شهدای 4 آبان آذربایجان
🌹حسن نواحی از خوی
🌹عباس عظیم نیا تکاب
🌹یدالله عباسی از ارومیه
🌹حسن محمدی کان از ارومیه
🌹قوچعلی قاسم زاده از ارومیه
🌹فریدون خلوتی از شاهین دژ
🌹ولی نصیری از نقده
🌹خلیل قراجه ای از خوی
🌹علی صادق زاده از خوی
🌹یوسف یوسفی از پیرانشهر
🌹صلاح الدین سیدا از بوکان
🌹رسول منصوری
🌹بهمن ستیزه جوی از سلماس
#شهدای_مدرسه_پیروز
#شهدای_بهبهانی
25.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#رجزخوانی
🔵رَجز خوانیِ سربازِ
دَهه نودیِ سید علی،
فدایی امام زمان(عج)
🔶صد رشته کوه مقاوم دارد
این خاک
دشمن بداند حاج قاسم دارد
این خاک
#امام_زمان
🌴🌹🥀🕊🥀🌹🌴
#در_محضر_شهدا
#شهید_والامقام
#ابراهیم_هادی
خدايا #عشق به #انقلاب اسلامي و #رهبر كبير انقلاب چنان در وجودم #شعلهور است كه اگر #تكهتكهام كنند و يا زير سختترين #شكنجهها قرار گيرم ، او را تنها نخواهم گذاشت .
#شادی_روح_امام_و_شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌴 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『🎞| #استوری』
🔹سفیر عشق شهید است و
ارباب عشق حسین علیه السلام
وادی عشاق کربلا ....🥀
جایی که ارباب عشق سر به باد
می دهدتا ..
اسرار عشاق را بازگو کند تا برای
عشاق راهی جز از کربلا گذشتن نیست...🌱
#شهیدانه
#یادشهداباصلوات
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
•🔹🔹•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『🕊| #روزشمارِپرواز』
به قول آقا رسول :" همه یه روزی میرن، اما خوبه آدم زیبا بره! "🕊✨
#الیَالحَبیب
#17_روزتاسالگردشهادت
🖤|
#امام_زمان_عج_مناجات
#امام_رضا_ع_مدح_و_شهادت
چه مجلس دعا روم، چه مجلس بکا روم
اگر بدون اذن صاحبم روم، خطا روم
منی که کل عزتم به دست های مهدی است
ضرورت است محضرش، بدون ادعا روم
تمام هستی ام تعلّقِ به اوست والسلام
مرا به دیگران حواله ام دهد، کجا روم؟
خدا کند که مثل ابتدای خلقتم فقط
محب اهل بیت باشم و به آن سرا روم
همیشه از بساط روضهخانه خیر دیده ام
ازین محیط خیمه و حسینیه چرا روم؟
دلم شکسته و دوا به درد من نمی خورد
طبیب گفته زودتر به مشهد الرضا روم
دعای من که حبس شد، به آسمان نمی رسد
مگر رضا دعا کند مرا، به کربلا روم
فدای غربتش شوم که روی خاک ناله زد:
به سوی حجره ام خدا توان بده مرا روم
چقدر خورده ام زمین میان راه حجره ام
به خانه با تنی که شد به درد مبتلا روم
حصیر خانه را به چشم خیس جمع می کنم
به یاد روضه ی حسین، محضر خدا روم
شاعر: #محمدجواد_شیرازی
#محکومیت_حادثه_تروریستی حرم #شاه_چراغ_ع
...لالهزار دیگری میروید از خون شهید
باغ، با هر آبیاری میشود پربارتر
پیر ما فرمود -اما دشمنان کور و کرند-
ملت ما با شهادت میشود بیدارتر...
شاعر: #علی_سلیمیان
برای رفع گرفتاریها تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها را با دقت بگویید...
#رفیق_شهیدم
#شهید_ابراهیم_هادی🕊🌹
#سرزنش_نکنید !
هیچوقت پدر و مادرتان را
بخاطر چیزی که نتوانستند به شما بدهند
سرزنش نکنید!
شاید تمام دارائیشان همان بوده که برایتان فراهم کرده اند..
🔴لعنت بر «حسرت تان برای یک زندگی معمولی» که باعث شدید تا امروز زندگی ده ها نفر به پایان برسد.
🔻لعنت بر «بوسیدن به وقت ترسیدن» تان که باعث شدید تا امروز ده ها کودک جنازه پدرشان را ببوسند.
