eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.2هزار عکس
17.5هزار ویدیو
345 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀 🌓 ❤️ همیشه بد نیست، مثل تو شدن ، جاذبه تو بودن، اینروزها که را ضد عفونی می کنند و هر کس در گوشه ای در متلاطمی به سر می برد ، خوب است که دل را نمی کنند . حال که دستم از سرزمین کوتاه است را روانه زارهای سرزمین می کنم . آخرین که از آخرین سفرم به یاد مانده یک سرخ است در کنار سیم خاردار . می آمد چه کردم ، چه شاعرانه ای با آن زیبای باد لابلای سیم ها 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 تو در سدره المنتهی سکنی گزیده ای ولی من حتی از مأمن تو گشته ام . تو بگو چه کنم با وامانده ای که هر وقت می گیرد ، می گرید و راه چاره ای ندارد . تو بگو چه کنم با اینهمه ، با اینهمه ، با اینهمه حال که فقط با بستن و خیال به سمت تو آرامش می گیرد و وقتی به کبود خود برمی گردد باز تنهایی و تنهایی است که ناخوانده می شود . مرا با خودت ببر به ، به جایی که دیده نمی شود ، به جایی که پر از و است ، به جایی که فقط است که دارد . من می گویم 🌴 شب بخیر تو بگو عاقبت شما 🌴 ختم به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌗 🌷
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀 🌓 ❤️ همیشه بد نیست، مثل تو شدن ، جاذبه تو بودن، اینروزها که را ضد عفونی می کنند و هر کس در گوشه ای در متلاطمی به سر می برد ، خوب است که دل را نمی کنند . حال که دستم از سرزمین کوتاه است را روانه زارهای سرزمین می کنم . آخرین که از آخرین سفرم به یاد مانده یک سرخ است در کنار سیم خاردار . می آمد چه کردم ، چه شاعرانه ای با آن زیبای باد لابلای سیم ها 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 تو در سدره المنتهی سکنی گزیده ای ولی من حتی از مأمن تو گشته ام . تو بگو چه کنم با وامانده ای که هر وقت می گیرد ، می گرید و راه چاره ای ندارد . تو بگو چه کنم با اینهمه ، با اینهمه ، با اینهمه حال که فقط با بستن و خیال به سمت تو آرامش می گیرد و وقتی به کبود خود برمی گردد باز تنهایی و تنهایی است که ناخوانده می شود . مرا با خودت ببر به ، به جایی که دیده نمی شود ، به جایی که پر از و است ، به جایی که فقط است که دارد . من می گویم 🌴 شب بخیر تو بگو عاقبت شما 🌴 ختم به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌗 🌷
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀 🌓 ❤️ همیشه بد نیست، مثل تو شدن ، جاذبه تو بودن، اینروزها که را ضد عفونی می کنند و هر کس در گوشه ای در متلاطمی به سر می برد ، خوب است که دل را نمی کنند . حال که دستم از سرزمین کوتاه است را روانه زارهای سرزمین می کنم . آخرین که از آخرین سفرم به یاد مانده یک سرخ است در کنار سیم خاردار . می آمد چه کردم ، چه شاعرانه ای با آن زیبای باد لابلای سیم ها 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 تو در سدره المنتهی سکنی گزیده ای ولی من حتی از مأمن تو گشته ام . تو بگو چه کنم با وامانده ای که هر وقت می گیرد ، می گرید و راه چاره ای ندارد . تو بگو چه کنم با اینهمه ، با اینهمه ، با اینهمه حال که فقط با بستن و خیال به سمت تو آرامش می گیرد و وقتی به کبود خود برمی گردد باز تنهایی و تنهایی است که ناخوانده می شود . مرا با خودت ببر به ، به جایی که دیده نمی شود ، به جایی که پر از و است ، به جایی که فقط است که دارد . من می گویم 🌴 شب بخیر تو بگو عاقبت شما 🌴 ختم به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌗 🌷
