eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.2هزار عکس
17.5هزار ویدیو
345 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 گاهی که خبر نداشت و میرفت مجلس و مراسمی، ناگهان غافل گیر می شد... چشمش که به زنهای نامحرم می افتاد می نشست یک گوشه، سرش را پایین می انداخت... چند لحظه که می گذشت بلند می شد چیزی را بهانه میکرد و زود خداحافظی می کرد و مجلس را ترک می‌کرد. دیگر لازم نبود توضیحی بدهد: همه می دانستند که آدمی نیست که پا به هر محفلی بگذارد و در مقابل عمل حرام بی تفاوت بماند! 🌹 🕊🌹
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 ای خواهرم؛ مانند زینب (س) باش و مانند زینب (س) زندگی کن و مسئولیت خویش را در قبال این انقلاب و امام به انجام رسان و همیشه حجابت را سنگر خود قرار ده، زیرا خواهرم حجاب تو برنده تر از خون من است . و ای برادران عزیزم ، شما ادامه دهنده راه شهدا باشید و راه مرا ادامه دهید و همیشه در پی تهذیب نفس خود باشید که باعث خواهد شد به خدا نزدیک شوید و در پی این باشید که اسلام را احیا کنید . شادی روح و 🥀 🕊🌹
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 تا مي توانيد در استقرار يافتن احكام الهي در روي زمين كوشش كنيد و سستي به خود راه ندهيد و كار شكني نكنيد كه اگر خداي نكرده اهمال كاري يا كارشكني کنید و يا عليه نظام مقدس جمهوري اسلامي نقشه بکشید ، مديون خون شهدا هستيد . 🌹 🌴 🌹 🌹 🕊 🌹🌴
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_سیزدهم 🍁در پس هيکل درشت
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی 🍁صبــح يکي از روزها با هم به کاباره پــل کارون رفتيم . به محض ورود ، نگاه به گارسون جديدي افتاد که سر به زير ، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود . با تعجب گفت : اين کيه ، تا حالا اينجا نديده بودمش؟! 🍁در ظاهر زن بســيار با حيائي بود . اما مجبور شده بود بدون حجاب به اين کار مشغول شود . جلوي ميز رفت و گفت : همشيره ، تا حالا نديده بودمت ، تازه اومدي اينجا ؟! زن ، خيلي آهسته گفت : بله ، من از امروز اومدم . 🍁 دوباره با تعجب پرســيد : تو اصلا قیافت به اینجور کارها و جاها نميخوره ! اسمت چيه ؟ قبلا چيکاره بودي ؟ زن در حالي که سرش را بالا نميگرفت گفت : مهين هستم ، شوهرم چند وقته که مُرده ، مجبور شدم که براي اجاره خانه و خرجي خودم و پسرم بيام اينجا ! ... 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 در کابینه مکتبی همسر درباره انتخاب آن به عنوان می گوید : ایشان آن زمان در اهواز مسئول مناطق نفت خیز بودند. بعد از این که مسئولیت وزارت نفت را به پیشنهاد کرد، ایشان مهندس بوشهری را پیشنهاد می کند اما با اصرار مبنی بر این که شما سابقه زندان و فعالیت انقلابی دارید و هم جزو خانواده های محروم بوده اید و درد را بهتر می شناسید این مسئولیت را می پذیرند. همان زمان معروف شد که مکتبی ترین کابینه دولت از وزیر مکتبی گرامی باد . 🌴 🕊🌹
🥀🌴🌹🌷🌹🌴🥀 در کابینه مکتبی پسرم یك ساعت قبل از آخرین سفرش، به مغازه من تلفن كرد و گفت: پدر من دارم به جنوب می‌روم ، می‌خواستم خداحافظی كنم .» گفتم : مواظب خودت باش . خندید و گفت : « به من حسودی می‌كنی پدر ؟» پرسیدم : حسودی ؟! از چه بابت؟ گفت : « برای اینكه ممكن است بشوم ! ». راوی : از وزیر مکتبی گرامی باد . شادی روح و 🌹 🌴🥀
