🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀
🌓 #باز_شب_شده
❤️ #دلم_بهانه_می_گیرد
#اسیری همیشه بد نیست، مثل #اسیر تو شدن ، #اسیر جاذبه #نگاه تو بودن، اینروزها که #دنیا را ضد عفونی می کنند و هر کس در گوشه ای در #انزوای متلاطمی به سر می برد ، خوب است که دل را #قرنطینه نمی کنند . حال که دستم از سرزمین #نور کوتاه است #قلبم را روانه #رمل زارهای سرزمین #نور می کنم . آخرین #تصویری که از آخرین سفرم به یاد مانده #رویش یک #گل سرخ است در کنار سیم خاردار . #یادت می آمد چه #ذوقی کردم ، چه #تصویر شاعرانه ای با آن #ملودی زیبای #رقص باد لابلای سیم ها
🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹
تو در سدره المنتهی #عرش سکنی گزیده ای ولی من حتی از مأمن #زمینی تو #محروم گشته ام .
تو بگو چه کنم با #دل وامانده ای که هر وقت می گیرد ، می گرید و راه چاره ای ندارد . تو بگو چه کنم با اینهمه #سرسپردگی ، با اینهمه #وابستگی ، با اینهمه حال #خوشی که فقط با بستن #چشمها و #پرواز خیال به سمت تو آرامش می گیرد و وقتی به #دنیای کبود خود برمی گردد باز تنهایی و تنهایی است که #مهمان ناخوانده می شود .
مرا با خودت ببر به #افلاک ، به جایی که #زمین دیده نمی شود ، به جایی که پر از #سپیدی و #معنویت است ، به جایی که فقط #عشق است که #واگیر دارد .
من می گویم
🌴 شب #بهشتی_ات بخیر
تو بگو عاقبت شما
🌴 ختم به #خیر و #شهادت
🌷 #شهید_عزیزم
🌷 #رفیق_تنهایی_هایم
#امشبم را به نام تو #متبرک می کنم
#شهید_والامقام
#علی_عابدینی
🌗 #شبتون_شهدایی🌷
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀
🌓 #باز_شب_شده
❤️ #دلم_بهانه_می_گیرد
#اسیری همیشه بد نیست، مثل #اسیر تو شدن ، #اسیر جاذبه #نگاه تو بودن، اینروزها که #دنیا را ضد عفونی می کنند و هر کس در گوشه ای در #انزوای متلاطمی به سر می برد ، خوب است که دل را #قرنطینه نمی کنند . حال که دستم از سرزمین #نور کوتاه است #قلبم را روانه #رمل زارهای سرزمین #نور می کنم . آخرین #تصویری که از آخرین سفرم به یاد مانده #رویش یک #گل سرخ است در کنار سیم خاردار . #یادت می آمد چه #ذوقی کردم ، چه #تصویر شاعرانه ای با آن #ملودی زیبای #رقص باد لابلای سیم ها
🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹
تو در سدره المنتهی #عرش سکنی گزیده ای ولی من حتی از مأمن #زمینی تو #محروم گشته ام .
تو بگو چه کنم با #دل وامانده ای که هر وقت می گیرد ، می گرید و راه چاره ای ندارد . تو بگو چه کنم با اینهمه #سرسپردگی ، با اینهمه #وابستگی ، با اینهمه حال #خوشی که فقط با بستن #چشمها و #پرواز خیال به سمت تو آرامش می گیرد و وقتی به #دنیای کبود خود برمی گردد باز تنهایی و تنهایی است که #مهمان ناخوانده می شود .
مرا با خودت ببر به #افلاک ، به جایی که #زمین دیده نمی شود ، به جایی که پر از #سپیدی و #معنویت است ، به جایی که فقط #عشق است که #واگیر دارد .
