🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#یاد_یاران
#سردار_شهید
#حاج_احمد_کاظمی
سرماۍ شدیدۍ خورده بود احساس میڪردم به زور روۍ پاهایش ایستاده است.
من مسئول تدارڪات لشڪر بودم با خودم گفتم خوبه یه سوپ براۍ حاجۍ درست ڪنم تا بخوره حالش بهتر بشه.
همین ڪار را هم ڪردم.
با چیزهایۍ که توۍ آشپزخانه داشتیم یڪ سوپ ساده و مختصر درست ڪردم.
از حالت نگاهش معلوم بود خیلۍ ناراحت شده است.
گفت : چرا براۍ من سوپ درست کردۍ
گفتم : حاجی آخه شما مریضی ، ناسلامی ، فرمانده لشڪرم هستی ، شما ڪه سرحال باشی یعنی لشڪر سرحاله!
گفت : این حرفا چیه میزنی فاضل؟
من سوالم اینه که چرا بین من و بقیه نیروهام فرق گذاشتی ؟
توی این لشڪر، هر ڪسی که مریض بشه تو براش درست میکنی؟
گفتم : خب نه حاجی!
گفت : پس این سوپ رو بردار ببر ، من همون غذایی رو می خورم ڪه بقیه نیروها خوردن .
#مردان_بی_ادعا
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 🥀🕊
🌴🌹🍀🥀🍀🌹🌴
#شهیدانه
#سیره_شهدا
#سردار_شهید
#عباس_بابائی
وقتی نبود، وقتی منطقه بود و مدتها میشد که من و بچّهها نمیدیدمش، دلم میگرفت.
توی #خیابان زنها و مردها را میدیدم که دست در دست هم راه میروند، غصّهام میشد.
زن، شوهر میخواهد بالای سرش باشد.
میگفتم: «تو اصلاً میخواستی این کاره بشوی چرا آمدی مرا گرفتی؟»
میگفت: «پس ما باید بیزن میماندیم؟»
میگفتم: «اگر سر تو نخواهم نق بزنم پس باید سر چه کسی بزنم؟»
میگفت: «اشکال ندارد ولی کاری نکن #اجر زحمتهایت را کم کنی، اصلاً پشت پردهی همهی این کارهای من، بودن توست که قدمهایم را محکمتر میکند.»
نمیگذاشت اخمم باقی بماند. کاری میکرد که #بخندم و آن وقت همهی مشکلاتم تمام میشد.
راوی :
#همسر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🥀🌴
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#دلنوشته_شهدایی
#تقدیم_به
#شهیدان_مفقودالاثر
#سرسبزترین_بهار_جاوید
تو اى #سبزترین بهار جاوید! اى #نشان بى نشانها! اى #آیینه نور! اى #راز سر به مهر! اى #بیکران!
تو آن روز خروشیدى و امروز...
باور نمی کنم که با آن همه #خروش در خاک خفته اى!
اى که حضور #دریایى تو در آسمانها جاری تر از #رودهاست! هنوز تپش امواج پرخروش #غیرتت لرزه بر اندام دشمنان می افکند .
ما #خفتگان در ساحلت #غرق به #طوفانیم و تو چه آرام در پهنه بیکرانت #حیرتمان را به نظاره نشسته اى .
چه زیباست #قاب عکس خالیت بر دیوار #قلبمان .
هنوز در صفحه صفحه تاریخ ، تفسیر #حدیث جاودانگى ات را می نویسند و چه زیباست شعر #دلتنگیهامان .
هنوز کوچه ها در انتظار #ترنم گامهاى سبز تواند . آسمان #تاریک شهر در التماس #تابش چشمهاى توست .
اى نور! چگونه در عمق #دلواپسیهامان تابشت را به #خاک بخشیدى.
اى تفسیر #سرمستى و اى #نغمه شوریدگى! نزدیک است پرنده #قلبم در کنج تنهایى جان سپارد .
گوش کن! ثانیه ها به امید #بازگشت تو در تپشند.
دل من تفسیر #کتابنامه انتظارت را تا انتهاى جاده هاى بى کسى از بر کرده است تا شاید آغاز کنى روزى را مثل آغاز #بهار.
باز هم می گویم که دلم #منتظر توست.
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌴 🥀🌹
🌹🌹🕊🥀🕊🌹🌹
#شهید_یعنی
#جانت را...
#جان_جوانت را....
#جان مملو از آرزوهای خودت و آرزوهای #مادرت و آرزوهای #همسر و #فرزند کوچکت را، در #کف دست بگذاری و #فدا کنی
تا....
#تلنگری باشی برای ما #قبرستان نشینان عادات سخیف
داغ بی #پسری و بی #پدری و بی #برادری و بی #همسری را بر دل تاریخ می گذاری...
تا ما را از این منجلاب بیرون بکشی...
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹 🌹🕊
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
برای مردم زندگی نکن
تباه می شوی
غمگین ترین آدم ها کسانی هستند که
برداشت دیگران
برايشان زیادی مهم است
❣ #سلام_امام_زمانم❣
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شـب تـار بـر مـلا خـواهـد شـد
در راه، عـزیـزی ست که با آمدنش
هر قطب نما، قبله نما خواهد شـد
♥️اَلَّلهُمـ ّعجِّللِوَلیِڪَالفَرَج♥️
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
⚪ ۲۵ذیالحجه، روز نزول سوره انسان در شأن اهل بیت(ع) و روز تکریم خانواده
روز #خانواده وتکریم ،،،
باز نشستگان
را گرامی میداریم....
‹🕊☘›
•
•
(خاطرات جبهه)
گفت: راستی جبهه چطور بود؟
گفتم : تا منظورت چه باشد .🙃
گفت: مثل حالا رقابت بود؟🤔
گفتم : آری.
گفت : در چی؟ 😳
گفتم :در خواندن نماز شب.😊
گفت: حسادت بود؟
گفتم: آری.
گفت: در چی؟ 😮
گفتم: در توفیق شهادت.😇
گفت: جرزنی بود؟ 😳
گفتم: آری.
گفت: برا چی؟
گفتم: برای شرکت در عملیات .😭
گفت: بخور بخور بود؟😏
گفتم: آری .☺
گفت: چی میخوردید؟ 😏
گفتم: تیر و ترکش 🔫
گفت: پنهان کاری بود ؟
گفتم: آری .
گفت: در چی ؟
گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها .👞
گفت: دعوا سر پست هم بود؟
گفتم: آری .
گفت: چه پستی؟؟ 🤔
گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین .💂
گفت: آوازم می خوندید؟ 🎙
گفتم: آری .
گفت: چه آوازی؟
گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل .
گفت: استخر هم می رفتید؟ 💧
گفتم: آری ...
گفت: کجا؟
گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون .🌊
گفت: سونا خشک هم داشتید ؟
گفتم: آری .
گفت: کجا؟
گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه.
گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟ 🙄
گفتم: آری
گفت: کی براتون برمی داشت؟😏
گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه .😞
گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟؟😏😏 گفتم: آری
خندید و گفت: با چی؟
گفتم: هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان😔
سکوت کرد و چیزی نگفت...🖐️
•
•
‹ #شھیدانہッ!. ›