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 آیا ما از خدا نوشته یا ضمانت گرفته ایم تا آنقدر عمر کنیم که خطاها و اشتباهات خود را جبران کنیم ، آیا مطمئنیم که همین امشب یا همین الان نمی میریم ؟ پس تا دیر نشده از خواب غفلت بیدار شویم و عمل کنیم که امروز روز عمل است و فردا روز حساب ، اگر امروز عمل نکردیم فردا برداشتی نخواهیم کرد و از هیچکس نمی توانیم کمک بگیریم الا از عمل خود . 🌹 🌴 🌹 🌹 🕊 🌹🌴
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_سیزدهم 🍁در پس هيکل درشت
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی 🍁صبــح يکي از روزها با هم به کاباره پــل کارون رفتيم . به محض ورود ، نگاه به گارسون جديدي افتاد که سر به زير ، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود . با تعجب گفت : اين کيه ، تا حالا اينجا نديده بودمش؟! 🍁در ظاهر زن بســيار با حيائي بود . اما مجبور شده بود بدون حجاب به اين کار مشغول شود . جلوي ميز رفت و گفت : همشيره ، تا حالا نديده بودمت ، تازه اومدي اينجا ؟! زن ، خيلي آهسته گفت : بله ، من از امروز اومدم . 🍁 دوباره با تعجب پرســيد : تو اصلا قیافت به اینجور کارها و جاها نميخوره ! اسمت چيه ؟ قبلا چيکاره بودي ؟ زن در حالي که سرش را بالا نميگرفت گفت : مهين هستم ، شوهرم چند وقته که مُرده ، مجبور شدم که براي اجاره خانه و خرجي خودم و پسرم بيام اينجا ! ... 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_چهاردهم 🍁صبــح يکي از ر
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی 🍁 دندانهاش را به هم فشار ميداد ، رگ گردنش زده بود بيرون ، بعد دستش را مشت کرد و محکم کوبید روي ميز و با عصبانيت گفت : اي لعنت بر اين مملکت کوفتي !! بعد بلند گفت : همشــيره راه بيفت بريم ، شــاهرخ همينطور کــه از در بيرون ميرفت رو کرد به ناصر جهود و گفت : زود بر مي گردم ! مهين هم رفت اتاق پشــتي و چادرش را ســرش کرد و با حجاب کامل رفت بيرون.بعد هم سوار ماشين شاهرخ شد و حرکت کردند . 🍁مدتي از اين ماجرا گذشــت . من هم را نديدم ، تا اينکه يک روز همديگر را ديديم . بعد از سلام وعليک ، بي مقدمه پرسيدم : راستي قضيه اون مهين خانم چي شد ؟! اول درست جواب نميداد ، اما وقتي اصرار کردم گفت : دلم خيلي براش ســوخت ، اون خانم يه پسر ده ســاله به اسم رضا داشت .صاحــب خونه به خاطر اجــاره ، اثاثهاش رو بيرون ريخته بــود . من هم يه خونه کوچيک تو خيابون نيروهوائي براشون اجاره کردم . به مهين خانم هم گفتم : تو خونه بمون و بچه ات رو تربيت کن ، من اجاره و خرجي شما رو ميدم !!! ... 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 در اين جهان و اخبار گذشتگان دقت كنيد و به درستي ببينيد براي چه آمده ايد و اين جهان براي چه خلق شده چرا كه جهان لغو آفريده نشده و شما هم بيهوده نيامده ايد و فكر كنيد كه چه بايد بكنيد ، وظيفه تان چيست ، آيا هم اين است كه اكنون انجام مي دهيد يا نه ، اينها همه خلاف مسئوليتتان است و كمي فكر كنيد ، آنها كه پيش از ما بوده اند همه رفتند . 🌹 🌴 🌹 🌹 🕊 🌹🌴
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_پانزدهم 🍁 #شاهرخ دندانه
