من سريع خودم را به ايشان رساندم وگفتم : حسين آقا كجا بودي كه تا به حال نيامدي ؟ ما همه خيلي وقت است كه منظر شما هستيم كه تشريف بياوري ايشان گفت : من همين جا هستم و جايي نرفته ام . در عمليات طريق القدس شب هنگام عمليات آفندي را شروع كرديم نيروهاي ما در وسط نيروهاي عراقي قرار گرفته بود چون ماموريت گردان در عمق منطقه دشمن بود و ما مجبور بوديم از وسط نيروهاي عراقي بگذريم تا ماموريتمان را انجام دهيم در مسيري كه در حال حركت بوديم گاهي نيروهاي عراقي در پشت سرما قرار مي گرفتند و گاه به صورت كامل در محاصره نيروهاي عراقي بوديم ،زماني كه در وسط نيروهاي عراقي قرار داشتيم در جاهايي ما احساس خطر مي كرديم و هر كدام نظر مي داديم كه از كدام مسير برويم تا با خطر كمتري مواجه شويم و به راحتي بتوانيم از منطقه محاصره خارج شويم . آقاي پيرامي گفت : اگر بخواهد اجل ما در اينجا باشد و شهيد شويم قطعاً‌ به هر شكلي كه برويم عراقيها ما را خواهند ديد و به شهادت خواهند رساند و اگر مقدر الهي نباشد كه در اينجا به شهادت برسيم و زنده برگرديم اگر از وسط عراقيها هم برويم آنها نمي توانند به ما آسيبي برسانند .مقدر هر كس مشخص است كه در كجا و چگونه به شهادت برسد يا نرسد . اگر لياقت شهادت را داشتيم هركجا باشيم آنجا به شهادت خواهيم رسيد بعد از پايان گفته هايش دستور آغاز تيراندازي را داد كه بعضي از اسلحه ها ي ژ3 شليك نكرد. ما نگران شديم ولي آقاي پيرامي بدون هيچ دستپاچگي با كمال خونسردي ما را دلداري داد و گفت : در فلان نقطه سنگر بچه هاي پدافند عراقي است و چند نفر از آنها كشته شده اند برويم اسلحه ي آنان را برداريم و عليه خودشان استفاده كنيم . ما نيز طبق گفته ايشان عمل كرديم و به راحتي توانستيم اسلحه هاي مورد نظر را به دست آوريم -چون بايد هنگام برگشت اسلحه هاي خودمان را به گردان تحويل دهيم - آقاي پيرامي گفت : ما نمي توانيم دو تا اسلحه را به راحتي با خودمان حمل كنيم لذا بهتر است كه اسلحه هاي خودمان را زير بوته هاي اينجا مخفي كنيم و هنگام برگشت از عمليات آنها را برداريم به همين منظور ما نيز اسلحه ها را در زير بوته اي پنهان كرديم و به عمليات ادامه داديم . عمليات بعد از 9 يا 10 روز بالاخره به پايان رسيد و ما با موفقيت در حال برگشت به مقرمان بوديم كه آقاي پيرامي با وجود تشابه پوشش گياهي بدون اشتباه و مستقيم به سراغ بوته اي كه اسلحه ها را در زير آن پنهان كرده بوديم رفت و اسلحه ها را برداشت و به ما داد و ما نيز پس از رسيدن به محل استقرار گردان اسلحه ها را تحويل داديم. سالي كه آقاي پيرامي به شهادت رسيد من در مشهد تحصيل مي كردم و در تعاون سپاه تردد مي كردم . يك شب قبل از تشييع جنازه ي حسين آقا در خوابگاه خوابيده ب
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
اسنامه را از برادر داوطلب جبهه گرفت و به عكاسي برد و يك برگ فتوكپي گرفت و برگشت و در داخل پرونده آن
