قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_نوزدهم 🍁ببينيد رفقا ، م
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
گذری بر زندگی
#حر_انقلاب_اسلامی
#شهید_والامقام
#شاهرخ_ضرغام
#قسمت_بیستم
🍁 #شاهرخ ادامه داد شما نمي داني توي اين کابارهها و هتلهاي تهران چه خبره ، اکثر اين جور جاها دســت يهودي هاســت ، نميدونيد چقدر از دختراي مسلمون به دست اين نا مسلمونها بي آبرو ميشن . شــاه دنبال عياشي خودشه ، مملکت هم که دست يه مشت اسرائيل ، اين وسط دين مردمه که داره از دست ميره . و وقتي بحث به اينجا رســيد حاج آقا داشــت خيره خيره تو صورت #شاهرخ نگاه ميکرد ، بعد گفت : آقا #شاهرخ ، من شما را که ميبينم ياد مرحوم #طيب ميافتم .
🍁حاج اقا ادمه داد : #طيب در روزگار خودش گنده لاتي بود ، مدتي هم وابسته به دربار ،حتــي يکبار زده بود تو گوش رئيس پليس تهران ، ولي کاري باهاش نداشــتند . همين آقاي #طيب را بعد از پانزده خرداد گرفتند و گفتند : شــرط آزادي تو ، اينه کــه به خميني دشــنام بدي . بعد هم بگي كه من از او پــول گرفتم تا مردم را به خيابانها بريزم ، اما او عاشــق امام حســين (ع) و آزاد مرد بود . قبول نکرد . گفت: دروغ نمي گم . توي همين تهران هم #طيب رو به رگبار بستند . بعد ادامه داد : #طيب اين درس عاشورا را خوب ياد گرفته بود که مرگ با عزت بهتر از زندگي با ذلت است .
#ادامه_دارد...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_بیستم 🍁 #شاهرخ ادامه دا
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
گذری بر زندگی
#حر_انقلاب_اسلامی
#شهید_والامقام
#شاهرخ_ضرغام
#قسمت_بیستم_و_یکم
🍁ســه روز از #عاشــورا گذشته . #شــاهرخ خيلي جدي تصميم گرفته بود . کار در کابــاره را رهــا کرد . فردا صبح هم رفتیم #مشهد . وارد #صحن_اسماعيل_طلا شدیم . يکدفعه ديدم کنار درب ورودي ، #شاهرخ روي زمين نشست . رو به سمت گنبد . خيره شد به گنبد و شروع کرد با آقا حرف زدن . مرتب مي گفــت : خدا ، من بد کردم . من غلط کردم ، اما مي خوام #توبه کنم . خدايا منو ببخش ! يا #امام_رضا_(ع) به دادم برس . من عمرم رو تباه کردم . اشــک از چشمان من هم جاري شد . #شاهرخ يکساعتي به همين حالت بود . خلاصه دو روز #مشهد بودیم و بعد برگشتيم تهران ، #شاهرخ در #مشهد واقعاً توبه کرد . همه خلافکارهاي گذشته را رها کرد .
🍁بهمن ماه بود و هر شــب در تهران تظاهرات بود . اعتصابــات و درگيريها همه چيز را به هم ريخته بود . از #مشهد که برگشتيم . #شاهرخ براي نماز جماعت رفت #مسجد !! خيلي تعجب کردم . فردا شب هم براي نماز #مسجد رفت . با چند تا از بچه هاي انقلابي آنجا آشنا شده بود . در همه تظاهراتها شرکت ميکرد . حضور #شاهرخ با آن قد و هيکل و قدرت ، قوت قلبي براي دوســتاش بود . البته #شاهرخ از قبل هم ميانه خوبي با شاه و درباريها نداشت . بارها ديده بودم كه به شاه فحش ميداد . ارادت #شاهرخ به امام بعد از شناخت امام تا آنجا رسيد که در همان ايام قبل ازانقلاب سينه اش را خالکوبي کرده بود و روي آن هم نوشته بود : #خميني ، فدايت شوم .