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی 🍁اوايل سال پنجاه وهفت بود که به کاباره ميامي رفت . جائي بسيار بزرگتر و زيباتر از کاباره قبلي . شهروز جهود گفته بود : اينجا بايد ساکت و آرام باشه . چون من مهمانهاي خارجي دارم .براي همين هم روزي سيصد تومن بهت ميدم . هم اونجا بود و پول خوبی هم میگرفت . 🍁در آن ايام آوازه شهرت تقريباً در همه محله هاي شرق تهران و بين اکثر گنده لاتهاي آنجا پخش شده بود . من ديده بودم ، چند نفر از کساني که براي خودشان دار و دستهاي داشتند ، چطور به احترام ميگذاشتند و از او حساب ميبردند . اصغر ننه ليلا به همراه دار و دسته اش را در يکي از دعواها به تنهائي زده بود . آنها هم با نامردي از پشت به او چاقو زده بودند . شاهرخ در آن ايام هر کاري که ميخواست مي کرد و کسي جلودارش نبود . 🍁عصر يکي از روزها شخصي وارد کاباره ميامي شد و سراغ را گرفت . گارسون ميز ما را نشان داد . آن شخص هم آمد و کنار ميز ما نشست . بعد از کمي صحبتهاي معمول ، گفت : من يک کار کوچک از شما ميخوام و در مقابل پول خوبي پرداخت ميکنم ! بعد چند تا عکس و آدرس و مشخصات را به ما داد و گفت : اين آدرس هتل جهانه . اين هم مشخصات اتاق مورد نظر ، شما امشب توي اين اتاق باید رو با چاقو بزنيد !! ... 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🌺🌼🍀🌷🍀🌼🌺 ای همسر بزرگوارم! از شما می‌خواهم که و و خود را مثل گذشته حفظ کنی که ره زن در و بودن اوست . 🥀 🌼🌺
🥀💐🕊🌺🕊💐🥀 خواهران من را به شما توصیه می‌کنم مانند عروســـــڪ نباشید این شما‌ بزرگترین‌ شماست ، حتی از بمب‌های اتمی و نوترونی هم خطرناک‌تر است پس را حفظ کنید . 🥀 💐🥀
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 بچه ها تا وقت دارید خودتان را بسازید و آماده شوید برای یک فردای پر مخاطره و یک درگیری بزرگ ، در درجه ی اول با نفستان و بعد با شیاطین بیرونی و بدانید که اگر توانستید خط نفستان را بشکنید می توانید به راحتی خط شکن گردید و خط شیاطین بیرونی را نیز بشکنید و الا پایتان در گل می ماند و دیگر یارای حرکت و جوشش را نخواهید یافت . 🌹 🌴 🌹 🌹 🕊 🌹🌴
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_شانزدهم 🍁اوايل سال پنجا
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی 🍁چشمان يک دفعه گرد شد و با تعجب گفت : آدم بُکشم ؟! نه آقا اشتباه گرفتي ! آن مرد ادامه داد : نه ، فقط مجروحش کنيد . اين يه دعواي ناموسيه ، فقط ميخوام خط و نشون براش بکشيم . بعد دستش را داخل کيف بُرد و سه تا دسته اسکناس صد توماني روي ميز گذاشت و گفت : اين پيش پرداخته ، اگه موفق شديد دو برابرش رو ميدم . در ضمن اگه احتياج بود ، و دارو دسته اش هم هست . 🍁 دوباره با تعجب پرسيد : شما از طرف کي هستين ، اين پول رو کي داده ؟! اما آن آقا جواب درستي نداد . شب با احتياط کامل رفتيم هتل جهان ، يک روز هم در آن حوالي معطل شديم . اما بهروز وثوقي عصر روز قبل از ايران خارج شده بود . 🍁یه روز چند تا از گنده لاتهاي شرق و جنوب شرق تهران و دعوت شدند ساواک . هر کدام از اينها با چند تا از نوچه هاشون آمده بود . من هم همراه شاهرخ بودم . جلسه که شروع شد نماينده ساواک تهران گفت: چند روزي هست که در تهران شاهد اعتصاب و تظاهرات هستيم . خواهش ما از شما و آدم هاتون اينه که ما رو کمک کنيد . توي تظاهراتها شما جلوي مردم رو بگيريد ، مردم رو بزنيد . ما هم از شما همه گونه حمايت مي کنيم . پول به اندازه کافي در اختيار شما خواهيم گذاشت . جوايز خوبي هم از طرف اعلي حضرت به شما تقديم خواهد شد. ... 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 از ملت می خواهم که همیشه در صحنه حضور داشته باشید و به حرفهای امام یک به یک عمل کنید و حرفهای امام را در قلبهای خود جای دهید و بر آن باشید که منافقین و ضد انقلابیون را سرکوب کنید و نگذارید که این مزدوران ، خون شهدای گرانقدر انقلاب ، اسلام و جنگ تحمیلی را پایمال کنند . 🌹 🕊 🌹 🌹 🕊 🌹🌴
