eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.2هزار عکس
17.5هزار ویدیو
345 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 این آنقدر تلاطم و سختی دارد که یک روزی آرزو می‌کنند زنده شوند و برای دفاع از این دوباره شوند . 🥀 🌹🕊
954_56440461367250.mp3
6.67M
همسر :من اصلا عاشق نیستم😔💔 -تنهایی‌گوش‌‌کنید‌چون‌ممکنه‌بغضتون‌بترکه(:❤️‍🩹 امنیت اتفاقی نیس! قدر زندگی و امنیت و ارامشتون رو بدونین به والله باید قیامت جواب تک تک اینا رو بدین جواب تک تکشون رو!!!! میون گریه هات برا منم دعا کن:)🥀 🎼 🎼
🕊🌷 هرموقع‌میخواست‌ازفضا‌ےِمجازۍ ‌استفاده‌کنہ،حتماًوضو‌میگرفت‌و ‌معتقدبود‌کہ‌این‌فضاآلوده‌است‌و‌ شیطان‌ما‌را‌وسوسہ‌میکند.!. |
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 اگر از من بپرسند می گویم بزرگترین دل، بزرگترین قلب و بزرگترین شان و شخصیت مربوط به مادران است. آنها هم می توانستند جلوی فرزندشان را بگیرند، آنها هم می توانستند او را از راهی بی بازگشت برگردانند اما این کار را نکردند چون می دانستند که انتهای این راه خداست که پذیرای فرزندشان است. آنها فرزندشان را در راه خدا دادند، همان خدایی که می دانستند خیلی از بهتر از آنها مراقب فرزندشان خواهد بود. 🥀🌴🌹
🥀💐🕊🌸🕊💐🥀 یکی از دوران ، از میان همه ی تصویر های آن روزها ، یکی را که از همه ی آن ها در ذهنش پر رنگ تر است، اینچنین روایت می کند : یادم می آید یک روز که در بیمارستان بودیم، شدیدی صورت گرفته بود. به طوری که از بیمارستانهای صحرایی هم زیادی را به ما منتقل می کردند. اوضاع به شدت وخیم بود. در بین همه آنها، وضع یکیشان خیلی بدتر از بقیه بود. رگهایش پاره پاره شده بود و با این که سعی کرده بودند زخم هایش را ببندند، ولی شدیدی داشت. را یکی یکی به اتاق عمل می بردیم و منتظر می ماندیم تا عمل تمام شود و بعدی را داخل ببریم. وقتی که دکتر اتاق عمل این را دید، به من گفت که بیاورمش داخل اتاق عمل و برای آماده اش کنم. من آن زمان به سر داشتم . دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم را جابه جا کنم . همان موقع که داشتم از کنار او رد می شدم تا بروم توی اتاق و را دربیاورم ، که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه را گرفت و بریده بریده و سخت گفت: من دارم می روم که تو را در نیاوری. ما برای این داریم می رویم... در مشتش بود که شد. از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم را کنار نگذاشتم. شادی روح و 🌹 🕊💐
🌷🌴🥀🌹🥀🌴🌷 ، تنها برای نیست می تونی زنده باشی و سرباز باشی... اما یه شرط داره باید فقط برای کار کنی نه ... 🌹 🥀🕊
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 به نام خدا نوجوان بودم که یه شب خواب عجیبی دیدم، خواب یه مکان ولی نمیدونستم کجاست؟ خواب یه مسجد، سربند، پرچم ایران....