#ادامه_دارد...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_بیستم_و_یکم 🍁ســه روز ا
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
گذری بر زندگی
#حر_انقلاب_اسلامی
#شهید_والامقام
#شاهرخ_ضرغام
#قسمت_بیستم_و_دوم
🍁اوايل بهمن بود ، با بچه هاي مســجد ســوار بر موتورها شــديم . همه به دنبال #شــاهرخ حرکت کرديم .#شــاهرخ رفت جلوی یه رستوران وایساد و گفت : این رستوران صاحبش يه يهوديه ، که الان ترســيده و رفته اســرائيل ، اینجا اسمش رســتورانه اما خيلي از دختراي مسلمون همين جا بي آبرو شدند . پشت اين سالن محل دانس و قمار و ... بعد سنگي را برداشت و شيشه را شکست . بعد هم سراغ کابارههای دیگه رفتيم . آن شب تا صبح بيشتر کابارهها و دانسينگهاي تهران را آتش زدیم .
🍁نيمه هاي شب بود، وارد خانه شدیم . لباسهاش خوني بود . مادر با عصبانيت رفت جلو و گفت : معلوم هست کجائي ، اين کارها به تو چه ربطي داره . نشست روي پله ورودي و گفــت : اتفاقاً خيلي ربــط داره ، ما از طرف خدا مســئوليم ! ما با کســي درگير شــديم که جلوي قرآن و اسلام ايســتاده ، بعد به ما گفت: شــماايمانتون ضعيفه ، شــما يا به خاطر بهشــت ،يا ترس از جهنم نماز ميخونيد ، اما راه درست اينه که همه کارهات براي خدا باشه !! خلاصه این #شاهرخ ، با اون #شاهرخ که چند ماه قبل مي شــناختيم خیلی فرق داشت...!
#ادامه_دارد...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_بیستم_و_یکم 🍁ســه روز ا
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
گذری بر زندگی
#حر_انقلاب_اسلامی
#شهید_والامقام
#شاهرخ_ضرغام
#قسمت_بیستم_و_سوم
🍁موقع وردی #امام به ایران نزدیک میشد . براي گروه انتظامات #شــاهرخ و دوستانش انتخاب شده بودند . بعد از ورود #امام_شاهرخ هر روز براي ديدار ایشان به مدرسه رفاه مي رفت . این چند ماه مدام #شاهرخ در فضای کمیته و #مسجد و ... بود .
🍁حالا دیگر فضاي متشــنج تابستان پنجاه و هشت فرا رسید . خبر رسيد #کردستان به آشوب کشيده شده . #امام پيامي صادر کرد : به ياري #رزمندگان_در_کردستان برويد . #شاهرخ با شنیدن پیام #امام ديگر ســر از پا نميشناخت . ســاعت ســه عصر (يکســاعت پس از پيام #امام) #شاهرخ با يک دستگاه اتوبوس ماکروس درمقابل #مسجد ايستاد . بعد هم داد ميزد : #کردستان ، بيا بالا ، #کردستان ...!!!
🍁ساعت چهار عصر ماشين پر شد . و به سمت #سنندج حرکت کردیم . نيروي ما تقريباً هفتاد نفر بود . فرمانده پادگان #سنندج وقتي بچه هاي ما را ديد گفت : فرمانده شما كيه ؟! ما هم بلافاصله گفتیم : آقاي #شاهرخ_ضرغام . اما #شاهرخ گفت : چي ميگي ؟! من فقط مي تونم تيراندازي کنم . من كه فرماندهي بلد نيستم . بعد با صحبت هایی که شد #شاهرخ را به عنوان #فرمانده انتخاب کردند .