من می گویم
🌴 شب #بهشتی_ات بخیر
تو بگو عاقبت شما
🌴 ختم به #خیر و #شهادت
🌷 #شهید_عزیزم
🌷 #رفیق_تنهایی_هایم
#امشبم را به نام تو #متبرک می کنم
#شهید_والامقام
#محمدرضا_عابدینی
🌗 #شبتون_شهدایی🌷
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀
🌓 #باز_شب_شده
❤️ #دلم_بهانه_می_گیرد
#اسیری همیشه بد نیست، مثل #اسیر تو شدن ، #اسیر جاذبه #نگاه تو بودن، اینروزها که #دنیا را ضد عفونی می کنند و هر کس در گوشه ای در #انزوای متلاطمی به سر می برد ، خوب است که دل را #قرنطینه نمی کنند . حال که دستم از سرزمین #نور کوتاه است #قلبم را روانه #رمل زارهای سرزمین #نور می کنم . آخرین #تصویری که از آخرین سفرم به یاد مانده #رویش یک #گل سرخ است در کنار سیم خاردار . #یادت می آمد چه #ذوقی کردم ، چه #تصویر شاعرانه ای با آن #ملودی زیبای #رقص باد لابلای سیم ها
🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹
تو در سدره المنتهی #عرش سکنی گزیده ای ولی من حتی از مأمن #زمینی تو #محروم گشته ام .
تو بگو چه کنم با #دل وامانده ای که هر وقت می گیرد ، می گرید و راه چاره ای ندارد . تو بگو چه کنم با اینهمه #سرسپردگی ، با اینهمه #وابستگی ، با اینهمه حال #خوشی که فقط با بستن #چشمها و #پرواز خیال به سمت تو آرامش می گیرد و وقتی به #دنیای کبود خود برمی گردد باز تنهایی و تنهایی است که #مهمان ناخوانده می شود .
مرا با خودت ببر به #افلاک ، به جایی که #زمین دیده نمی شود ، به جایی که پر از #سپیدی و #معنویت است ، به جایی که فقط #عشق است که #واگیر دارد .
من می گویم
🌴 شب #بهشتی_ات بخیر
تو بگو عاقبت شما
🌴 ختم به #خیر و #شهادت
🌷 #شهید_عزیزم
🌷 #رفیق_تنهایی_هایم
#امشبم را به نام تو #متبرک می کنم
#شهید_والامقام
#مرتضی_عابدینی
🌗 #شبتون_شهدایی🌷
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀 #شهیدی_از_جنس_شجاعت #شهید_اسارت #شهید_والامقام #محمد_رضائی #قسمت_پنجم من و محمد وارد آسا
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀
#شهیدی_از_جنس_شجاعت
#شهید_اسارت
#شهید_والامقام
#محمد_رضائی
#قسمت_ششم
فقط در ساعاتی که برا ی هواخوری می آمدیم محمد را می دیدم تا آنکه محمد را به بند دیگری بردند و دیگر شاید هر 3 ماه هم از محمد خبری نداشتم و وقتی با خبر شدم که گفتند: یکی از بچه ها از روی ناآگاهی در مورد محمد در یک جمع صحبت کرده وگفته است که محمد از بچه های #اطلاعات_عملیات است و با توجه به داشتنن #اطلاعات تعداد زیادی از فرماندهان ارتش عراق به دست ایشان کشته شده است و شروع کرده به تعریف از محمد که محمد این است و آن است و سه روز من را که زخمی بودم در آب با داشتن یک فین (وسیله کمکی برای غواصی در آب که شبیه پای اردک است) حمل می کرده تا راهی برای فرار پیدا کند که بعد از سه روز به علت ضعیف شدن دیگر مجبور به تسلیم شدن می شود و کلی حرفهای که نباید بگوید را می گوید.
جاسوسان خبر را به عراقی ها میدهند ( باید بدانیم که در واقعیت محمد از بهترین نیروهای اطلاعات عملیات بود که با توجه به استعداد و هوشی که داشت در جلسات توجیحی فرماندهان شرکت می کرد و نقشه های عملیات و منطقه را توضیح می داد.)
آن #اسیری که این حرف ها را زده است می برند و با زدن و شکنجه مجبور می کنند که اسم آن شخص را بگوید و محمد رضائي را لو میدهد و محمد روزهای سختش شروع می شود از اینجا چون من در کنار محمد نبودم کلیه اتفاقات را بر اساس گفته های شخصی که در تمام مدت شکنجه با محمد بوده بیان می کنم.
#ادامه_دارد ...