هیچوقت نتونستم بفهمم اون مکان کجا بود سالها گذشت و اون خواب رو فراموش کردم تااینکه اردویی از طرف بسیج به منطقه هویزه برای یادمان برگزار شد . اوایل شدید مخالف این اردو بودم و نمیخواستم برم، دلم دیدن منطقه فکه و شلمچه رو میخواست نه هویزه رو فرمانده بسیج از یه طرف و خانوادم از طرف دیه اصرار بر رفتن من به این اردو داشتن، همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد، انگار به این سفر دعوت شده بودم وقتی به خودم اومدم خودمو توی اتوبوس دیدم که به سمت هویزه در حرکت بودیم ، حس عجیبی داشتم به شهر هویزه که رسیدیم مارو به سمت سالنی راهنمایی کردن برنامه های مختلفی اجرا شد که هرکدومش یجوری دل آدمو میلرزوند ... تا اینکه آقایی که مشغول گفتن خاطره از بود یه چیزی گفت که منو تو فکر برد گفت : شماهایی هم که اینجا نشستین دعوت شده هستین ، دعوت نامتونو امضا کردن این حرفا واسم تازگی داشت ، دوست داشتم بدونم کدوم منو دعوت کرده به هویزه ... بعد از اتمام مراسم به سمت مزار رفتیم، چند قدمی بیشتر از سالن مراسم فاصله نداشت ، توی ذهنم دو تا ابهام وجود داشت یکی مزار کجاست و دومی کدوم دعوتنامه منو امضا کرده ؟؟ به دور و اطرافم مدام نگاه می کردم و دنبال مزار شهید علم الهدی میگشتم و از هرکی میپرسیدم آدرس درستی بهم نداد تااینکه رسیدیم به جاییکه بدون کفش وارد محوطه میشویم همونجا از بچه های بسیج جدا شدم و سعی کردم خودم تنهایی دنبال بگردم یهوویی حس کردم نوری از یه نقطه زمین روی من افتاده ، متوجه نبودم نور چیه و از کجاست ، بی محل به نور دنبال قبر می گشتم ، نوشته روی قبرهارو می خووندم و از کنار تک تک می گذشتم و نور هم همونجور روی من بود و با حرکت من حرکت می کرد حس خیلی عجیبی داشتم . تااینکه طرف مسجد رفتم ولی باز اونجا هم نبود، صدای اذان ظهر از مسجد بلند شد، ناراحت بودم از اینکه جواب سوالامو نگرفته بودم به مسجد نگاه می کردم به خودم گفتم که راضی نیست من نمازمو دیر بخوونم ، ازدحام جمعیت توی مسجد زیاد بود از سکوی مسجد اومدم پایین ، با ناراحتی کنار قبری ایستادم و به مسجد و حیاط نگاه می کردم تا جایی برای نماز پیدا کنم ناگهان چشمم خورد به نوشته روی قبری که کنارش ایستاده بودم : بخودم گفتم نه این اون نیست اون آقا گفت ولی این است یه چیزی تو دلم بهم جواب داد مگه چن تا اینجا هست؟ همون لحظه نشستم کنار مزارش دلم می خواست داد بزنم ، گریه کنم با صدای بلند و بگم این زنده است ، بخدا زنده است حالا فهمیده بودم که منبع نور از کجا بود . فهمیده بودم که کی دعوتناممو امضاء کرده بود . بالای سر نماز خووندم ، بعد نماز سمت چپمو نگاه کردم ... خدای من ... این همون ... این همون خوابیه که سالها پیش دیده بودم... سربند ، مسجد ، پرچم ، ... جوری ازم استقبال کرد که منو شرمنده خودش کرد و از اون سال به بعد با کمال میل هرسال به اردوی می روم . درپناه خدا موفق باشین شما میهمانانِ عزیزِ هم اگر دوست دارید، داستان نحوه آشنائی خود با را بنویسید و برای ما ارسال کنید تا در کانال مخابره شود . شادی روح و 🌹 🕊🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 برادر و همرزم ، تعریف می کرد : به خاطر هوش بالایی که داشت ، شرکت نفت دنبالش فرستاده بودند برای استخدام . یه روز میاد خونه، همینطوری که وارد خونه می شه ، می بینه مادر داره آش می پزه و در عین حال با درد و دل می کنه و می گه که این بچه ام (امیرحسین) پاش قطع شده و من دیگه رزمنده ندارم برای راه تو، یا زهرا و گریه می کنه مادر ادامه میده که هم دنیا را برداشته و آخرتش