هدایت شده از Amin.M
سلام دوست عزیز می خواستم چند دقیقه وقتتون رو بگیرم ☺️✋
دنبال یک کانال می گردی که جوک های خفن بزاره خوب بهت تبریک می گم چون پیدا کردی دل درد می گیری از خنده😂😂😂😂😂
بیا تو خودت ببین بد بود بیا بیرون
.🌸@CottageLaugh🌸
رفیقش مۍگفت''
درخوابمحسنرادیدمکهمۍگفت:
هرآیهقرآنۍکهشمابراۍشهدامۍخوانید
دراینجاثوابیكختمقرآنرابهاومۍدهند📖''
ونورۍهمبرایخوانندهآیاتقرآن
فرستادهمۍشود..💫''
#شهید_محسن_حججے
چنان بر هم زدی هنگامهی صحرای محشر را
که طومار شفاعت در کف پیغمبران گم شد
#یااباعبدالله
#استوری
تـو حُسنت را مخفی کن..!
خـدآ آشکار میکند..💚
حاج اسماعیل دولابی
[ فان عدت فعدلی بالمغفره ]
و اگر باز هم به اون گناهان دست زدم
تو نیز دوباره منو ببخش.
#مناجات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روضه_خانه
📌شب جمعه #شب_زیارتی_ارباب
🚩زندگی حکمت داره؛
🚩عشق علت داره!
🚩خیلی قیمت داره!
🚩این که برات میمیرم؛ واقعیت داره!
🚩دارم من هوای موکب و مشایه…
🚩میمیرم برای پایین پای ضریح؛ با صفای اربابم ...
🔰السلام علیک یاابا عبدالله الحسین علیه السلام✋
┄┅═══✼عترتنا✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*التماس جهنمیان* برای خروج از جهنم
و *رد درخواست آنان* با خطاب تحقیرآمیز
~~~~~~
لطفاً؛ انتشار🍃
، هویزه شهری در جنوب استان خوزستان و یکی از شهرهایی است که در زمان جنگ تحمیلی مورد حمله نیروهای عراقی قرار گرفت و به ویرانهای تبدیل شد. حسین علمالهدی فرزند آیتالله سید مرتضی علمالهدی در این منطقه تا پای جان مقاومت کرده و در همین شهر به شهادت رسید.
معماری زیبا و هنرمندانه این یادمان که در همان دوران جنگ توسط نیروهای جهاد سازندگی طراحی و اجرا شده است جاذبههای بصری این بنای مطهر را بیشتر میکند این یادمان محل دفن شهید حسین علمالهدی و یارانش است که بهعنوان یکی از یادمانهای اصلی خوزستان یاد میشود.
مزار شهدای هویزه یکی از نقاط مورد بازدید در برنامه کاروانهای راهیان نور است. مزار و یادمان شهدای هویزه در ۲۵ کیلومتری جنوب شرقی هویزه و ۶۰ کیلومتری اهواز (از طریق جاده اهواز- خرمشهر) قرار دارد.
هویزه یکی از مناطق مورد تهاجم عراق در روزهای اول جنگ تحمیلی بود که به اشغال بعثیها درآمد. ۱۵ دی ماه ۱۳۵۹ رزمندگان ایرانی عملیات گستردهای را در منطقه هویزه علیه ارتش بعث انجام دادند و آنها را به عقب راندند. اما یک روز بعد عراق با پاتک و محاصره نیروهای ایرانی، آنها را در شرایط سختی قرار داد و دلیرمردان ایرانی نیز به فرماندهی شهید حسین علمالهدی تا آخرین نفس مقاومت کرده و در نهایت به شهادت رسیدند. شاید از این رو است که نام این شهر تا ابد با نام شهید حسین علمالهدی عجین شده است.
پیکر شهدای این نبرد ماهها بعد و پس از بازپسگیری هویزه از نیروهای عراقی کشف و در همان محل درگیری به خاک سپرده شد. نصرتاله محمودزاده در کتابی بهنام «سفر سرخ» شهید سید حسین علمالهدی را معرفی کرده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: كيف چرمي را روي ميز قرار داد و دفتر يادداشت را بيرون آورد. بحث ولايت فقيه را براي اين كلاس انتخاب كرده بود. از ۲ ماه قبل كه شروع كرد، هر روز براي آنها جذابيت بيشتري پيدا ميكرد. در ابتداي كلاس يكي از او پرسيد: ما هنوز ارتباط بين امام و ولايت فقيه را روشن نكردهايم. عشق به امام بيش از اينهاست.