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_بیستم_و_ششم 🍁هر کدام
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
گذری بر زندگی
#حر_انقلاب_اسلامی
#شهید_والامقام
#شاهرخ_ضرغام
#قسمت_بیستم_و_هفتم
🍁مرتب مے گفت : من نمے دونم ، بايد هر طور شده کلہ پاچہ پيدا کنے !گفتیم: آخہ آقا #شــاهرخ تو اين وضعیت غذا هم درست پيدا نمےشہ چہ برسہ بہ کلہ پاچہ !؟ بالاخره کلہ پاچہ فراهم شــد . گذاشتم داخل يک قابلمــہ ، بعد هم بردم مقرّ #شــاهرخ و نيروهاش . فکر کردم قصد #خوشــگذرانے و خوردن کلہ پاچہ دارند .
🍁 #شــاهرخ رفت ســراغ چهار #اسيرے کہ صبح همان روز گرفتہ بودند . آنہا را آورد و روے زمين نشــاند . بعد شروع بہ صحبت کرد : خبر داريد ديروز فرمانده يکے از گروهان هاے شــما اسير شد . #اسراے_عراقے با علامت ســر تأیيد کردند . بعد ادامہ داد : شــما متجاوزيد . ما شما را مےکشيم و مےخوريم !! مترجمے هم صحبت هاے #شاهرخ را بہ عربے ترجمہ مےکرد . #عراقيہا ترســيده بودند و گريہ مےکردند .
🍁 #شاهرخ رفت و زبان کلہ را از قابلمہ در آورد و گفت : فکر مےکنيد شــوخے مےکنــم ؟! اين چيه !؟ زبان ! چی ؟! زبان ! دوباره ادامہ داد : اين زبان فرمانده شماست !! بعد زبان خودش را هم بيرون آورد و نشانشــان داد و گفت: شما بايد بخوريدش ! من و بچــه هاے ديگہ مرده بوديم از خنده .
🍁وقتے #اسرا حسابے ترسيدند خودش آن را خورد ! بعد رفت سراغ چشم کلہ و حسابے آنها را ترسوند . ســاعتے بعد در کمال تعجب هر چہار #اســير را آزاد کرد . ازش پرسیدم : اين کلہ پاچہ ، ترسوندن #عراقيہا ، آزاد کردنشون !؟ براے چے اين کارها رو کردے ؟!
🍁 #شــاهرخ خنده تلخے کرد و گفت : ببين ، دشــمن از ما نمے ترســه ، مےدونہ ما قدرت نظامے نداريم . نيروے نفوذے #دشــمن هم خيلے زياده . ما بايد يہ ترسے تو دل نيروهاے #دشمن مےنداختيــم . مطمئن باش قضيہ کلہ پاچہ #فرماندشون خيلے سريع بين نيروهاے #دشمن پخش مےشہ !!!
#ادامه_دارد...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_بیستم_و_هفتم 🍁مرتب مے
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
گذری بر زندگی
#حر_انقلاب_اسلامی
#شهید_والامقام
#شاهرخ_ضرغام
#قسمت_بیستم_و_هشتم
🍁آخر شــب بود . #شــاهرخ مرا صدا ڪرد و گفت : امشب می ریم براے #شناسائے . در ميان نيروهاے دشمن به يكے از #روستاها رسيديم . دو #افسر عراقے داخل ســنگر نشســتہ بودند . يڪ دفعہ ديدم #شاهرخ سرنيزه اش را برداشت و رفت سمت آنہا و آنہا را بہ #اسارت گرفت . بعد یہ مقدار ڪہ راه رفتیم گفت #اسیر گرفتن ما بےفایده ست ما باید اینہا را بترسونیم . بعد چاقوئے برداشت . لالہ گوش آنہا را بريد و گذاشت کف دستشان و گفت :حالا بريد خونتون !
🍁من مات و مبہـوت بہ #شــاهرخ نگاه مي کردم . برگشت به سمت من و گفت : اينہـا #افسراے_بعثے بودند . شبهاے بعد هم اگر مےديد #اسيری ، فرمانده يا #افسر_بعثے اســت قسمت نرم گوشــش را مي بريد و رهايشان مي کرد . اين کار او دشمن را عجيب به وحشت انداختہ بود .