اين بچه را در پارچه و لباس پيچيدي ؟ لباسهايش را كم كن بگذار هوا به بدنش بخورد تا نيرومند شود . امثال او هستند كه بايد فردا از اسلام دفاع كنند شما كه امروز او را اينطور بپيچي كه از گرما و سرما محافظت شود شايد فردا نتواند دينش را اداء و وظيفه اش را به درستي انجام دهد . اين بچه ها هستند كه فردا بايد از اسلام دفاع كنند بچه را بايد در سرما و گرما قرار داد تا بدنش ورزيده شود . سيد محمد سجادي : حسين پيرامي شب عمليات والفجر 9 آقاي پيرامي هنگام حركت هيچ وسيله ي تير اندازي و اسلحه كمري با خود برنداشت و به جاي آن كيسه گوني سنگيني را برداشت و بر پشت خويش گذاشت ، ما نمي دانستيم كه محتواي داخل كيسه چيست بعد رو به نيروها كرد و گفت : بچه ها همراه خود نارنجك برداريد در جنگ كوهستاني گلوله كار آيي زيادي ندارد و به جاي آن نارنجك برداريد كه بيشتر به كارمان مي آيد. ما آنجا متوجه شديم كه كيسه پر از نارنجك است .سپس همه به راه افتاديم تا اينكه گردانمان در منطقه اي در ميدان مين دشمن گير كرد . در همين اثنا از يك طرف باران رحمت الهي بر سر بچه ها باريدن گرفت و از طرف ديگر باران خمپاره و گلوله آرپي جي دشمن برسر ما مي ريخت . آقاي پيرامي از گردان جدا شد و نارنجكها را خرج سنگرهاي تير بار دشمن كرد و ايشان تا زماني كه آخرين سنگر و تير بار دشمن را خاموش نكرد برنگشت و اگر آن شب آقاي پيرامي اين حركت را انجام نمي داد شايد ما تا صبح در ميدان مين زمين گير بوديم و قله ها فتح نمي شد. هنگام شهادت آقاي پيرامي من در منطقه نبودم ولي از زبان يكي از نيروهاي بسيجي كه با ايشان بود شنيدم كه گفت : ما دركنار منطقه حاج عمران در ارتفاعات بلند آنجا بوديم و دشمن در پايين آن ارتفاعات بود آقاي پيرامي جانشين گردان بود و در حالي كه ما را تشويق به استقامت درمقابل دشمن مي كرد فشنگهاي اسلحه هايمان تمام شد. ايشان به ما دستور عقب نشيني داد و خودش با تعدادي از نيروها سنگهاي بزرگ را از ارتفاعات به سمت دشمن سرازير كرد تا دشمن نتواند سريع به بالابيايد و با اين كار توانست از پيشرفت سريع دشمن در تصرف ارتفاعات بكاهد و از طرفي نيروها بتوانند به راحتي ارتفاعات را تركت كنند و در اين ميان خودش از ناحيه شكم مجروح شد و در نهايت به شهادت رسيد . يك شب قبل از شهادت آقاي پيرامي خواب ديدم كه در منطقه عمليات شده و گلوله و توپ و تانك زياد است و درگيري شديد بين نيروها ي خودي و دشمن بوجود آمده و نزديك اذان صبح است در يك لحظه آقاي پيرامي را ديدم كه اسلحه در دست در جلوي ما مي دود و الله اكبر مي گويد همين طور كه مي دويديم يك باره گلوله اي بين من و آقاي پيرامي افتاد و صد متري با هم فاصله پيدا كرديم و بعد هم ايشان از نظرم محو شد ناگهان از خواب پريدم . بعد از چند روز خبر شهادت ايشان را از دوستان شنيدم . به ياد دارم كه آقاي پيرامي به لشكر ويژة شهدا اعزام شد و پس از چند روز من نيز به آن مقر منتقل شدم زماني كه من وارد لشكر شدم ايشان جانشين گردان بود و فرمانده گردان شهيد جابري در حال مرخصي بود و ايام، ايام ماه مبارك رمضان بود. عراق به خاك ما پاتك زده بود و به همين جهت آقاي پيرامي به همراه تعدادي از نيروها در خط بود. من بعد از مستقر شدن در لشكر با نيروهاي ديگر به خط اعزام شديم، وقتي وارد منطقه شديم، متوجه شديم كه تعدادي از بچه ها شهيد شدند و در