رو فروخته . شب این و برام تعریف کرد و گفت: من پشت سر مادر بودم ولی مادر اینو نمی دونست ، وقتی تنهایی داشت آش پزی می کرد و با صحبت می کرد ، رفتم بوسیدمش و بهش گفتم : « ننه به خدا اینجوری نیست که تو ناراحتی ». همون روز کارت رسمی حفاری نفت را از شرکت گرفته بود . هم همون لحظه کارتش را به مادرم نشون میده و می گیره رو گاز و بهش میگه ببین ننه اینم دنیا ، سوزوندمش ، از فردا هم میرم عملیات و بعداز اون آمد جبهه . از سال ۵۹ تا ۶۳ همه عملیات ها را شرکت کرد و در عملیات بیت المقدس هم خیلی تاثیر گذار بود . متولد : 1337 : 1363/12/22 عملیات : منطقه : 🌹 🕊🥀
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 هیچی نداشت ... نه نه هیچ جای لباسش هم نوشته ای به چشم نمی خورد که بشود شناسایی اش کرد. واسه همین تمام لباساش رو درآوردن بلکه جاییش اسم و مشخصاتش رو نوشته باشه. فقط معلوم بود از غواصان کربلای پنجی بوده. بالاجبار به عنوان ، در بهشت زهرا (س) دفن شد. چند سال که گذشت، برحسب اتفاق، مادری که دنبال فرزند مفقودش می گشت، عکس او را دید و پسرش را شناسایی کرد. از آن روز به بعد روی سنگ مزار، بجای نوشتند : و از آن روز تا امروز، خانواده از مشهد الرضا، برای زیارت مزار فرزندشان به بهشت زهرای تهران می آیند . 🥀 🌴🌹
🌹🕊🥀🏴🥀🕊🌹 مادر چهار دفاع مقدس ( ) در دیداری حضوری با حضرت امام (ره) عکس فرزندان را با خود آورده بود. عکس اول را در آورد و گفت: این پسر اولم است. عکس دوم را گذاشت روی عکس و گفت: این پسر دومم است، دوسال با تفاوت سنی داشت. عکس سوم را آورد و گذاشت روی عکس ، رفت بگوید این پسر سومم …، سرش را بالا آورد، دید شانه های امام (ره) دارد می لرزد. امام(ره) گریه اش گرفته بود. فوری عکس ها را جمع کرد زیر چادرش و خیلی جدی گفت: چهار تا پسرم رو دادم که اشکتو نبینم. و روز تکریم 🏴 🕊🌹
🥀🕊🌹💐🌹🕊🥀 برقِ نگاهـت... قدرتِ گنـاه را از من گرفــته من تا ابد به عهد خویش با چشمانت پایبندم... وقتی نگاهت به من است! مگر می شود دست از پا خطا کرد ؟ تو هم و هم .. 🌹 🕊 🥀🌹🕊
🌹💐🕊🌷🕊💐🌹 ، علاوه بر اینکه یک روحانی برجسته و فداکار و روشن فکر و آشنا به نیاز زمان بود، خصوصیتی داشت که در تعداد معدودی از فضلای آن زمان این خصوصیت وجود داشت و آن قدرت ارتباط گیری با نسل جوان و دانشجویان و کسانی که مایل بودند پیام دین را با زبان روز از یک روحانی و یک عالم به دین بشنوند، بود . تصادفی هم نیست که روز اتحاد دانشجو و روحانی، یا حوزه و دانشگاه، روز ایشان قرار داده شده است؛ چون انصافاً حلقه وصلی بود متناسب با چنین خصوصیتی. خدای متعال پاداش این عزیز را داد و آن بود . پاداش بزرگ و اجر عظیمی است و خدای تعالی بندگان ساحل خود را از این اجر محروم نکرد . 🌹 🕊 شادی روح و 🌹 🕊🌷
هر شهید مثل یڪ فانوس است مےسوزد و نور مےدهد✨ و از کنار او بودن تو هم نورانی مےشوی با که رفیق شدی مےشوی🕊🌻 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ🌷🌷🌷