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 پیامم به و ملتی که نائب آنان را ملت معجزه اسای قران میداند. بر خلقی ست که از جان و مال در راه خدا می گذرند... راه ما چیزی جز از به نیست! چشم و گوش به فرمان باشید! و از آن کنید و گفته های حضرت عزیز را با جان و دل گوش کنید و به آن عمل کنید که اگر در این قرار بگیرید به سعادتمند و روسفید خواهید شد . 🌹 🕊🥀
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_هفدهم 🍁چشمان #شاهرخ يک
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی 🍁جلسه اون روز با نماینده ساواک که تمام شد ، همه گنده لاتها پول خوبی از ساواک گرفتن ، اما گفت : بايد فکر کنم ، بعداً خبر ميدم . بعد هم به من گفت : الان محرم ، مردم عزادار (ع) هستند . من بعد عاشورا خبر ميدم . عاشق (ع) بود . از دوران کودکي علاقه شديدي به آقا داشت . 🍁اين محبت را از مادرش به يادگار داشت .راه اندازي هيئت با کمک دوستان ورزشکار ، عزاداري و گريه براي سالار شهيدان ، آن هم قبل از انقلاب از برنامه هاي محرم او بود . هر سال در روز عاشورا به هيئت جواد الائمه در ميدان قيام ميآمد . بعد همراه دسته عزادار حرکت ميکرد . پيرمرد عالمي به نام حاج مسئول و سخنران هيئت بود و را هم خيلي دوست داشت . 🍁درعاشوراي سال پنجاه و هفت ، ساواک به بسياري از هيئت ها اجازه حرکت در خيابان را نميداد . اما با صحبتهاي ، دسته هيئت جواد الائمه مجوز گرفت . مياندار دسته بود . محکم و با دو دست سينه مي زد . نمي دونم چرا اما اونروز حال و هواي با سالهاي قبل بسيار متفاوت بود . موقع ناهار ، حاج آقا تهراني کنار نشسته بود . بعد از صرف غذا ، مردم به خانه هايشان رفتند . 🍁حاج آقا با شروع به صحبت کرد . ما چند نفر هم آمديم و در کنار حاج آقا نشستيم . صحبتهاي او به قدري زيبا بود که گذر زمان را حس نميکرديم . اين صحبتها تا اذان مغرب به طول انجاميد . بسيار هم اثر بخش بود . من شک ندارم ، اولين جرقه هاي هدايت ما در همان عصر عاشورا زده شد . آن روز ، بعد از صحبتهاي حاج آقا و پرسش هاي ما ، حُـرّ ديگري متولد شد . آن هم سيزده قرن پس از عاشورا ، حُرّي به نام ضرغام براي نهضت عاشورائي حضرت امام (ره) ... 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 من از امت حزب الله می خواهم که هرگز به دشمنان امان ندهند به خصوص دشمنان داخلی و همیشه یاور امام و ولایت فقیه باشند و من راضی نیستم کسانی که در خط رهبر و ولایت فقیه نیستند و با آن مخالف هستند در تشیع جنازه من شرکت کنند . 🌹 🌴 🌹 🌹 🕊 🌹🌴
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_هجدهم 🍁جلسه اون روز با
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی 🍁ببينيد رفقا ، ما اين همه به خاطر امام حســين(ع) به ســر و سينه خود مان ميزنيم ، از آنطــرف فرزند اين مولاي مــا يعني آقاي خميني را گرفته انــد . بدون دليل هم تبعيدش کرده اند . اما ما هيچ کاري نميکنيم . مگر ايشان چه گفته ، اين سيد ميگويد : شاه نبايد پول مملکت را اينقدر صرف عياشي و جشن و خوش گذراني کند . ميگويد اسلام در خطر است . ميگويد نبايد به اســرائيل کمک کرد . شــما ببينيد از پول مملکت اسلامي ما به اسرائيلي که کشورهاي اسلامي را اشغال کرده کمک ميشود . 