مشكل ما هم همين است. اگر امام را به اعتبار ولايت فقيه دنبال نكنيد، تنها شخصيتي را دوست ميداريد كه نميدانيد ريشهاش از كجاست. اگر اين شخصيت را از دست بدهيم، همه آن ارزشها هم در نظرتان از بين خواهد رفت. ما در تاريخ و مبارزه جوامع مختلف، شخصيتهاي زيادي را ميبينيم كه رهبر خوبي براي مردمشان بودند، اما اين جريان تداوم پيدا نكرد. امام به اعتبار ولايت فقيه دوستداشتنيتر و ماندنيتر است. ولايت فقيه ما را به ائمه وصل خواهد كرد. اگر به قرآن و عترت وصل نباشيم، تئوريهاي جهان علم ما را خواهند بلعيد. چرا ماركسيستها در باتلاق دست و پا ميزنند؟ حتي آنها كه مسلمان هستند، اما مباني خود را از ايدئولوژي اينها گرفتهاند و در تبيين خود سرگردان شدهاند. آرامش امام در اين است كه وصل به خاندان عصمت و طهارت است.
سالشمار زندگی شهیدسید محمد حسین علم الهدی
سال 1337 ه . ش ولادت در اهواز
سال 1343 ورود به مكتب جهت تعلیم قرآن
سال 1348 تدریس قرآن در مسجد به عنوان یك مربی
سال 1350حضور و فعالیت در انجمن اسلامی دبیرستان
سال 1351 اولین مبارزه علنی سید حسین با رژیم پهلوی با آتش زدن سیرك مصری
سال 1353 برگزاری راهپیمایی در روز عاشورا بر ضد رژیم پهلوی
سال 1356 اولین دستگیری، ورود به زندان، شكنجه توسط ساواك
سال 1356 قبولی در رشته تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد
سال 1356 آشنایی با جلسات آیتا... خامنهای و شهید هاشمینژاد در مشهد
سال 1356 راه اندازی راهپیمایی در طبس به هنگام ورود شاه به این شهر(زلزله طبس)
سال 1356 تشكیل گروه موحدین در اهواز
سال 1357 انفجار كنسولگری عراق در اهواز
سال 1357 بمب گذاری در شهربانی كرمان و ایجاد رعب در بین مزدوران حكومت پهلوی
سال 1357 دستگیری مجدد، شكنجه، محكوم به اعدام به جرم اقدام به ترور فرمانده نظامی
سال 1357 (بهمن) حضور در تهران و استقبال از امام (ره)، پیروزی انقلاب اسلامی
سال 1358 عفو مامور شكنجه ساواك
سال 1358 معاون آموزش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خوزستان
سال 1358 عضو شورای فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خوزستان
سال 1358 برپایی نمایشگاه پیش بینی جنگ در اهواز
سال 1358 تدوین و ارائه طرح پیشنهادی ولایت فقیه در پیشنویس قانون اساسی
سال 1359 افشای ماهیت ضد انقلابی مدنی (استاندار خوزستان وكاندیدای ریاست جمهوری)
سال 1359 (رمضان) برگزاری كلاسهای قرآن، نهج البلاغه و تاریخ اسلام در سپاه پاسداران،جهاد سازندگی، تربیت معلم استان خوزستان
سال 1359 سخنرانی با موضوع جهاد در قرآن و سیری در نهجالبلاغه در رادیو (پخش زنده)
سال 1359 سفر تاریخی سید حسین به همراه عشایر هویزه به جماران( زیارت امام(ره))
سال 1359 (31 شهریور) آغاز تهاجم رسمی عراق به ایران
سال 1359 فرماندهی سپاه هویزه
سال 1359 (16 دی ماه) حماسه هویزه، شهادت سید حسین و یارانش در دشت هویزه
نحوه شهادت شهید علم الهدی
صدای تانك های آن طرف جاده به گوش می رسید. تیراندازی لحظه ای متوقف نمی شد. راه افتادیم، با اینكه می دانستیم امید برگشت نیست، ولی رساندن «آر. پی. جی» به «علم الهدی» ما را مصمم به پیش می برد. به جاده كه رسیدیم، توانستیم تانك هایی را ببینیم. به جز چند تایی كه در حال سوختن بودند، بقیه غرش كنان به پیش می تاختند. چشمم به حسین (علم الهدی) كه افتاد، خستگی از تنم در آمد. آر. پی. جی بر دوشش بود و پشت خاكریز دراز كشیده بود. در امتداد خاكریز غیر از حسین حدود ده نفر دیگر هنوز زنده بودند واز همه گروه همین ده نفر مانده بودند. حتی یك جسد بر زمین نمانده بود. پیدا بود كه بچه ها با گلوله مستقیم تانك ها از پای در آمده بودند. تانك های سالم از كنار تانك های سوخته عبور می كردند و به طرف خاكریز علم الهدی پیش می آمدند. حسین و افرادش هیچ عكس العملی نشان نمی دادند. «روز علی» كه حسابی نگران شده بود، آر. پی. جی را از من گرفت و به تانك ها نشانه رفت. دست روز علی را نگه داشتم و گفتم: كمی دیگر صبر كن، شاید بچه ها برنامه ای داشته باشند و او پذیرفت.