🍁معمولا #شاهرخ بدون سلاح به
شناسائے مي رفت و با سلاح بر مي گشت ! یڪـ بار ڪہ براے شناسایے داخل یڪـ روستا رفتیم #شاهرخ گفت : من دیگہ نميتونم تحمل کنم . مي رم دستشوئے !! من هم رفتم پشــت يڪ ديوار و ســنگر گرفتم . يڪ دفعہ یڪ ســرباز عراقے بہ سمت دستشوئي رفت .
🍁مےخواستم به #شاهرخ خبر بدم اما نمي شد .سرباز عراقي به مقابل دستشوئے رسيد . يڪ دفعہ #شاهرخ ڪہ متوجہ حضور او شده بود با لگد در را باز کرد و فرياد کشيد : وايسا !! سرباز عراقے از ترس اسلحہ اش را انداخت و فرار کرد . #شاهرخ هم بہ دنبالش مےدويــد .
🍁بالاخره #شاهرخ او را گرفت و برگشت. سرباز عراقے فقط التماس مےکرد و بہ عربے مے گفت : تو رو خدا منو نخور . من ڪہ خندم گرفتہ بود بہش گفتم : چي داري ميگے؟! ســرباز عراقے به #شاهرخ اشــاره کرد و گفت : فرماندهای ما مشــخصات اين آقا را دادند . بہ همہ ما هم گفتہ اند : اگر #اســير او شويد شما را مي خوره !! براي همين نيروهاے ما از اين منطقہ و اين آقا مي ترسند .
#ادامه_دارد...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀 #شهیدی_از_جنس_شجاعت #شهید_اسارت #شهید_والامقام #محمد_رضائی #قسمت_پنجم من و محمد وارد آسا
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀
#شهیدی_از_جنس_شجاعت
#شهید_اسارت
#شهید_والامقام
#محمد_رضائی
#قسمت_ششم
فقط در ساعاتی که برا ی هواخوری می آمدیم محمد را می دیدم تا آنکه محمد را به بند دیگری بردند و دیگر شاید هر 3 ماه هم از محمد خبری نداشتم و وقتی با خبر شدم که گفتند: یکی از بچه ها از روی ناآگاهی در مورد محمد در یک جمع صحبت کرده وگفته است که محمد از بچه های #اطلاعات_عملیات است و با توجه به داشتنن #اطلاعات تعداد زیادی از فرماندهان ارتش عراق به دست ایشان کشته شده است و شروع کرده به تعریف از محمد که محمد این است و آن است و سه روز من را که زخمی بودم در آب با داشتن یک فین (وسیله کمکی برای غواصی در آب که شبیه پای اردک است) حمل می کرده تا راهی برای فرار پیدا کند که بعد از سه روز به علت ضعیف شدن دیگر مجبور به تسلیم شدن می شود و کلی حرفهای که نباید بگوید را می گوید.
جاسوسان خبر را به عراقی ها میدهند ( باید بدانیم که در واقعیت محمد از بهترین نیروهای اطلاعات عملیات بود که با توجه به استعداد و هوشی که داشت در جلسات توجیحی فرماندهان شرکت می کرد و نقشه های عملیات و منطقه را توضیح می داد.)
آن #اسیری که این حرف ها را زده است می برند و با زدن و شکنجه مجبور می کنند که اسم آن شخص را بگوید و محمد رضائي را لو میدهد و محمد روزهای سختش شروع می شود از اینجا چون من در کنار محمد نبودم کلیه اتفاقات را بر اساس گفته های شخصی که در تمام مدت شکنجه با محمد بوده بیان می کنم.
#ادامه_دارد ...
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_بیستم_و_ششم 🍁هر کدام
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
گذری بر زندگی
#حر_انقلاب_اسلامی
#شهید_والامقام
#شاهرخ_ضرغام
#قسمت_بیستم_و_هفتم
🍁مرتب مے گفت : من نمے دونم ، بايد هر طور شده کلہ پاچہ پيدا کنے !گفتیم: آخہ آقا #شــاهرخ تو اين وضعیت غذا هم درست پيدا نمےشہ چہ برسہ بہ کلہ پاچہ !؟ بالاخره کلہ پاچہ فراهم شــد . گذاشتم داخل يک قابلمــہ ، بعد هم بردم مقرّ #شــاهرخ و نيروهاش . فکر کردم قصد #خوشــگذرانے و خوردن کلہ پاچہ دارند .