🔻لعنت بر شعار زن، زندگی، آزادی تان که پشت آن جز مرگ انسان ها و ویرانی یک کشور هیچ چیز دیگری نیست...
✍امیر حسین ثابتی
✅لعنت بر «حسرت تان برای یک زندگی معمولی» که باعث شدید تا امروز زندگی ده ها نفر به پایان برسد.
لعنت بر «بوسیدن به وقت ترسیدن» تان که باعث شدید تا امروز ده ها کودک جنازه پدرشان را ببوسند.
لعنت بر شعار زن، زندگی، آزادی تان که پشت آن جز مرگ انسان ها و ویرانی یک کشور هیچ چیز دیگری نیست...
شهیده فاطمه عمیدی پور
فرزند :قدرت الله؛ عضویت :بسیجی؛ تاریخ تولد :۱۳۴۸/۲/۱۱؛ محل تولد :روستای کورکی؛ تاریخ شهادت :۱۳۶۵/۱۱/۲۹؛ محل شهادت:دربمباران هوایی بعثی درشیراز محل دفن :روستای کورکی
بسم رب الشهداء و الصدیقین
زندگینامه شهیده بزرگوار فاطمه عمیدی پور
با سلام و درود به آقا امام زمان(عج) و با سلام و درود به روان پاک بزرگ پرچم دار اسلام حضرت امام خمینی (ره) و با سلام و درود به روان پاک شهیدان اسلامی که با شهادت خود نهال نوپای انقلاب اسلامی را آبیاری نمودند و با سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای.
زندگی بانوی شهیده فاطمه عمیدی پور با تولد او در روستای کورکی کربال در خانواده ای فقیر و زحمتکش شروع شد و با نبودن امکانات تحصیلی دوره ابتدایی را به پایان رسانید. وی در سن 16 سالگی ازدواج نمود که به علت فقر مالی که گریبانگیر شوهر زحمتکش ایشان بود با کمک مردم خانه ای را در کوزه گری شیراز بنا نمود.
فاطمه زنی پاک دامن و پرهیزکار همیشه با مخالفان انقلاب درگیر بود و همین که آشنایان از ترس بمباران خانه و کاشانه خود را ترک می کردند ایشان می گفتند از دست سرنوشت و خواست خداوند نمی توان گریزان بود اگر تقدیر کشته شدن است چه بهتر که در راه خداوند انسان به شهادت برسد و همیشه آرزوی چنین مردنی را از خدا داشت اگر کسی درباره کمبود در موقعیتی که جنگ داشتیم شکایتی می کرد ایشان به او گوشزد می کرد که از خودت خجالت بکش این جوانان که در جبهه ها هستند جان خود را به خاطر من و تو در طبق اخلاص نهاده اند مگر خون ایشان به خاطر دفاع از من و تو ریخته نمی شود فاطمه مانند مادرش فاطمه زهرا با فرزند درشکم همانطور که او به شهادت رسید وی نیز در سن 18 سالگی با همان طریق به دست دژخیمان صدامی به شهادت رسید اگر او در میان در و دیوار پهلویش شکست فاطمه نیز در میان آواری از آهن و آجر به شهادت رسید.
خلاصه ای از زندگینامه شهیده بزرگوار فاطمه عمیدی پور
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام ا. . . پاسدار حرمت خون شهیدان و با سلام و درود فراوان به رهبر عظیم الشأن انقلاب اسلامی ایران و با سلام و درود فراوان به تمامی ارگانها از جمله سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که تمامی وقتشان را برای رضای خدا و نگهبانی از حریم پاک کشور عزیزمان ایران گذاشته اند اوایل سال یکهزار و سیصد و چهل و هفت بود که از پدری بنام قدرت ا. . . و از مادری به نام سکینه دختری متولد شد که نامش را فاطمه نهادند تمامی اقوام و از جمله خانواده به این دختر و نام نیکش عشق می ورزیدیم چون نام او از نام مادر بزرگوارمان حضرت فاطمه (س) سرچشمه گرفته بود ایشان روزبه روز بزرگ و بزرگتر می شدند. خانواده ما به علت وضع مالی نامناسبی موفق به اینکه او را راهی مدرسه کنیم نشدیم او از سن 9 سالگی پا به پای پدر در بیرون از خانه به کارهای کشاورزی مشغول بود به سن 9 سالگی که رسید هم به کارهای کشاورزی در بیرون از خانه و هم به کارهای خانه داری در خانه مشغول بودند و در کنار اینها به مدرسه نهضت سوادآموزی نیز مشغول به فراگیری علم شدند او تا پنجم ابتدایی را آموخت به سن 16 سالگی که رسید با شخصی که نامش سلیمان بود ازدواج کرد و نتیجه اش دختری بود که نامش را زهرا نهادند زهرا نیز نام دیگر مادر بزرگمان بود بسیار مهربان بود و خوش اخلاق و با رفتار و کرداری شایسته فاطمه گونه می زیست و او را الگو و سرمشق خود قرار داد آری خداوند بزرگ و مهربان گلهای زیبای خوبان را در جوانی می چیند.