مختصری از زندگینامه شهید علم الهدی
ارسال شده در 16ام دی, 1393 توسط نرجس خاتون(س) شاهین شهر در جور واجور
مختصری از زندگینامه شهید علم الهدی
شهید سید محمدحسین علم الهدی پیشگام دانشجویان پیرو خط امام بود که در هویزه حماسه آفریدند و تا آخرین نفس در مقابل دشمن متجاوز ایستادند و خون پاک خویش را نثار دفاع از اسلام و میهن اسلامی کردند.
سید محمدحسین، فرزند آیت الله حاج سید مرتضی، در هشتم مهر 1337، در اهواز چشم به جهان گشود. از آن جا که فرزند یک خانواده ی مذهبی و روحانی بود، از همان کودکی علاقه ی وافری به علوم دینی، به ویژه تلاوت قرآن مجید داشت، تا جایی که با گذشت زمانی کوتاه این توانایی را به دست آورد که به تدریس قرآن کریم بپردازد. شور انقلابی و مذهبی حسین سبب شد تا از 14 سالگی پا به عرصه ی فعالیت های سیاسی بگذارد.
فعالیت های این شهید در زمینه ی توسعه ی امور فرهنگی، مذهبی و سیاسی تت پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت. تشکیل گروه موحدین با عده ای از دوستان، شروع مبارزه ی مسلحانه علیه رژیم طاغوت، تکثیر و پخش اعلامیه های امام(ره)، ایجاد هماهنگی و وحدت بین حوزه و دانشگاه علیه رژیم شاه و شرکت در ترور مستشار آمریکایی(پل گریم)، بالاترین مقام شرکت نفت در اهواز که سبب ایجاد وحشت بیشتر در دل رژیم و حامیان آن و در نتیجه تداوم اعتصاب در شرکت نفت اهواز شد، از جمله فعالیت های شهید علم الهدی در دوران قبل از پیروزی بود.
بعد از پیروزی انقلاب نیز علم الهدی منشأ فعالیت های مختلفی بود که تأسیس بسیج، مجاهدت در جهاد سازندگی، تأسیس سپاه هویزه و شرکت در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا همراه با سایر دانشجویان پیرو خط امام از جمله این مجاهدت ها می باشد. شهید که دانشجوی سال دوم دانشگاه مشهد در رشته ی تاریخ بود، با شروع جنگ تحمیلی همراه با گروهی از دانشجویان پیرو خط امام و نیروهای بسیجی به سوی جبهه های دفاع حق علیه باطل شتافت و در حالی که در حلقه محاصره ی دشمن در هویزه به اتفاق همرزمان خود گرفتار شده بود تا آخرین قطره خون به دفاع از ایران اسلامی پرداخت و به دیدار پروردگارش نائل آمد.