🍁 #شــاهرخ رفت ســراغ چهار #اسيرے کہ صبح همان روز گرفتہ بودند . آنہا را آورد و روے زمين نشــاند . بعد شروع بہ صحبت کرد : خبر داريد ديروز فرمانده يکے از گروهان هاے شــما اسير شد . #اسراے_عراقے با علامت ســر تأیيد کردند . بعد ادامہ داد : شــما متجاوزيد . ما شما را مےکشيم و مےخوريم !! مترجمے هم صحبت هاے #شاهرخ را بہ عربے ترجمہ مےکرد . #عراقيہا ترســيده بودند و گريہ مےکردند .
🍁 #شاهرخ رفت و زبان کلہ را از قابلمہ در آورد و گفت : فکر مےکنيد شــوخے مےکنــم ؟! اين چيه !؟ زبان ! چی ؟! زبان ! دوباره ادامہ داد : اين زبان فرمانده شماست !! بعد زبان خودش را هم بيرون آورد و نشانشــان داد و گفت: شما بايد بخوريدش ! من و بچــه هاے ديگہ مرده بوديم از خنده .
🍁وقتے #اسرا حسابے ترسيدند خودش آن را خورد ! بعد رفت سراغ چشم کلہ و حسابے آنها را ترسوند . ســاعتے بعد در کمال تعجب هر چہار #اســير را آزاد کرد . ازش پرسیدم : اين کلہ پاچہ ، ترسوندن #عراقيہا ، آزاد کردنشون !؟ براے چے اين کارها رو کردے ؟!
🍁 #شــاهرخ خنده تلخے کرد و گفت : ببين ، دشــمن از ما نمے ترســه ، مےدونہ ما قدرت نظامے نداريم . نيروے نفوذے #دشــمن هم خيلے زياده . ما بايد يہ ترسے تو دل نيروهاے #دشمن مےنداختيــم . مطمئن باش قضيہ کلہ پاچہ #فرماندشون خيلے سريع بين نيروهاے #دشمن پخش مےشہ !!!
#ادامه_دارد...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_بیستم_و_هفتم 🍁مرتب مے
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
گذری بر زندگی
#حر_انقلاب_اسلامی
#شهید_والامقام
#شاهرخ_ضرغام
#قسمت_بیستم_و_هشتم
🍁آخر شــب بود . #شــاهرخ مرا صدا ڪرد و گفت : امشب می ریم براے #شناسائے . در ميان نيروهاے دشمن به يكے از #روستاها رسيديم . دو #افسر عراقے داخل ســنگر نشســتہ بودند . يڪ دفعہ ديدم #شاهرخ سرنيزه اش را برداشت و رفت سمت آنہا و آنہا را بہ #اسارت گرفت . بعد یہ مقدار ڪہ راه رفتیم گفت #اسیر گرفتن ما بےفایده ست ما باید اینہا را بترسونیم . بعد چاقوئے برداشت . لالہ گوش آنہا را بريد و گذاشت کف دستشان و گفت :حالا بريد خونتون !
🍁من مات و مبہـوت بہ #شــاهرخ نگاه مي کردم . برگشت به سمت من و گفت : اينہـا #افسراے_بعثے بودند . شبهاے بعد هم اگر مےديد #اسيری ، فرمانده يا #افسر_بعثے اســت قسمت نرم گوشــش را مي بريد و رهايشان مي کرد . اين کار او دشمن را عجيب به وحشت انداختہ بود .
🍁معمولا #شاهرخ بدون سلاح به
شناسائے مي رفت و با سلاح بر مي گشت ! یڪـ بار ڪہ براے شناسایے داخل یڪـ روستا رفتیم #شاهرخ گفت : من دیگہ نميتونم تحمل کنم . مي رم دستشوئے !! من هم رفتم پشــت يڪ ديوار و ســنگر گرفتم . يڪ دفعہ یڪ ســرباز عراقے بہ سمت دستشوئي رفت .