#ادامه_دارد...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_بیستم_و_سوم 🍁موقع وردی
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
گذری بر زندگی
#حر_انقلاب_اسلامی
#شهید_والامقام
#شاهرخ_ضرغام
#قسمت_بیستم_و_چهارم
🍁بعد از مدتی که در #سنندج بودیم ما به #سقز رفتیم عمليات آغاز شد . با دستگيري بيست نفر و كشته شدن چند نفر از سران ضد انقلاب #سقز هم پاكسازي شد . #شــهيد_چمران هم كه از ماجرا خبردار شــده بود به ديدن ما آمد و از رشادت بچه ها بخصوص #شاهرخ تجلیل کرد . در طی عملیات #شاهرخ مجروح شد و مدتي در تهران بستري بود .
🍁سال 59 بود . با بمبارانهای فرود گاههاي کشور جنگ تحميلي #عراق_عليه_ايران شــروع شــد . در مسجد نشسته بودیم همه مانده بودیم چه بکنیم که يکي از بچه ها از در وارد شد و #شاهرخ را صدا کرد . نامهایی را به او داد و گفت : از طرف دفتر #وزارت_دفاع ارسال شده از سوي #دکتر_چمران براي تمام نيروهائي که در #کردستان حضور داشتند .
🍁 #شاهرخ به ســراغ تمامي رفقاي قديم وجديد رفت . صبح روز يازدهم مهر با دو دستگاه اتوبوس و حدود هفتاد نفر نيرو راهي جنوب شديم . وقتي وارد اهواز شــديم همه چيز به هم ريخته بود . رزمندگان هم ازشهرهاي مختلف مي آمدند و ... همه به ســراغ استانداري و محل اســتقرار دکتر چمران ميرفتند .
🍁بعد از سه روز به همراه #دکتر_چمران و برای عمليات راهي منطقه #سوسنگرد شديم . بعــد از اين حمله #شــهيد_چمران براي نيروها صحبت كــرد و گفت: اگر مي خواهيد کاري انجام دهيد ، اينجا نمانيد ، برويد #خرمشهر .
#ادامه_دارد...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_بیستم_و_چهارم 🍁بعد از م
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
گذری بر زندگی
#حر_انقلاب_اسلامی
#شهید_والامقام
#شاهرخ_ضرغام
#قسمت_بیستم_و_پنجم
🍁بہ دستور #شہید_چمران تا آخر تصرف #خرمشہر در آنجا ماندیم . حالا دیگر گروه ما زیر نظر فرماندهے #ســيد_مجتبے_هاشمے قرار داشت . بیشتر افرادے کہ از مراکز دیگر رانده میشدند جذب #سید_مجتبے مے شدند . او فرماندهے بســيار خوش برخوردے بود . #ســيد با شــناختے که از #شاهرخ داشــت . بيشــتر اين افراد را به گروه او يعنے #آدمخوارها مے فرستاد .
🍁در #آبادان شــخصے بود کہ بہ #مجيد_گاوے مشــهور بود . مے گفتند گنده لات اينجا بوده . تمام بدنش جاے چاقو و شکسـتگے بود .
#شــاهرخ وقتے #مجید را دید با همان زبان عاميانہ گفت : ببينم ، ميگن يہ روزے گنده لات #آبادان بودے . ميگن خيلے هم جيگر دارے ، درســتہ !؟ اما امشب معلوم ميشہ ، با هم ميريم جلو ببينم چيکاره اے !
🍁شــب بہ سنگرهاے عراقيہـا نزديک شديم . #شاهرخ بہ مجيد گفت : ميرے تو سنگراشون ، يہ #افسر_عراقے رو ميکشے و اســلحہ اش رو ميارے . اگہ ديدم دل و جرأت دارے مييارمت تو گروه آدم خوارها . #مجيد يہ چاقو از تو کيفش برداشت و حرکت کرد . دو ساعت بعد اومد .