شهید سید حسین علم الهدی فرزند آیة الله حاج سید مرتضی علم الهدی(ره) به سال 1337 شمسی پا به عرصه گیتی نهاد. فرزندی پاك از شجره مباركه رسالت بود كه در مهد علم و تقوا پرورش مییافت. حسین این نور پرتو گرفته تا آفاق در كانون علم و عملی در رشد بود كه تشنگان فقه و فقاهت و مردم تشنه هدایت گرداگردحریمش به اعتكاف بودند. شهید سید حسین پنج سال پیش از قیام 15 خرداد 42 متولد شد تا بعدها در مكتب قرآن ، كلام وحی آموزد و نیز بعدها در حین سپری كردن دبستان تلاوت كننده آیات الهی باشد و در سطح استان نغمه سرای و بلبل مترنم كننده لحن قران شود. صدای دلنشین او بود كه صفحات زمان و قرون را به یكباره كنار میزد واین برگ ورق خورده را به برگ ایام هجرت پیوند میداد. صمیمیت او بود كه علاوه بر شور و جذبه اش نقطه ای را بوجود آورده بودكه مغناطیس باشد برای رشد دیگران در تجمع های مسجد و مدرسه. در مساجد با تشكیل كتابخانه و جلسات سخترانی و در مدارس با تشكیل انجمنهای اسلامی و جلسات ارشاد و هدایت. گرچه هیچ قلم و زبانی قادر بر تر سیم آن همه شور و عشق نیست ، لكن بر حسب وظیفه هاله ای از آنروح پاكباخته را در معرض تاریخ قرار می دهیم، باشد تا ره توشه ای برای فرزندان انقلاب گردد.
تانك ها به حدود پنجاه متری خاكریز رسیده بودند كه یكباره حسین از جا بلند شده و نزدیك ترین تانك را نشانه گرفت. گلوله درست به وسط تانك خورد و آن را به آتش كشید. غیر از حسین دو نفر دیگر كه آر. پی. جی داشتند، دو تانك دیگر را نشانه رفتند و هر دو را به آتش كشیدند. بقیه تانك ها سر جایشان ایستادند و ناگهان خاكریز را به گلوله بستند. خاكریز یكپارچه دود شد و بعید بود كسی سالم مانده باشد.
روز علی بلند شد و نزدیك ترین تانك را نشانه رفت و با اینكه فاصله كم بود، تانك را از كار انداخت. قامت حسین دوباره از میان دود و گرد غبار پشت خاكریز پیدا شد و یك تانك دیگر با گلوله حسین به آتش كشیده شد. پیدا بود كه از همه افراد گروه فقط روز علی و حسین زنده مانده اند. حسین از جا كنده شد و خود را به خاكریز دیگر رساند. تانك ها هنوز ما را ندیده بودند. پیشروی تانك ها دوباره شروع شد. حسین پشت خاكریز خوابیده بود. تانك به چند متری خاكریز كه رسید، حسین گلوله اش را شلیك كرد. دود غلیظی از تانك بلند شد. تانك دیگری با سماجت شروع به پیشروی كرد. روز علی كه آر. پی. جی را آماده كرده بود، از خاكریز بالا رفت و آن را هدف قرار داد. تانك به آتش كشیده شد و چهار تانك دیگر به ده متری حسین رسیده بودند. حسین از جا بلند شد و آخرین گلوله را رهاكرد. سه تانك باقیمانده در یك زمان به طرف حسین شلیك كردند. گلوله ها خاكریزش را به هوا بردند. گردو خاك كمی فرو نشست، توانستیم اول آر. پی. جی و سپس حسین را ببینیم. جسد حسین پشت خاكریز افتاده بود و چفیه صورتش را پوشانده بود. یكی از تانك ها به چند متری حسین رسیده بود و می رفت كه از روی پیكر حسین عبور كند.
واقعیتی از شهید علمالهدی که تا وفات مادرش بیان نشد
همرزم شهید «حسین علمالهدی» میگوید: مرا به تانکی بستند که از روی پیکر مبارک حسین گذشت، در حالی که هنوز جان داشت، هرچند که چفیهاش صورتش را پوشانده بود و با آن چشمهای زیبا و گیرایش دیگر نمیتوانست عذاب کشیدن مرا ببیند.

به گزارش دفاع پرس از یزد، شهید حسین علمالهدی تنها 22 سال داشت که به فیض شهادت نایل شد. سید محمدحسین، فرزند آیتالله حاج سید مرتضی، در هشتم مهر 1337 در اهواز چشم به جهان گشوده بود.