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 دوم خرداد ماه سال ۱۳۴۵ در یک خانواده ی مذهبی به دنیا آمد، قبل از مدرسه در مكتب خانه فعاليت داشته و از سن هشت سالگي فرائض ديني را انجام مي داد، بعد از دوره ابتدايي و متوسطه در مدرسه انوري در مبارزات عليه رژيم شاهنشاهي فعاليت داشت . اين والا مقام سال ١٣٦٢ قبل از عمليات خيبر مسئول گردان بود و نهايتا در عملیات کربلای ۸ ، روح همچون کبوتری به آسمان پر میکشد و همیشگی گرديد . 🇮🇷 🕊🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 فاطمه طوسی مادر مدافع حرم که ۲ برادرش نیز در دفاع مقدس و حمله کوموله‌ به شهرهای مرزی به رسیده‌اند . درباره شب قبل از پسرش این‌گونه روایت کرده است : شب قبل از احساس کردم ، مهر از دلم جدا شده است ، آن موقع نیمه‌شب از خواب بیدار شدم ، حالت غریبی داشتم ، آن شب برادر در خواب به من گفت : خواهر نگران نباش پیش من است . صبح که از خواب بیدار شدم حالم منقلب بود ، به بچه‌ها و همسرم گفتم شما بروید ، من خانه را مرتب کنم . احساس می‌کردم داریم ، عصر بود که همسرم ، مهدیه دخترم و محسن پسر کوچکم از آمدند ، صدای زنگ در بلند شد ، به همسرم گفتم حاجی قوی‌ باش خبر را آورده‌اند . وقتی حاجی به اتاق بازگشت به من گفت فاطمه زخمی شده است ، من می‌دانستم به آرزویش رسیده است . متولد ۲۶ فروردین‌‌ماه سال ۱۳۷۴ به عنوان فرزند دوم و پسر ارشد خانواده در تهران به دنیا آمد. او از دهه هفتادی مدافع حرم است که ۲۱ آبان‌ماه سال ۱۳۹۴ در سن ۲۰ سالگی طی عملیاتی در حلب سوریه به فیض نائل شد . 🥀 🕊🌹
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 امروز بی بهانه ، هوایی تان شد و پر کشید به روزهای و کوچه هایی با خوش کاه گل ... چقدر است بین شما و من ... چه است خیال به سمت آدمهایی که جنس شان 3 فرق دارد با جنس آدمهای امروز را با تو شروع کردم بر ناب و گوهری درخشان از انسانیت صفحه به صفحه ی زندگیت بوی پاک را می دهد و همیشه برایم سوال بوده و هست که چگونه میشود 26 ساله ی سالهای دور به اندازه ی ساله بفهمد . یاد آور مردان مردی است که در همین نزدیکی ها کشیده اند اما نقش هزار رنگ دنیا آنها را . زمینی اند که هوای شهر را با رایحه ی دل انگیز و قابل می کنند و شیرین است این ناگهانی که هر از چند گاهی ناخوانده ی دلمان میشوند و روحمان را در پرواز می دهد. 🕊 🕊🌹 🕊🌹🕊 🥀 🕊🌹
💠کرامت شهدا 🔰 از زبان مادر شهید ❣✨بعد از شهادت غلامرضا خیلی بی تابی میکردم😭 دلم میخواست هر طــور شده به دیدار بروم و یادبودی از ایشان داشته باشم. ❣✨غلامرضا زیاد به خوابم می آمد و از دلم خبر داشت. خلاصه اینجور که یک قاری لبنانی نقل میکند: "یک عصر کنار مزار شهید لنگری زاده🌷 بودم، آخه به این شهید خیلی خیلی داشتم. بعد از ذکر توسل و درد دل با او از کنارش پا شدم و گلزار را به قصد رفتن ترک کردم🚶‍♂ ❣✨همون شب به آمد. باغ بزرگ و سرسبزی بود، یک سر باغ او بود یک سر باغ من. با همون خنـ😍ــده ی همیشگی ش بهم گفت: -امروز شما ما هستید، اعظم سادات در تدارک نهار هستن(در صورتی که خدا میداند اصلا من نام ایشون رو نمی دانستم) +آقا غلام رضا از حضور شما شرمنده ام، متاسفانه نمیتونم بمونم😔 باید برگردم، عذر بنده را بپذیرید. -حالا که میروی صبـر کن دلم میخواد اون شال سبزی که به گردنته به بدهی. بهش بگو از طرف ماست اینم 💝 +تا که این جمله رو گفت از خواب پریدم خواب عجیبی بود، آخه غلام رضا درست میگفت: این شال همان شالی بود که در دیداری که با ایشون در مسابقات قرآنی داشتم به بنده هدیه🎁 داده بودند و حالا این شهید از من میخواست آن را به مادرش بدهم. ❣✨بله عزیزان "پسرم حاجت من را از طریق یک و آن هم به واسطـه ی یک برآورده کرد. و طولی نکشید که شال سبز این فرد لبنانی از طریق واسطه ها به دست من رسید و اکنون دست من است. 🌷