🌴🌹🥀🕊🥀🌹🌴 : ۱۳۶۶/۱۱/۱ : بیت المقدس ۲ زمستان سال شصت وشش عملیاتی به نام بیت المقدس دو در منطقه غرب کشور در کردستان صورت می گیرد در ساعات ابتدایی بامداد اول بهمن طی درگیری هایی در منطقه کوهستانی ماووت عراق و در جنگ روبرو توسط تیر بار عراقی در تاریکی شب این دو بزرگوار به می‌رسند ، همرزمان این این عزیزان رو زیر برف پنهان می کنند و به عقب برمی گردند اما آقا عطا و چند نفر دیگه می مانند تا حتما دوستانشون رو برگردونن... روزها به خاطر داشتن دید توسط دشمن حرکتی نداشتن و در تاریکی شب و در اون برف و سرما و کوهستان، رو روی دوششون حمل میکردن... سه شبانه روز طول میکشه تا به نیروهای خودی برسند و پیکرها رو تحویل بدن که اونجا این عکس و چند تا عکس دیگه به یادگار می مونه... دعای مادران همیشه پشت سر عزیزانی ست که نگذاشتند مادرها چشم انتظار بماننند . 🕊 🌹 🕊 🌹 🥀🕊
🥀🌴🌹🌷🌹🌴🥀 پیشنهاد عراقی ها برای آزادی در برابر آزادی خلبان های عراقی عراقی ها در ابتدای اسارت نمی دانستند چه شخصیتی را به اسارت گرفته اند، پس از این که می فهمند جمهوری اسلامی ایران را اسیر کرده اند، پیشنهاد آزادی او را در قبال آزادی تعدادی از خلبان های عراقی مطرح می کنند. همسر تندگویان در این باره می گوید: در همان روزهای ابتدایی اسارت ، به خانه ما آمد و پس از احوال پرسی و جویا شدن حال بچه ها گفت : عراقی ها حاضرند آقای را در قبال آزادی ۸ تن از خلبان های عراقی آزاد کنند ، من در پاسخ ایشان گفتم : اگر هم بنده این شرط را بپذیرم خود آقای نمی پذیرد که در قبال آزادی اش ، کسانی آزاد شوند که می خواهند پس از بازگشت به کشورشان دوباره مردم بی گناه ما را بمباران کنند . از وزیر مکتبی گرامی باد . 🥀🌹🌴
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 در کابینه مکتبی همسر درباره انتخاب آن به عنوان می گوید : ایشان آن زمان در اهواز مسئول مناطق نفت خیز بودند. بعد از این که مسئولیت وزارت نفت را به پیشنهاد کرد، ایشان مهندس بوشهری را پیشنهاد می کند اما با اصرار مبنی بر این که شما سابقه زندان و فعالیت انقلابی دارید و هم جزو خانواده های محروم بوده اید و درد را بهتر می شناسید این مسئولیت را می پذیرند. همان زمان معروف شد که مکتبی ترین کابینه دولت از وزیر مکتبی گرامی باد . 🌴 🕊🌹
🥀🌴🌹🌷🌹🌴🥀 در کابینه مکتبی پسرم یك ساعت قبل از آخرین سفرش، به مغازه من تلفن كرد و گفت: پدر من دارم به جنوب می‌روم ، می‌خواستم خداحافظی كنم .» گفتم : مواظب خودت باش . خندید و گفت : « به من حسودی می‌كنی پدر ؟» پرسیدم : حسودی ؟! از چه بابت؟ گفت : « برای اینكه ممكن است بشوم ! ». راوی : از وزیر مکتبی گرامی باد . شادی روح و 🌹 🌴🥀
🥀🕊🌷🌺🌷🕊🥀 است با این بزرگ که به گردنمان است چه خواهیم ڪرد؟ پیرو خَطش را می خواهد نه فقط ... 🕊 🕊🌹 🕊🌹🕊 🌺 🕊🥀
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 فردای روزی که دشمن بعثی رو گرفت ، جسد بی جان و عریان دختر خرمشهری رو به تیرک بلندی بستند و اونطرف کارون مقابل چشم های رزمنده های ایرانی گذاشتند . رگ غیرت رزمنده های دلیر ایرانی به جوش میاد و تک آورهای نیروی زمینی ارتش سه تا می دهند تا بالاخره جسد اون دختر رو پایین میارند و بخاک می سپارند . 🥀 🕊🌹
🌺💐🌼🌴🌼💐🌺 عازم جبهه بودم ، یکی از دوستانم برای اولین بار بود که به جبهه می آمد . برای بدرقه ی او آمده بود ، خیلی قربان صدقه اش می رفت و دائم به دشمن ناله و نفرین می کرد . به او گفتم : شما دیگه بر گردید فقط دعا کنید ما بشیم ، دعای مادر زود مستجاب می شود . او در جواب گفت : خدا نکنه مادر، الهی صد سال زیر سایه ی و زنده بمونی ، الهی که صدام شهید بشه که اینجور بچه های مردم رو به کشتن می ده . 🌺🌼💐