🍁 #مجید يک دفعہ دستش رو داخل كوله پشتے کرد و چيزے شبيہ توپ را آورد جلو . يک دفعہ داد زدم : واے !! #ســر_بريده يک عراقے در دسـتش بود . #شاهرخ که خيلے عادے به #مجيد نگاه مےکرد گفت : سر کدوم سرباز بدبخت رو بريدے ؟ #مجيد کہ عصبانے شــده بود گفت : به خدا سرباز نبود ، بيا اين هم درجہ هاش ، کندم . #شــاهرخ سرے بہ علامت تائيد تکان داد و گفت : حالا شد ، تو ديگہ نيروے ما هستے .
#ادامه_دارد...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_بیستم_و_پنجم 🍁بہ دستور
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
گذری بر زندگی
#حر_انقلاب_اسلامی
#شهید_والامقام
#شاهرخ_ضرغام
#قسمت_بیستم_و_ششم
🍁هر کدام از کسانے کہ بہ گروه آدم خوارها ملحق مےشدند ماجراهائے داشــتند . مثلا #علے_ترياکے قبل از انقلاب هم دانشجو بود و بہ زبان انگليسے مسلط بود . #علے جذب #سید_مجتبے_هاشمے شده بود . بعدها مواد را ترك كرد و بہ يكے از رزمندگان خوب و شــجاع تبديل شد . #علے در عمليات كربلاے پنج به #شهادت رسيد .
🍁شــخص ديگرے بود كه براے دزدے از خانہ هاے مردم راهے #خرمشــهر شده بود . او با #ســيد آشنا مےشود و رفاقت او با #سيد به جائے رسيد كہ همہ كارهاے گذشتہ را كنار گذاشت . او به يكي از رزمندهہاے خوب گروه #شاهرخ تبديل شد . در گروه #شاهرخ همہ جور آدمی بود . مثلا شخصے بود کہ فارغ التحصيل از آمريکا بود . افراد بے نمازے بودند که در همان گروه بہ تبعیت از #شاهرخ نماز خوان شدند تا افراد #نماز شب خوان .
🍁اکثر نيروهایے کہ جذب گروہ #فداییان_اسلام مےشدند وارد گروه آدم خوارها مےشدند .
وقتے #شــاهرخ براے #نماز جماعت مي رفت همه ے بچہ ها بہ دنبالش بودند . #سيد_مجتبے امام جماعت ما بود . دعاے #توسل و دعاے #کميل را از حفظ مےخواند و حال معنوے خوبے داشت. در شرايطے که کسے از اون بچہ ها بہ فکر #معنویات نبودند ، #ســيد به دنبال اين فعاليتہا بود و خوب نتيجہ ميگرفت .
🍁در همان روزها پســركے بہ نام #رضا حدود #پانزده_ســالہ همیشہ با #شــاهرخ بود . مثل فرزندے كه همواره با پدرش باشد . با تعجب گفتم #شاهرخ رضا پسر شماست ؟ #شاهرخ خندید و گفت : نه این پسر همون مهین خانم هست که توی کاباره پل کارون بود . آخرین بارے کہ براش خرجے بردم گفت : رضا خیلے دوست داره بره #جبہـہ و پسرش را بہ من سپرد ، من هم آوردمش #جبہہ .
#ادامه_دارد...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_بیستم_و_ششم 🍁هر کدام ا
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
گذری بر زندگی
#حر_انقلاب_اسلامی
#شهید_والامقام
#شاهرخ_ضرغام
#قسمت_بیستم_و_هفتم
🍁مرتب مے گفت : من نمے دونم ، بايد هر طور شده کلہ پاچہ پيدا کنے !گفتیم: آخہ آقا #شــاهرخ تو اين وضعیت غذا هم درست پيدا نمےشہ چہ برسہ بہ کلہ پاچہ !؟ بالاخره کلہ پاچہ فراهم شــد . گذاشتم داخل يک قابلمــہ ، بعد هم بردم مقرّ #شــاهرخ و نيروهاش . فکر کردم قصد #خوشــگذرانے و خوردن کلہ پاچہ دارند .