💠کرامت شهدا 🔰 از زبان مادر شهید ❣✨بعد از شهادت غلامرضا خیلی بی تابی میکردم😭 دلم میخواست هر طــور شده به دیدار بروم و یادبودی از ایشان داشته باشم. ❣✨غلامرضا زیاد به خوابم می آمد و از دلم خبر داشت. خلاصه اینجور که یک قاری لبنانی نقل میکند: "یک عصر کنار مزار شهید لنگری زاده🌷 بودم، آخه به این شهید خیلی خیلی داشتم. بعد از ذکر توسل و درد دل با او از کنارش پا شدم و گلزار را به قصد رفتن ترک کردم🚶‍♂ ❣✨همون شب به آمد. باغ بزرگ و سرسبزی بود، یک سر باغ او بود یک سر باغ من. با همون خنـ😍ــده ی همیشگی ش بهم گفت: -امروز شما ما هستید، اعظم سادات در تدارک نهار هستن(در صورتی که خدا میداند اصلا من نام ایشون رو نمی دانستم) +آقا غلام رضا از حضور شما شرمنده ام، متاسفانه نمیتونم بمونم😔 باید برگردم، عذر بنده را بپذیرید. -حالا که میروی صبـر کن دلم میخواد اون شال سبزی که به گردنته به بدهی. بهش بگو از طرف ماست اینم 💝 +تا که این جمله رو گفت از خواب پریدم خواب عجیبی بود، آخه غلام رضا درست میگفت: این شال همان شالی بود که در دیداری که با ایشون در مسابقات قرآنی داشتم به بنده هدیه🎁 داده بودند و حالا این شهید از من میخواست آن را به مادرش بدهم. ❣✨بله عزیزان "پسرم حاجت من را از طریق یک و آن هم به واسطـه ی یک برآورده کرد. و طولی نکشید که شال سبز این فرد لبنانی از طریق واسطه ها به دست من رسید و اکنون دست من است. 🌷
2️⃣دو روز تا عیدالله الاکبر، عید ولایتعهدی مولایمان، عید غدیر خم باقی مانده است... سفره ی پر نعمت کلام نورانی وصی به حق پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام خواهیم بود... امیرالمؤمنین عليه السلام: يا بنَ آدَمَ ، لا تَأسَفْ على مَفقودٍ لا يَرَدُّهُ إليكَ الفَوتُ، و لا تَفرَحْ بمَوجُودٍ لا يَترُكُهُ في يَدَيكَ المَوتُ. اى پسر آدم! براى آنچه از دست رفته و باز نمى گردد، افسوس مخور و براى آنچه در دست دارى، اما مرگْ آن را در دستانت باقى نمى گذارد، شادى مكن. 📚مجموعه ی ورام، ج2، ص114 محشر که روز حشر می باید زنند انبیا دست توسّل را به دامانش علی است ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 فاطمه طوسی مادر مدافع حرم که ۲ برادرش نیز در دفاع مقدس و حمله کوموله‌ به شهرهای مرزی به رسیده‌اند . درباره شب قبل از پسرش این‌گونه روایت کرده است : شب قبل از احساس کردم ، مهر از دلم جدا شده است ، آن موقع نیمه‌شب از خواب بیدار شدم ، حالت غریبی داشتم ، آن شب برادر در خواب به من گفت : خواهر نگران نباش پیش من است . صبح که از خواب بیدار شدم حالم منقلب بود ، به بچه‌ها و همسرم گفتم شما بروید ، من خانه را مرتب کنم . احساس می‌کردم داریم ، عصر بود که همسرم ، مهدیه دخترم و محسن پسر کوچکم از آمدند ، صدای زنگ در بلند شد ، به همسرم گفتم حاجی قوی‌ باش خبر را آورده‌اند . وقتی حاجی به اتاق بازگشت به من گفت فاطمه زخمی شده است ، من می‌دانستم به آرزویش رسیده است . متولد ۲۶ فروردین‌‌ماه سال ۱۳۷۴ به عنوان فرزند دوم و پسر ارشد خانواده در تهران به دنیا آمد. او از دهه هفتادی مدافع حرم است که ۲۱ آبان‌ماه سال ۱۳۹۴ در سن ۲۰ سالگی طی عملیاتی در حلب سوریه به فیض نائل شد . 🥀🕊🌹