قله هاي برفي مانده اند و با تلاش، برادران توانسته بودند تعدادي از جنازه هاي شهدا را از قله به پايين بياورند و تعدادي هم در آنجا مانده بودند كه قادر به جمع آوري آنها نبودند. وقتي شهيد جابري اين خبر را شنيد از عقبه خودش را به كردستان رساند ـ و تصميم گرفت به هر شكلي كه هست جنازه ها را از آن منطقه به عقب بكشاند ولي تلاش ايشان هم بي ثمر ماند و جنازة عده اي از شهدا بالاي قله براي مدتها ماند ـ ايشان وقتي بنده را ديد گفت:" آقاي پيرامي كجاست شما او را نديديد من مي خواهم انشاء الله او را داماد كنم." من گفتم: ايشان ديگر به خواستة قلبي خودش رسيده است و با شنيدن اين حرف شهيد جابري بسيار متأثر شد. بدين ترتيب جنازة آقاي پيرامي مدت دو سال در زير برفها بر روي قله ماند و بعد از دو سال كه جنازة ايشان را آوردند چهرة ايشان مانند گذشته بسيار شاد بود. چفيه مشكي بر دور گردنش مشاهده كردم و خنده اي شيرين بر لبانش بود. يكباره به ياد گفته هاي او افتادم كه گفت:" يك بار آرزو كن كه برنگردي." بالأخره جنازة ايشان در شهر نهبندان به خاك سپرده شد. وقتي من براي مجلس ترحيم ايشان به نهبندان رفتم و سالني را كه قبل از شهادت او در منزلشان ديده بودم به ياد گفتة مادر ايشان افتادم كه گفت:" حسين آن را براي داماديش ساخته است، و به ياد گفتة او افتادم كه گفت:" مجلس داماديم را مي خواهم در سالني كه خودم ساختم بگيرم." كه بعد مجلس ش
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
اين بچه را در پارچه و لباس پيچيدي ؟ لباسهايش را كم كن بگذار هوا به بدنش بخورد تا نيرومند شود . امثال
ادت او در همانجا برگزار شد. بنده در عملياتها مسئول تغذية تيپ ويژة شهدا بودم يك روز عصر كه در دفتر نشسته بودم آقاي پيرامي به پشت پنجرة اتاق آمد و به شيشه ضربه اي زد من وقتي به آن طرف نگاه كردم ايشان را ديدم كه با چهره اي متبسم به من نگاه مي كرد. گفتم: حسين آقا، بفرمائيد در خدمت شما هستم، ايشان گفت:" نه، مي خواهم به خط مقدم بروم بچه ها منتظرم هستند، فقط يك خواهشي از شما دارم." گفتم: من در خدمت شما هستم هر چه مي خواهيد، بفرماييد. گفت:" محمد جان اگر براي شما مقدور است مقداري از آن نانهاي خشكي كه مردم از شهرها مي فرستند، يك پلاستيك براي ما پر كن، بده با خود ببرم." گفتم: چشم و پلاستيكي را پر از نان كردم و به ايشان دادم ـ وقتي به چهره اش دقيق شدم با خود گفتم اين حسين رفتني است و شايد براي آخرين بار او را مي بينم ـ ايشان پلاستيك را از من گرفت و خداحافظي كرد و رفت كه بعد از چند روز خبر شهادتش را شنيدم. زماني در سپاه بيرجند مقداري لوازم منزل آورده بودند كه با قرعه كشي آن را به نيروها تحويل دهند. اتفاقاً به نام آقاي پيرامي نيز يك يخچال در آمد كه ايشان علي رغم نيازش، يخچال را به يكي از همكارانش كه تازه ازدواج كرده بود داد. با اين عمل، حسين آقا از طرف من و بستگان مورد سرزنش و انتقاد قرار گرفت ولي ايشان گفت:" مال دنيا براي كساني خوب است كه مي مانند، من نيازي به آن ندارم و خدا هر وقت و به هر وسيله كه شده اگر خواسته اش باشد روزي را مي رساند." بيوگرافي شهيد پيرامي  🕊