قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
#اینفوگرافیک
🔴 81 نوع پست در شبکههای اجتماعی برای متحیر کردن دنبال کنندگان شما
📍آیا به دنبال راههایی برای تحت تاثیر قراردادن دنبال کنندگان شبکههای اجتماعی خود هستید؟
📍آیا میخواهید ایدههای جالب محتوایی برای پست های شبکههای اجتماعی خود داشته باشید؟
🆔 @Majazikhj
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🔴 راههای مقابله با حملات DDOS
🔹 حملات DDoS یا حملات انسداد سرویس توزیعشده، نوع خاصی از حملات DoS است که در آن مجموعهی متعددی از كامپیوترها اقدام به ارسال بستههای متعدد به یک سرور یا منبع شبکه کرده و آن را از دسترس خارج میکنند.
🔹 در این نوع حملات نفوذگر امکان دارد از کامپیوتر شما برای حمله به سیستم دیگری استفاده کند به شکلی که کنترل کامپیوتر شما را به دست گرفته و از آن برای حمله به دیگر سرویسها استفاده میکند.
🔹 بنابراین:
1- از آنتی ویروس مناسب استفاده کنید و در بازههای زمانی کوتاه آن را بهروزرسانی کنید.
2- از نرم افزارها و سختافزارهای ضد حملات DDOS استفاده کنید.
3- فایروال را بر روی سیستم خود نصب و آن را به گونهای پیکربندی نمایید تا تعداد ترافیک ورودی و خروجی از سیستم محدود شود.
4- با نظارت بر ترافیک خود قادر خواهید بود حملات DDOS را شناسایی و اثرات آن را کاهش دهید.
5- از ارائه دهندگان امنیت وب استفاده کنید.
#پلیس_فتا
#کلیک_امن
#شاید_شما_نفر_بعدی_باشید
#youmaybenext
🆔 @Majazikhj
حسینعلی بالویی که بود؟
شهید حسینعلی بالویی نخستین فرزند از سه فرزند خانواده بالویی است که متولد 1349 شهرستان بهشهر در استان مازندران است. او در 13سالگی با علاقهمندی فراوان بهعنوان یک بسیجی داوطلب در میادین جنگ حضور پیدا کرد. در عملیات والفجر8 و فتح فاو از ناحیه پا مجروح شد و بعد از گذشت سه سال و حضور مداوم در جبهههای هشت سال دفاع مقدس سرانجام در دی ماه سال 65 و در عملیات کربلای4 به شهادت رسید. خانواده شهید «حسینعلی بالویی»، شهید غواص 16ساله عملیات کربلای 4 که در جزیره امالرصاص به شهادت رسیده است، بعد از گذشت 29 سال از شهادت فرزندشان حالا با او دیدار کرده بودند.
کرامت شهید بالویی غواص
پدر شهید بالویی نقل کرد که روزی بر سر مزار فرزندم در گلزار شهدای بهشهر رفته بودم. دیدم زن و شوهری بر سر مزار پسرم نشستهاند و به شدت گریه میکنند. رفتم نزدیک قبر و علت را جویا شدم. به آنها گفتم که این سنگ قبر پسر من است اما در این قبر شهیدی نیست که شما اینقدر برایش گریه میکنید. پسر من مفقود الجسد است. در ضمن من اصلا شما را نمیشناسم. از سر و وضعشان هم معلوم بود که شمالی نبودند.
خانمی که گریه میکرد در جواب من گفت: فرزند مریضی دارم که از ناحیه دو پا فلج بود. دوا و درمانهای ما نتیجه نداد و از سلامتیاش ناامید شدیم اما پسرم یک شب در خواب دید که جوانی به سراغش آمده است و به او میگوید که از جایش بلند شود. پسرم در پاسخ جوان میگوید که من فلج هستم و قادر به راه رفتن نیستم. جوان میگوید برخیز تو شفا یافتهای من شهید بالویی از مازندران هستم. فرزندم از خواب بلند شد در حالی که شفا گرفته بود.
من تمام گلزار شهدای شهرهای مازندران را یک به یک رفتم و روی سنگ مزارها را خواندم. تا اینکه بالاخره در گلزار شهدای بهشهر(اینجا) این سنگ قبر را پیدا کردم. پدر شهید میگفت: نشستم و دوباره برایم مسلم شد که فرزندم زنده حقیقی است و براستی شهدا صاحب حیات طیبهاند.
حسینعلی بالویی، شهید غواصی که شور دوبارهای به مازندران بخشید.
شهر به شهر و روستا به روستای استان مازندران در شب و روز شهادت امام صادق(علیه السلام) میزبان پیکرهای شهدای غواصی بودند که در شهرت بینامی و قدرت نهان در دستان بسته، بار دیگر فضای نگین سبز ایران را با نام و یاد ایثار و ایستادگی بهاری کردند.
حسینعلی بالویی، شهید غواصی که شور دوبارهای به مازندران بخشید. همیشه خوانده و شنیده بودم که شهدا زندهاند و حیاط طیبه دارند اما شنیدن کجا و دیدن کجا؟! فرقش از زمین تا آسمان است…. غواص دست بستهای که بعد از 29 سال دوری از خانه و کاشانه اش برگشت و به همراه چند شهید غواص گمنام دیگر خون تازه ای را در رگهای شهر جاری ساخت. جوان شانزده ساله ایکه در عملیات کربلای4 در جزیره امالرصاص به شهادت رسید و حالا به بهشهر مازندران پا گذاشته بود.
شب وداع با شهید بالویی
قرار وداعمان با شهید حسینعلی بالویی شب جمعه بود، در مصلای شهر بهشهر. غروب خورشید که آمد دلتنگی دیدار شهدای غواص افتاد به جانمان. مصلای بهشهر اما جای سوزن انداختن نبود از این همه مشتاق. این همه دلتنگ. بعداز نماز جماعت مغرب و عشاء مراسم وداع هم شروع شد. تابوت شهید بالویی و پنج شهید گمنام دیگر را در وسط مصلی گذاشته بودند. نور سبزی هم بر تابوتها افتاده بود و پرچم سهرنگ و مقدس کشورمان را معنویتی مضاعف میبخشید. احمد واعظی هم مداح مراسم بود و سنگتمام گذاشت برای شهدا. پدر شهید هم در مراسم حضور داشت. مداح هم در خلال مراسم درد دلهای پدر شهید بالویی را با پیکر پسرش بلند بلند پشت بلندگو میگفت و به جان جمعیت آتشی دوباره میزد.
اینکه پدر شهید میگوید: «بابا جان! بعد 29 سال آمدی، ببین چقدر کمر پدرت خمیده شده است! بلند شو برویم شالیزار و در پیری پدرت عصای دستش باش.»
جمعیت مشتاق گریه که نه، ضجه میزدند و از شدت شور و احساس ایستاده مراسم را دنبال میکردند. اما نقطه اوج مراسم، روضه حضرت امام حسین(علیه السلام) و وداعش با علی اکبر جوانش بود. شاید روضه امام حسین(علیه السلام) تنها چیزی بود که داغ پدر شهید را تسکین داد. احمد واعظی در پایان مراسم به لهجه زیبای شمالی هم مدیحه سرایی کرد. من چیزی نفهمیدم اما هر چه میگفت انگار درد دل مردم بود. مردمی که با چشمانی اشکبار مراسم را ترک میکردند و با شهدای مرز و بومشان پیمانی دوباره میبستند