شهید حسین علمالهدی زیر ذرهبین ماموران ساواک بود. در اولین دستگیری، وی را در بند نوجوانان زندانی کردند؛ پس از مدتی که خانواده حسین موفق به دیدنش میشوند، وی در پاسخ به اینکه چه چیزی لازم داری که برایت بیاوریم، گفت: «فقط یک جلد قرآن برایم بیاورید.»
دانشجوی سال دوم دانشگاه مشهد در رشته تاریخ بود، با شروع جنگ تحمیلی همراه با گروهی از دانشجویان و نیروهای بسیجی، به سوی جبهههای دفاع حق علیه باطل شتافت.
قبل از شهادت
حسین چند شب قبل از شهادتش در جواب سوال دوستش که پرسید: «تو فکری سید؟» گفت: «وقتی وارد هویزه شدم تصمیم گرفتم هر چه از قرآن و نهجالبلاغه فراگرفتهام، در عمل پیاده کنم. حالا احساس میکنم که روز پرداخت نزدیک است و بهزودی پاداش خود را دریافت خواهم کرد.»
شب قبل شهادتش، یاران همیشگی دور او را گرفته بودند؛ «یونس شریقی»، «جمال دهشور»، «قاسم نیسی»، «حسن بوغدار»، «حسین احتیاطس» و... . حسین گفت: «بچهها! آب گرم داریم؟» دوستش گفت: «آب گرم میخواهی چیکار؟» گفت: «میخواهم حمام کنم».
دوستش با تعجب پرسید: «تو این سرما؟» و بلافاصله اضافه کرد: «فردا عملیات است. حسابی گرد و خاک بلند میشود. خاکی میشوی.» گفت: «میدانم.» دوستش گفت: «و با این حال باز میخواهی حمام کنی؟ مگر قرار است بروی تهران؟» حسین زد زیر خنده. از ته دل میخندید. آنقدر خندید که همه به خنده افتادند. بعد ساکت شد و گفت: «فردا به تهران نمیروم، به جای مهمتری میروم.» «کجا؟»، «ملاقات خدا».
خاطرهای از رهبری
روزی آیتالله خامنهای که در آن زمان نماینده حضرت امام خمینی (ره) در شورایعالی دفاع بودند، برای دیدار با رزمندگان، به جبهه «شوش» رفتند. حسین و حاج صادق در این دیدار، در محضرشان بودند. آیتالله خامنهای فرمودند: «در این دیدار با رزمندگان نماز جماعت خواندیم. بعد از نماز بچهها دور من جمع شدند و هر کس با من صحبتی داشت. بعد از چند دقیقه، من نگاه کردم. دیدم سیدحسین قرآنی در دست گرفته و عده زیادی از بچهها دور او جمع شدهاند و ایشان به قدری زیبا از آیات قرآن و استقامت در جنگ و... صحبت میکرد که من تعجب کردم».
حضرت آیتالله خامنهای در مصاحبهای که در سال 59 انجام گرفت و در آخرین برنامه «روایت فتح» که توسط شهید «مرتضی آوینی» تهیه و پخش شد، فرمودند: «وقتی خبر شهادت سیدحسین علمالهدی را شنیدم، اولین چیزی که به ذهنم آمد، شهادت حافظان قرآن در صدر اسلام بود».