🍁مےخواستم به #شاهرخ خبر بدم اما نمي شد .سرباز عراقي به مقابل دستشوئے رسيد . يڪ دفعہ #شاهرخ ڪہ متوجہ حضور او شده بود با لگد در را باز کرد و فرياد کشيد : وايسا !! سرباز عراقے از ترس اسلحہ اش را انداخت و فرار کرد . #شاهرخ هم بہ دنبالش مےدويــد .
🍁بالاخره #شاهرخ او را گرفت و برگشت. سرباز عراقے فقط التماس مےکرد و بہ عربے مے گفت : تو رو خدا منو نخور . من ڪہ خندم گرفتہ بود بہش گفتم : چي داري ميگے؟! ســرباز عراقے به #شاهرخ اشــاره کرد و گفت : فرماندهای ما مشــخصات اين آقا را دادند . بہ همہ ما هم گفتہ اند : اگر #اســير او شويد شما را مي خوره !! براي همين نيروهاے ما از اين منطقہ و اين آقا مي ترسند .
#ادامه_دارد...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_بیستم_و_هفتم 🍁مرتب مے
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
گذری بر زندگی
#حر_انقلاب_اسلامی
#شهید_والامقام
#شاهرخ_ضرغام
#قسمت_بیستم_و_هشتم
🍁آخر شــب بود . #شــاهرخ مرا صدا ڪرد و گفت : امشب می ریم براے #شناسائے . در ميان نيروهاے دشمن به يكے از #روستاها رسيديم . دو #افسر عراقے داخل ســنگر نشســتہ بودند . يڪ دفعہ ديدم #شاهرخ سرنيزه اش را برداشت و رفت سمت آنہا و آنہا را بہ #اسارت گرفت . بعد یہ مقدار ڪہ راه رفتیم گفت #اسیر گرفتن ما بےفایده ست ما باید اینہا را بترسونیم . بعد چاقوئے برداشت . لالہ گوش آنہا را بريد و گذاشت کف دستشان و گفت :حالا بريد خونتون !
🍁من مات و مبہـوت بہ #شــاهرخ نگاه مي کردم . برگشت به سمت من و گفت : اينہـا #افسراے_بعثے بودند . شبهاے بعد هم اگر مےديد #اسيری ، فرمانده يا #افسر_بعثے اســت قسمت نرم گوشــش را مي بريد و رهايشان مي کرد . اين کار او دشمن را عجيب به وحشت انداختہ بود .
🍁معمولا #شاهرخ بدون سلاح به
شناسائے مي رفت و با سلاح بر مي گشت ! یڪـ بار ڪہ براے شناسایے داخل یڪـ روستا رفتیم #شاهرخ گفت : من دیگہ نميتونم تحمل کنم . مي رم دستشوئے !! من هم رفتم پشــت يڪ ديوار و ســنگر گرفتم . يڪ دفعہ یڪ ســرباز عراقے بہ سمت دستشوئي رفت .
🍁مےخواستم به #شاهرخ خبر بدم اما نمي شد .سرباز عراقي به مقابل دستشوئے رسيد . يڪ دفعہ #شاهرخ ڪہ متوجہ حضور او شده بود با لگد در را باز کرد و فرياد کشيد : وايسا !! سرباز عراقے از ترس اسلحہ اش را انداخت و فرار کرد . #شاهرخ هم بہ دنبالش مےدويــد .
🍁بالاخره #شاهرخ او را گرفت و برگشت. سرباز عراقے فقط التماس مےکرد و بہ عربے مے گفت : تو رو خدا منو نخور . من ڪہ خندم گرفتہ بود بہش گفتم : چي داري ميگے؟! ســرباز عراقے به #شاهرخ اشــاره کرد و گفت : فرماندهای ما مشــخصات اين آقا را دادند . بہ همہ ما هم گفتہ اند : اگر #اســير او شويد شما را مي خوره !! براي همين نيروهاے ما از اين منطقہ و اين آقا مي ترسند .
#ادامه_دارد...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