🍁 #شــاهرخ رفت ســراغ چهار #اسيرے کہ صبح همان روز گرفتہ بودند . آنہا را آورد و روے زمين نشــاند . بعد شروع بہ صحبت کرد : خبر داريد ديروز فرمانده يکے از گروهان هاے شــما اسير شد . #اسراے_عراقے با علامت ســر تأیيد کردند . بعد ادامہ داد : شــما متجاوزيد . ما شما را مےکشيم و مےخوريم !! مترجمے هم صحبت هاے #شاهرخ را بہ عربے ترجمہ مےکرد . #عراقيہا ترســيده بودند و گريہ مےکردند .
🍁 #شاهرخ رفت و زبان کلہ را از قابلمہ در آورد و گفت : فکر مےکنيد شــوخے مےکنــم ؟! اين چيه !؟ زبان ! چی ؟! زبان ! دوباره ادامہ داد : اين زبان فرمانده شماست !! بعد زبان خودش را هم بيرون آورد و نشانشــان داد و گفت: شما بايد بخوريدش ! من و بچــه هاے ديگہ مرده بوديم از خنده .
🍁وقتے #اسرا حسابے ترسيدند خودش آن را خورد ! بعد رفت سراغ چشم کلہ و حسابے آنها را ترسوند . ســاعتے بعد در کمال تعجب هر چہار #اســير را آزاد کرد . ازش پرسیدم : اين کلہ پاچہ ، ترسوندن #عراقيہا ، آزاد کردنشون !؟ براے چے اين کارها رو کردے ؟!
🍁 #شــاهرخ خنده تلخے کرد و گفت : ببين ، دشــمن از ما نمے ترســه ، مےدونہ ما قدرت نظامے نداريم . نيروے نفوذے #دشــمن هم خيلے زياده . ما بايد يہ ترسے تو دل نيروهاے #دشمن مےنداختيــم . مطمئن باش قضيہ کلہ پاچہ #فرماندشون خيلے سريع بين نيروهاے #دشمن پخش مےشہ !!!
#ادامه_دارد...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_بیستم_و_هفتم 🍁مرتب مے
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
گذری بر زندگی
#حر_انقلاب_اسلامی
#شهید_والامقام
#شاهرخ_ضرغام
#قسمت_بیستم_و_هشتم
🍁آخر شــب بود . #شــاهرخ مرا صدا ڪرد و گفت : امشب می ریم براے #شناسائے . در ميان نيروهاے دشمن به يكے از #روستاها رسيديم . دو #افسر عراقے داخل ســنگر نشســتہ بودند . يڪ دفعہ ديدم #شاهرخ سرنيزه اش را برداشت و رفت سمت آنہا و آنہا را بہ #اسارت گرفت . بعد یہ مقدار ڪہ راه رفتیم گفت #اسیر گرفتن ما بےفایده ست ما باید اینہا را بترسونیم . بعد چاقوئے برداشت . لالہ گوش آنہا را بريد و گذاشت کف دستشان و گفت :حالا بريد خونتون !
🍁من مات و مبہـوت بہ #شــاهرخ نگاه مي کردم . برگشت به سمت من و گفت : اينہـا #افسراے_بعثے بودند . شبهاے بعد هم اگر مےديد #اسيری ، فرمانده يا #افسر_بعثے اســت قسمت نرم گوشــش را مي بريد و رهايشان مي کرد . اين کار او دشمن را عجيب به وحشت انداختہ بود .