وی در شهرستان شیراز در حالیکه در کنار مدرسه نهضت در خانه خویش مشغول شستن لباس و ظرف بود خانه او مورد اصابت راکتهای هواپیمای بعثی عراق قرار گرفت و پیکر پاره پاره اش را در 27/11/65 در بهشت زینب روستای کورکی دفن کردیم. روحش شاد و یادش گرامی
در ضمن وی هنگامیکه به شهادت رسید باردار بود و دهمین روز بود که از 9 ماهگی می گذراند.
هوالجمیل
مصاحبه با آقای سلیمان کشتکار همسر شهیده فاطمه عمیدی پور
صبح روز یکشنبه مورخه 30 آبان 95 مصادف با اربعین حسینی، با هماهنگیهای دوست عزیزم آقای حاج کاظم حاجی زمانی توفیقی حاصل شد تا نکات مهم و ارزشمندی دربارۀ شهیده فاطمه عمیدی پور از زبان همسرشان، آقای سلیمان کشتکار که تازه از زیارت کربلا برگشته بشنویم. در این جلسه که در دفتر شورای اسلامی شهر زرقان برگزار شد دختر ایشان، خانم زهرا کشتکار نیز حضور داشت و پس از پایان مصاحبه توفیق زیارت مزار شهیده فاطمه عمیدی پور و شهدای گرانقدر روستای کورکی که اکثراً از سادات هستند نیز حاصل شد که خداوند را بر این عنایت و مرحمت شاکر و سپاسگزاریم.
خودتان را معرفی کنید:
سلیمان کشتکار هستم، شوهر شهیده فاطمه عمیدی پور، اهل روستای بُنجیر کربال، متولد 1342، در تاریخ 4/11/1363 با ایشان ازدواج کردم که دو سال بعد یعنی در تاریخ 29/11/1365 او به شهادت رسید و حاصل آن ازدواج همین دختر است (خانم زهرا کشتکار)، به شغل کارگری و آشپزی اشتغال دارم، هنوز بازنشسته نیستم و خودم بیمه پرداخت میکنم.
با توجه به اینکه روستاهای بُنجیر و کورکی نزدیک هم نیستند، شما چگونه با خانم عمیدی پور آشنا شدید؟
از طریق پسرخالهام که داماد خالۀ ایشان بود.
کمی از شرح حادثه را از زبان دخترتان شنیدیم، خودتان بفرمائید در آن روز چه اتفاقی افتاد؟
روز 29 بهمن 65 حدود ساعت 3 بعد از ظهر، تازه از سر کار به خانهمان که در محلۀ شیخ علی چوپان شیراز بود برگشته بودم. همسرم که باردار بود از من خواست برای او مقداری نشاسته درست کنم که درست کردم، سپس از من خواست زهرا را بیدار کنم و به کوچه ببرم و برایش بیسکویت بخرم، گفتم حالا بگذار بخوابد وقتی بیدار شد میبرمش، زور شد که نه همین الان بیدارش کن و ببرش، قبول کردم و خواستم کفشم را بپوشم گفت نمیخواهد با دمپائی برو، من که هیچگاه با دم پائی به کوچه و خیابان نرفته بودم ولی آن روز مرا با زور وادار کرد که دخترم را بیدار کنم و با دمپائی بیرون بروم و رفتم، انگار یک نیروی غیبی به او و من فرمان میداد که نمیتوانستم نه بگویم. حدوداً 150 متر از خانه دور شده بودم که ناگهان صدای آژیر بلند شد و همزمان صدای انفجار مهیبی آمد و گرد و خاک همه جا را پر کرد، دخترم را رها کردم و سراسیمه به خانه برگشتم، دیدم خانهمان و چند خانۀ دیگر ویران شده، به طرف سنگر زیرزمینی که سر کوچه بود دویدم و از عدهای که در آن بودند سراغ همسرم را گرفتم ولی گفتند آنجا نیست، دوباره به خانه برگشتم و همراه با مردمی که برای کمک آمده بودند آوارها را زیر و رو کردیم که ناگهان متوجه شدم همسرم زیر خاکها افتاده است، او را بیرون آوردیم و از آنجا که هیچ زخمی نداشت به بیمارستان اعزام شد ولی با جنین نه ماهاش که پسر بود به شهادت رسیده بودند.