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 به قلبــت نگاه ميڪند اگر جايی برايش گذاشته باشي مے آيد مے ماند لانه ميڪند تا ڪند .... 🕊 🕊🌹
🍀🌹🌴🥀🌴🌹🍀 راه تقلید از نیست ! مثلا شب بخوانیم بعد فکر کنیم می شویم! اگر این باشد ، از ! راه و رمــزش به خداســـت ... شادی روح و 🍀 🕊🥀
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 ‏احتمالا تصویر این بزرگوار را در فضای مجازی زیاد دیده باشیم ... که هیچ کس نبود ...! 🌷 از بهزیستی استان مازندران که با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچکس در جبهه نفهمید كه او خانواده ای ندارد. کم سخن می گفت و... با سن کم سخت ترین کار جبهه یعنی بودن را قبول کرده بود. 🌷سرانجام توسط منافقین اسیر شد ، برگه و کدهای عملیات را قبل از اسارت خورد و منافقین پس از به رساندن وی ، برای به دست آوردن رمز و کد های بیسیم ، و رو ولی چیزی نصیب آنها نشد ...! 🌷یادمان باشد این نظام اسلامی امانت مظلوم است!!! شادی روح و 🥀 🌹🕊
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 مصاحبه با از فرماندهان و بی مزار درمورد که در بین مردم اصفهان به سه سوت معروف می باشد ( به این دلیل که سریع حاجت می دهد ) بعد از تا چند روز در اردوگاه فقط نوارهای مداحی و مناجات‌های را پخش می‌کردند . بیشتر مناجات‌ها و مداحی‌های در مورد بود . خیلی ناراحت بودم تا اینکه یک شب را در خواب دیدم ، خوشحال بود و با نشاط ، لباس فرم سپاه بر تنش بود ، چهره‌اش خیلی نورانی‌تر شده بود . یاد مداحی‌های او افتادم . پرسیدم : ، این همه در دنیا از خواندی ، توانستی او را ببینی؟ در حالی که می‌خندید گفت : من حتی را در آغوش گرفتم . 🌹 🥀🕊
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🌹🕊🥀🌷🥀🕊🌹 گذری کوتاه بر زندگی #شهید_والامقام #آیت_الله_حسین_غفاری #قسمت_اول در سال‌ 1335 به تهرا
🌹🕊🥀🌷🥀🕊🌹 گذری کوتاه بر زندگی پس از سخنرانی تاریخی در عصر عاشورای سیزدهم خرداد 1342 حکومت شاه در واکنش به این سخنرانی، حضرت و علمای دیگری را دستگیر کرد که از جمله آنها بود. مبارزات سیاسی این عالم مجاهد علیه رژیم منحوس پهلوی سالها ادامه یافت تا این که سرانجام در تیرماه سال 1353 هجری شمسی ساواک بار دیگر او را دستگیر کرد. به گواهی اسناد تاریخی ، ماموران خون ریز ساواک با وحشیانه ترین شکنجه ها - که سوراخ کردن استخوانها با مته های برقی یکی از فجیع ترین شکنجه ها بود - می خواستند آن را از راه و مسیری که انتخاب کرده باز دارند ولی این عالم شجاع با تنی پاره پاره جمله معروف و تاثیر گذار خود را با صدای بلند فریاد زد و در کاغذ اعترافات نوشت که : 🌹دشمن خمینی کافرست و من فکر می کنم تنها کسی که می تواند ایران را نجات دهد است 🌹 این مجاهد نستوه سرانجام در دی ماه 1353 براثر شکنجه های شدید جسمی و روحی در دخمه های ساواک به رسید. پیکر آغشته به این عالم پس از تشییع باشکوه در ، در قبرستان این شهر به خاک سپرده شد . شادی روح و 🌴 🕊🌹