🍁معمولا #شاهرخ بدون سلاح به
شناسائے مي رفت و با سلاح بر مي گشت ! یڪـ بار ڪہ براے شناسایے داخل یڪـ روستا رفتیم #شاهرخ گفت : من دیگہ نميتونم تحمل کنم . مي رم دستشوئے !! من هم رفتم پشــت يڪ ديوار و ســنگر گرفتم . يڪ دفعہ یڪ ســرباز عراقے بہ سمت دستشوئي رفت .
🍁مےخواستم به #شاهرخ خبر بدم اما نمي شد .سرباز عراقي به مقابل دستشوئے رسيد . يڪ دفعہ #شاهرخ ڪہ متوجہ حضور او شده بود با لگد در را باز کرد و فرياد کشيد : وايسا !! سرباز عراقے از ترس اسلحہ اش را انداخت و فرار کرد . #شاهرخ هم بہ دنبالش مےدويــد .
🍁بالاخره #شاهرخ او را گرفت و برگشت. سرباز عراقے فقط التماس مےکرد و بہ عربے مے گفت : تو رو خدا منو نخور . من ڪہ خندم گرفتہ بود بہش گفتم : چي داري ميگے؟! ســرباز عراقے به #شاهرخ اشــاره کرد و گفت : فرماندهای ما مشــخصات اين آقا را دادند . بہ همہ ما هم گفتہ اند : اگر #اســير او شويد شما را مي خوره !! براي همين نيروهاے ما از اين منطقہ و اين آقا مي ترسند .
#ادامه_دارد...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_بیستم_و_هشتم 🍁آخر شــب
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
گذری بر زندگی
#حر_انقلاب_اسلامی
#شهید_والامقام
#شاهرخ_ضرغام
#قسمت_بیستم_و_نهم
🍁قضیہ ڪلہ پاچہ و #گوش بریدنهاے فرماندهاے دشمن بد جورے باعث ترس #بعثے ها شده بود . یکے از بچہ ها ڪہ اخبــار مهــم را از رادیو عراق می شنید و براے #سید_مجتبے_هاشمے مےآورد یہ بار تا مرا ديد گفت : يازده هزار دينار چقدر مي شــہ !؟ با تعجب گفتم : نمي دونم ، چطور مگہ !؟ گفــت : الان #عراقيہـا در مورد #شــاهرخ صحبت مي کردنــد ! با تعجب گفتم : #شاهرخ خودمون ! فرمانده گروه پيشرو ؟! گفــت : آره حســابـے هم بہـش فحش دادنــد . انگار خيلـے ازش ترســيدند . گوينده #عراقے مي گفت : اين آدم شبيہ #غول ميمونه . اون آدم خواره هر کے سر اين جلاد رو بياره #يازده_هزار_دينار جايزه مي گيره ...!!
🍁چند روز بعد #سید_مجتبے با #شاهرخ رفتند براے شناسایے قرار بود عملیات بشہ . اونا چند ساعتے طول کشیده بود ڪہ رفتہ بودند و خبرے ازشون نبود . راديو #عراق هم اعلام کرد یکے از فرماند هان بہ نام #سید_مجتبے را اسیر گرفتیم ، همہ ے بچہ ها ناراحت بودند و از اونجایـے ڪہ براے سر #شاهرخ جایزه تعین کرده بودند نگرانـے همہ بیشتر شده بود . بعد از چند ساعت صداے #صلوات بچہ ها بلند شد . #سید_و_شاهرخ از شناسایـے برگشتند .
🍁صبح فردا جلســہ اے با حضور فرماندهان برگزار شد و در آخر قرار شــد در غروب روز #شانزده_آذر نيروهاے فدائيان اسلام با عبور از خطوط #مقدم نبرد در شــمال شرق #آبادان بہ مواضع دشمن حمله کنند . ســہ روز تا شــروع #عمليات مانده بود . شــب جمعہ براے #دعاي_کميل به مقر رفتیم #شــاهرخ ، همہ نيروهايــش را آورده بود . رفتار او خيلے عجيب شــده بود . وقتے #ســيد دعاے کميل را مي خواند #شاهرخ بہ شدت گریہ مے کرد .