واقعیتی از شهید علمالهدی که تا وفات مادرش بیان نشد
یکی از همرزمان حسین که روز شهادت وی همراه او بود و به اسارت گرفته شد، با بیان اینکه خوشحالم که این اعتراف دردناک زمانی انجام میگیرد که مادر بزرگوار حسین (که خود شیرزنی بود) در قید حیات نیست؛ میگوید: «من سالها در اسارت بودهام و حتما از رفتار وحشیانه عراقیها با اسرا چیزهایی شنیدهاید، اما شکنجهای که من دیدم، یک لحظه بیشتر نبود و با این حال، هنوز که هنوز است، از درد آن یک روز هم نتوانستهام سر راحت بر بالین بگذارم. آری مرا به تانکی بستند که از روی پیکر مبارک حسین گذشت، در حالی که هنوز جان داشت، هرچند که چفیهاش صورتش را پوشانده بود و با آن چشمهای زیبا و گیرایش دیگر نمیتوانست عذاب کشیدن مرا ببیند. من صدای خرد شدن استخوانهای حسین را شنیدم و راستش در آن لحظه خدا را شکر کردم که دیدم دارم به اسارت برده میشوم، والا چگونه میتوانستم برگردم و بگویم از پا حسین افتاد و ما بر پا بودیم؟»
گلستان شهدای هویزه
پس از آزاد شدن دشت هویزه و با خنثیسازی میدان مین و جمعآوری سیمهای خاردار، گروه تفحص برای یافتن اجساد شهدا به جستوجو در محل عملیات پرداختند. اجساد مطهر برخی از شهدا به صورت پراکنده پیدا شد، از جمله «حسین علمالهدی» که او را از قرآن کوچکش و نیز موشکانداز آر.پی.جیاش شناسایی کردند. جسد «محمود قدوسی» را از نامهای که در جیب لباسش پیدا شد، شناسایی کردند. در آن نامه، پدر شهیدش «آیتالله قدوسی» دادستان کل کشور او را برای پیوستن به رزمندگان اسلام معرفی کرده بود. به تدریج مزار باشکوه شهدای هویزه شکل گرفت و توسط جهاد سازندگی ساخته شد. پس از پایان جنگ تحمیلی، گلستان شهدای هویزه مورد استقبال مردم قرار گرفت؛ بهگونهای که امروز این
گنبد و بارگاه معنوی، وسیلهای است برای تقرب زائران به پروردگار متعال.
آثار منتشرشده از حال و هوای آن روزهای هویزه
کتاب «سفرسرخ» و «حماسه هویزه» به قلم «نصرتالله محمودزاده» است. وی از ابتدای جنگ دست به قلم شد و در طول هشت سال دفاع مقدس و پس از جنگ به این فعالیت ادامه داد.
کتاب «سه روایت از یک مرد» بهنوشته محمدرضا بایرامی از زندگی حسین علمالهدی، فرمانده عملیات «نصر» است که در روایت اول از زبان شکنجهگر ساواک حسین پیش از انقلاب، روایت دوم از دوست و همرزم او تا لحظه شهادت و روایت سوم، از ملاقات یک قاچاقچی با علمالهدی است که او را حر زمان خویش کرد.
دیگر آثار مانند کتاب «۱۴ سردار»، کتاب «تا دانشگاه هویزه» نوشته «سیدعلی اصغر علوی»، کتابهای «سیب سرخی که به من داد»، «حماسهسازان»، «لحظههای آشنا» و «فریاد و سکوت» نیز سعی در زنده نگهداشتن و بازگو کردن واقعیت آن روزهای سخت دارند.
همچنین مستندات بسیاری مثل مستند «دفاع مقدس»، مستند «آخرین روزهای زمستان» و «ملاقات عشایر عرب با روحالله خمینی در جماران» و فیلم «زیباتر از زندگی» ساخته شده است. آثاری که بزرگی حماسه هویزه و آن روزها را نتوانستند به ترسیم بکشند، با آنکه کمر همت بستند تا صدای شهدا را به گوشها برسانند، اما حق مطلب ادا نشد.
بخشی از وصیت نامه شهيد «حسين علمالهدی» بشرح زیر است:
«خدایا این سرزمین پاک در دست ناپاکان است، در همین 20 کیلومتری من در همین تاریکی شب علی می خواست و به نخلستان می رفت فاطمه وضو می گرفت پیامبر به سجده می رفت و حسن و حسین به عبادت می پرداختند این خانه کوچک این سنگر این گودی در دل زمین این گونی های بر هم تکیه داده شده پر از حرف است فریاد است غوغاست ... تنهایی عمیق ترین لحظات زندگی یک انسان است خدایا این خانه کوچک را بر من مبارک گردان در این چند روز با خاک انس گرفته ام بوی خاک گرفته ام رنگ خاک گرفته ام حال می فهمم که چرا پیامبر علی ابن ابیطالب را ابوتراب نامید. خدایا اگر من در دل سنگرم تو در دل من و در دل سنگر هر دو حضور داری لحظات چگونه می گذرد عبور زمان مانند عبور آب بحری از جلوی چشمان کاملا ملموس است؛ اما زندگی در این خانه کوچک که یک قلب پر طپش است یک دل خاکی است در زمین خدا در متن پاکی نمی تواند تکرار پذیر باشد آری ... تنها موهبتی است الهی در تنهایی از تنهایی بدر می آییم در تنهایی به خدا می رسیم ... و در سنگر تنها هستم»