با توجه به اینکه در همان سال شیراز توسط موشکهای دشمن نیز مورد هدف قرار گرفت آیا این حمله توسط موشک بود یا هواپیما؟
توسط هواپیما بود که احتمالاً برای بمباران مقر صاحبالزمان آمده بود ولی چون نتوانست آنجا را بمباران کند یکی از بمبهایش را به محلۀ ما زد و بمب دیگر را به محلۀ دهپیاله انداخت.
در هر دو محل چند نفر شهید شدند؟
در محل ما سه خانه ویران شدند که قربانیان آن حادثه سه زن، سه دختر، یک کودک و دو جنین بودند یعنی 9 نفر ولی در محلۀ دهپیاله خانههای زیادی ویران شد و تعداد قربانیان آنها حدود 80 الی 90 نفر شهید و زخمی بود که اکثراً از نوآموزان نهضت سواد آموزی بودند. علت حمله به آنها هم شاید به این خاطر بود که پرچم ایران در مدرسه بود، البته یک مدرسه دخترانه هم دقیقاً در نزدیکی محل حادثه بود که حدود 300 نفر دانش آموز در آن بودند.
میگفتند منافقین و ستون پنجم به دشمن گرا داده بودند چون بعداً شنیدیم که چند نفر را هم که دستشان را به ظاهر گچ گرفته بودند ولی بیسیم داشته بودند دستگیر کردهاند. روز بعد شهدا را در روستاهای خودشان، از جمله در کورکی و محل بلوردی و دارالرحمه شیراز دفن کردند و من بخاطر اینکه تا مدتی تعادل روانی نداشتم دخترم را به پدربزرگ و مادربزرگش سپردم که تا چند سال با آنها در روستای کورکی زندگی کرد.
اسامی پدربزرگ و مادربزرگ؟
مرحوم قدرت اله عمیدیپور و مرحومه سکینۀ زارع که هر دو در سال 1380 در تصادفی که نزدیک شاهزاده قاسم زرقان رخ داد از دنیا رفتند و در کنار مزار دخترشان در روستای کورکی به خاک سپرده شدند.
درباره تحصیلات و روحیات شهیده بگوئید؟
فاطمه تا پنجم ابتدائی خوانده بود ولی کاملاً قرآن و دعا میخواند و از نظر اعتقادی خیلی عالی بود، عضو بسیج بود و همیشه در جلسات مذهبی و انقلابی و تشییع و دفن شهدا شرکت میکرد. چندین بار به ایشان گفتم اینجا امن نیست بیا تا تو را به روستا برگردانم ولی همیشه میگفت: نمیآیم، اگر قرار است شهید شویم میخواهم با هم باشیم. علاوه براین، خیلی خوشحال بود که نامش فاطمه است و خیلی علاقه به حضرت فاطمه داشت، اسم دخترمان را نیز بخاطر عشق به آن حضرت، زهرا انتخاب کرد، میگفت: اگر شهید شوم و در محشر از من بپرسند اسمت چیست تا بگویم فاطمه، برایم سه تا صلوات میفرستند و مرا نزد آن حضرت میبرند. او برای شهادت آماده بود و با توجه به اینکه در روز حادثه من و دخترم را به زور به بیرون از خانه فرستاد بدون شک از روز و ساعت و نحوۀ شهادت خودش هم باخبر بود.
خانهای که بمباران شده بود چه شد؟
آن را تعمیر کردم و فروختم چون دیگر نمیتوانستم در آن زندگی کنم.
دولت هم کمک کرد؟
نه، من تاکنون حتی یک ریال هم از دولت نگرفتهام و نخواهم گرفت و هیچ توقعی هم ندارم اما بخاطر اینکه در سالهای اخیر از دخترم حمایت کردند از دولت و مسئولین سپاسگزارم.
حرف آخر؟
امیدوارم که روح شهدا از ما راضی باشد، من در این سفر کربلا به محض اینکه دستم به حرم رسید اول به نیت شهدا بویژه برای همسر شهیدم زیارت کردم و بعد به نیت دخترم زهرا و پدر و مادرم و خانوادهام و بچهها و دوستان.