🍁 دستانش را بہ سمت آسمان گرفتہ بود مرتب مےگفت : #الهے_العفو ... #سيد خيلے ســوزناك مي خواند . آخر دعا گفت : عمليات نزديڪہ ، خدايا اگہ ما لياقت داريم ما رو پاک کن و #شــهادت رو نصيبمان کن . #شاهرخ هم سرش را گذشت روی سجده و بلند بلند گریہ میکرد . بچہ هایـے ڪہ از گذشتہ #شاهرخ خبر داشتند مانده بودند ڪہ دم مسیحایـے امام با #شاهرخ چہ کرده است . صبح فرداش یکے از خبرنگاران تلوزیون بہ منطقہ آمد و با همہ مصاحبہ کرد . وقتے مقابل #شاهرخ رسید از او پرسید چہ آرزویـے دارے ؟ #شاهرخ بدون مکث گفت : پیروزے نہائے براے رزمندگان اسلام و #شہـادت براے خودم .
#ادامه_دارد...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_بیستم_و_نهم 🍁قضیہ ڪلہ پ
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
گذری بر زندگی
#حر_انقلاب_اسلامی
#شهید_والامقام
#شاهرخ_ضرغام
#قسمت_سی_ام
🍁عصر روز يڪشنبہ #شــانزدهم_آذر پنجاه و نه بود . #سيد_مجتبے همہ بچہ ها را جمع ڪرد و گفت : برادرها ، امشــب با يارے خدا براے آزادسازے #دشت_و_روستاهاے اشغال شده حرڪت مي کنيم . #شــاهرخ_ضرغام هم معاونت اين عمليات را بر عهده دارند .
🍁 #شاهرخ اون چند روز خيلے تغيير ڪرده بود .هميشہ #لباسهاے_گلے داشت . موهاش بہ هم ريختہ بود . مرتب هم با بچہ ها #شوخے مي ڪرد و مےخنديد اما حالا ! سر بہ زير شدہ بود و ذڪر مے گفت . #حمام رفتہ بود و #لباس_تمیز پوشيده بود . #سيد_مجتبے هم متوجہ تعقیرات اون روز #شاهرخ شده بود . #سید براے لحظاتے در چهره #شاهرخ خيره شد . بعد بہ من گفت : از #شاهرخ حلاليت بطلبيد ، اين چهره نشون ميده ڪہ #آسمونے شده . مطمئن باشيد ڪه #شهيد مي شہ !
🍁شب #عملیات ، آزاد سازی شروع شد . بچه ها بی وقفہ در حال مبارزه بودند . ســاعت #هشــت صبح بود . ســنگرها و خاڪريزها تصرف شده بود . نيروے #پشــتيبانے هم نبود . هر لحظہ احتمال داشت ڪہ همگے محاصره شويم .
ســاعتے بعد احساس ڪردیم زمين می لرزد . #تانڪـهاے عراقے به ســمت ما مي آمدند . تا چشم ڪار مي ڪرد #تانڪـ بود ڪه به سمت ما مي آمد . ســنگر ما ڪلا روے هم شــش گلولہ -#آرپيجے داشــت اما چند برابر آن #تانڪـ مي آمد .
🍁هر گلوله براي چند #تانڪـ ؟!! ترسيده بودم . #شاهرخ با آرامش گفت : چرا ترسیدی ؟! #خدا بخواد ما #پيروز مي شيم . ســاعت نه صبح بود . #تانڪهاے دشــمن مرتب شــليڪ مي ڪردند . فاصله #تانڪها با ما ڪمتر از #صد_متر بود . #شاهرخ در حال زدن آرپےجے بود . پرسيد چقدر گلولہ داریم ؟! گفتم این آخرے بود . گفت : توے اون یڪے سنگر یڪے هست . برو بیار . هنوز چند قدمی دور نشده بودم ڪہ صدایے شنیدم . چیزے ڪہ دیدم باور نمے کردم .