🍁به جاي بها دادن به اسلام واقعي ، شــخصي را نخســت وزير کرده اند که مذهبش بهائي است . واقعا آقاي خميني راست گفته که اسلام در خطر است . اينهــا صحبت هائي بود که حاج ســيد علي نقــي تهراني در عصر عاشــورا براي ما ميگفت ، بعد ادامه داد : نور ايمان را ببينيد ، اين آقاي خميني بدون هيچ چيزي و فقط با توکل بر خدا ، با يک عبا و لباس ســاده به مبارزه پرداخته ، اما شاه خائن با اين همه تانک و توپ از پس او بر نمي آيد شــاهرخ که ســاکت و آرام به ســخنان حاج آقا گوش ميکرد وارد بحث شد . گفت : اتفاقاً من هم به همين نتيجه رســيده ام . ... 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 اکنون که این وصیتنامه را می خوانید من دیگر میان شما نیستم ولی ناظر بر کارهای شما هستم و از شما خواهشی که دارم ، دست از پشتیبانی حسین زمانمان ، امام عزیزمان ، بر ندارید و ما نباید مانند اهل کوفه باشیم که امام حسین (ع) را تنها گذاشتند . 🌹 🌴 🌹 🌹 🕊 🌹🌴
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 یڪ بار خیلی از بچه‌ها ڪار ڪشید . فرمانده دستہ بود . شب براش جشن پتو گرفتند . حسابی ڪتڪش زدند ، هم نامردی نڪرد ، بہ تلافی اون جشن پتو ، نیم‌ ساعت قبل از وقت صبح ، گفت . همہ بیدار شدند خوندند . بعد از فرمانده گروهان دید همہ بچه‌ها خوابند . بیدارشون ڪرد و گفت گفتند چرا خوابید ؟ گفتند ما خوندیم . گفت الآن گفتند ، چطور خوندید ؟ گفتند اذان گفت ! هم گفت : من برای شب اذان گفتم نہ صبح ! شادی روح و 🌹 🕊🥀
🥀🕊🌷🌹🌷🕊🥀 هر وقت من را می‌بینید سر من فریاد بکشید که برای چه کرده‌ای؟ شما اگر می‌خواهید به من خدمت کنید، گاهگاهی یادم آورید که من همان «محمدعلی رجائی» فرزند عبدالصمد اهل قزوینم که قبلا می‌کردم و در آغاز نوجوانی قابلمه و بادیه فروش بودم و هرگاه دیدید که در من تغییراتی به وجود آمده و ممکن است خود را فراموش کرده باشم همان مشخصات را به یادم بیاورید و درکنار گوشم زمزمه نمائید که این تذکر و یادآوری برای من از خیلی چیزها ارزنده‌تر است. شما باید هر وقت من را می‌بینید، بپرسید چه می‌کنی؟ و حتی سر من فریاد بکشید؛ البته فریادی برادرانه و همچون اعضای یک خانواده، که برای چه کرده‌ای؟ 🥀 🌷🕊
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_نوزدهم 🍁ببينيد رفقا ، م
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی 🍁 ادامه داد شما نمي داني توي اين کابارهها و هتلهاي تهران چه خبره ، اکثر اين جور جاها دســت يهودي هاســت ، نميدونيد چقدر از دختراي مسلمون به دست اين نا مسلمونها بي آبرو ميشن . شــاه دنبال عياشي خودشه ، مملکت هم که دست يه مشت اسرائيل ، اين وسط دين مردمه که داره از دست ميره . و وقتي بحث به اينجا رســيد حاج آقا داشــت خيره خيره تو صورت نگاه ميکرد ، بعد گفت : آقا ، من شما را که ميبينم ياد مرحوم ميافتم . 🍁حاج اقا ادمه داد : در روزگار خودش گنده لاتي بود ، مدتي هم وابسته به دربار ،حتــي يکبار زده بود تو گوش رئيس پليس تهران ، ولي کاري باهاش نداشــتند . همين آقاي را بعد از پانزده خرداد گرفتند و گفتند : شــرط آزادي تو ، اينه کــه به خميني دشــنام بدي . بعد هم بگي كه من از او پــول گرفتم تا مردم را به خيابانها بريزم ، اما او عاشــق امام حســين (ع) و آزاد مرد بود . قبول نکرد . گفت: دروغ نمي گم . توي همين تهران هم رو به رگبار بستند . بعد ادامه داد : اين درس عاشورا را خوب ياد گرفته بود که مرگ با عزت بهتر از زندگي با ذلت است . ... 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