#ادامه_دارد...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_سی_ام 🍁عصر روز يڪشنبہ #
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
گذری بر زندگی
#حر_انقلاب_اسلامی
#شهید_والامقام
#شاهرخ_ضرغام
#قسمت_آخر
🍁 #شاهرخ آرام و آسوده بر روے خاكريز افتاده بود . هر چہ صدايش مےكردم جوابے نمےداد . تمام سینہ اش پر از #خون شده بود . تانڪها به من خيلے نزديڪ شده بودند . صداے انفجارها و بوے باروت همہ جا را گرفتہ بود . نمےدانســتم چہ كنم . نہ مےتوانستم او را بہ عقب منتقل كنم نه توان جنگيدن داشتم .
🍁مجبور شدم خودم بہ عقب برگردم . برگشــتم تا براے آخرين بار #شــاهرخ را ببينم . با تعجب ديدم چندين عراقے بالاے ســر او رســيده اند . آنها مرتب فرياد مےزدند و دوستانشان را صدا مےڪردند . بعد هم در ڪنار پيڪر او از #خوشحالے_هلهلہ مےڪردند .
🍁وقتی بہ نیروهاے خودے رسیدم سید و بچہ ها از من پرسیدند پس #شاهرخ کو !؟ ولے من چیزے بہ بچہ ها نگفتم . روز بعد يکے از دوستانم نگران و با تعجب گفت : #شاهرخ_شهيد شده ؟! گفتم : چطور مگه ؟!گفت : الان عراقيها تصوير جنازه يڪ #شــهيد رو پخش ڪردند . بدنش پر از تير و ترڪش و غرق در خون بود . ســربازاے عراقے هم در ڪنار پيڪرش از خوشــحالے #هلهلہ ميڪردند . گوينــده عراقے هم مي گفت : ما #شاهرخ ، جلاد حڪومت ايران را کشتيم !
🍁بغض گلويم را گرفتہ بود . ديگـر نتوانســتم تحمل ڪنم . گريہ امانــم نمےداد . بچہ هاے گروه پيشــرو همہ مثل من بودند و گریہ مےکردند . انگار پدر از دســت داده بودند . مدتے بعد ڪہ نیروهاے دشمن عقب نشینے ڪرد ، همراه يڪے از نيروها براے جستجوے بدن #شاهرخ رفتیم . تمام اطراف را گشــتيم . تنها چيزي که پيدا شد کاپشن #شاهرخ بود . حتے آن اطراف را کنديم ولے !!! اثرے از پيڪر #شــاهرخ نبود .
🍁سال بعد وقتے آن منطقہ آزاد شد بہ همراه تعدادے از بچه ها بہ همراه مادر #شاهرخ برای پیدا کردن پیڪر #شاهرخ دوباره بہ آنجا رفتیم . قبل از اينڪہ من چيزے بگويم مادرش سنگرے را نشان داد و گفت : اينجا #شــهيد شــده درسته؟! با تعجب گفتم : بله ،شما از کجا مےدونستيد !؟ گفت : من همينجا او را در خواب ديدم . دو جوان نورانے همين جا به استقبالش آمدند !! بعد ادامہ داد : باور کنيد بارها او را ديده ام . مرتب به من سر مي زند . هيچوقت من را تنها نمے گذارد ! #شاهرخ_ضرغام_حر_انقلاب_اسلامی و تابع محض ولایت فقیہ گمنام ماند . همانطور ڪہ خودش از خدا خواستہ بود .
عاشقان خدا ڪجا رفتید
چہ غریبانہ بـے صدا رفتید
یڪ بہ یڪ مادرانتان رفتند
همہ همسنگرانتان رفتند
گر چہ صد عهد با شما بستیم
تا ابد شرمسارتان هستیم
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 🕊🌹