eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.4هزار عکس
17.6هزار ویدیو
346 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🔴 این سه تصویر متعلق به کیست؟! سه شهیدی که در روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲ به دستور محمد رضا شاه پهلوی در دانشگاه تهران با شلیک تیر مستقیم جنگی کشته شدند. این‌ها به روابطِ ایرانِ بعد از کودتا با انگلیس و آمریکا معترض بودند ... حالا ۱۶ آذر شده و ربع پهلوی، مردم را با حمایت همه جانبه انگلیس و آمریکا به خیابان‌ها فرامی‌خواند! 👈 دانشجوی عزیز حداقل بدان که ۱۶ آذر یک روز کاملاً ضد استکباری و ضد سلطنت است!
احمد قندچی ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد احمد قندچی متولد ۱۳۱۲ از طرفداران جبهه ملی و یکی از سه دانشجویی است که در حمله نیروهای امنیتی به دانشگاه تهران در ۱۶ آذر ۱۳۳۲ کشته شد
در دانشگاه تهران ۱۳۳۲ ه ش شهادت شهید احمد قندچی ۱۳۳۲ ه ش شهادت شهید مصطفی بزرگ نیا ۱۳۳۲ ه ش شهادت شهید مهدی شریعت رضوی ۱۳۳۲
احمد قندچی،مهدی شریعت رضوی و مصطفی بزرگ نیا و مقتدر مظلوم احمد قندچی،مهدی شریعت رضوی و مصطفی بزرگ نیا سه شهیدی که ۱۶ آذر ۳۲ عهد مبارزه با استکبار را در سرسرای دانشکده فنی دانشگاه تهران با خون امضا کردند
زندگی نامه شهید احمد قندچی     گفتگو با برادر شهيد «احمد قندچي» برادرم جواني مبارز و مذهبي بود  خبرگزاري فارس:احمد يك مذهبي بود كه در دانشگاه فعاليت شديدي را دنبال مي‌كرد و در مبارزات ملي كردن صنعت نفت حضوري فعال داشت.   شهيد احمد قندچي يكي ديگر از شهداي 16 آذر است.شهيد احمد قندچي در سال 1312 به دنيا آمد و تحصلات خود را تا سال اول دانشكده فني دانشگاه تهران ادامه داد.آن چه خواهيد خواند گفتگويي است با برادر شهيد «احمد قندچي»: *برادرتان در مبارزات ملي كردن نفت چه نقشي داشت؟ در دانشگاه فعاليت شديدي را دنبال مي‌كرد و آن زمان كه عضو جبهه ملي بود با پخش اعلاميه‌هاي افشاگرانه مبارزه خود را آغاز كرد روزي كه نيكسون معاون وقت آيزنهاور مي‌خواست به تهران بيايد فعاليت شديدي مي‌كرد تا با به راه انداختن يك تظاهرات مانع از ورود نيكلسون شوند. اما در مقابل، رژيم وابسته به امپرياليسم مي‌خواست با يورش وحشيانه به حريم دانشاه از بروز هرگونه اعتراضي از سوي دانشجويان جلوگيري كند. لذا با يك حمله غافلگيرانه به دانشگاه تهران سه تن از دانشجويان را كه يكي از آنها «احمد» بود مورد اصابت گلوله قرار داد. پس از اينكه احمد زخمي شد، از بالاي سقف لوله شوفاژ نيز تركيد و آب جوش نيز روي سر و صورتش ريخت و سوخت. سپس به وسيله عناصر رژيم به بيمارستان شماره 2 نيروي مسلح شاهنشاهي منتقل شد اما به علت نرساندن خون به بدنش و خونريزي شديد شهيد شد. *احمد قندچي چه ويژگي‌هايي داشت؟ احمد يك مذهبي بود و در مبارزات ملي كردن صنعت نفت از دولت دكتر محمد مصدق شديدا دفاع مي‌كرد. *گفته مي‌شود شما پس از شهادت برادرتان تحت تعقيب بوديد؟ **بله همينطور است پس از شهادت برادرم با كوشش و تلاش فراوان بالاخره توانستيم جسد او را تحويل بگيريم و در امامزاده عبدالله به خاك بسپاريم. اما رژيم از برگزاري شب هفت جلوگيري كرد و ما را و حتي مادرم را زير فشار شديد قرار داد، به جايي رسيد كه ما حتي نتوانستيم در تهران بمانيم. اما نكته‌اي كه بايد بگويم اين است كه ما نتوانستم با خانواده‌هاي دو شهيد ديگر شريعت رضوي و بزرگ‌نيا تماس بگيريم و چون شهيد شريعت رضوي به وسيله رژيم در «مسگر آباد» به خاك سپرده شده بود و ما از اين جريان آگاهي يافتيم، بلافاصله همراه خانواده بزرگ‌نيا و شريعت رضوي به مسگرآباد رفتيم و قبر شهيد را نبش كرديم و او را به امزاده عبدالله منتقل كرديم و با دو شهيد ديگر دفن كرديم. بدين ترتيب آرامگاه شهداي 16 آذر دانشگاه تهران در امامزاده عبدالله شكل گرفت. با فشار ساواك مجبور به ترك تهران شديم و مدتي بعد من به تهران مراجعت كردم در بازار مشغول فعاليت شدم اما بلافاصله از سوي ساواك احضار شدم و از من تعهد گرفتند كه هيچ گونه فعاليت سياسي نتداشته باشم. اما من اين وضع را نتوانستم تحمل كنم و بازار را ترك گفتم.
گفتگو با خانواده های شهدای 16 آذر: نگذاشتند به برادرم خون برسد برادر شهید قندچی: احمد یک مذهبی بود شهيد «احمد قندچي» يكي ديگر از شهداي 16 آذر است.  شهید احمد قندچي در سال 1312 به دنيا آمد و تحصيلات خود را تا سال اول دانشكده فني دانشگاه تهران ادامه داد. برادرتان در مبارزات ملي كردن نفت چه نقشي داشت؟ در دانشگاه فعاليت شديدي را دنبال مي‌كرد و آن زمان كه عضو جبهه ملي بود با پخش اعلاميه‏هاي افشاگرانه مبارزه خود را آغاز كرد روزي كه نيكسون معاون وقت آيزنهاور مي‌خواست به تهران بيايد فعاليت شديدي مي‌گرد تا با به راه انداختن يك تظاهرات مانع از ورود نيكسون شوند. اما در مقابل، رژيم وابسته به امپرياليسم مي‌خواست با يورش وحشيانه به حريم دانشگاه از بروز هر گونه اعتراضي از سوي دانشجويان جلوگيري كند. لذا با يك حمله غافلگيرانه به دانشگاه تهران سه تن از دانشجويان را كه يكي از آنها «احمد» بود، مورد اصابت گلوله قرار ‌داد. پس از اينكه احمد زخمي ‌شد، از بالاي سقف لوله شوفاژ نيز تركيد و آب جوش نيز روي سر و صورتش ريخت و سوخت. سپس به وسيله عناصر رژيم به بيمارستان شماره 2 نيروي مسلح شاهنشاهي منتقل شد اما به علت نرساندن خون به بدنش و خونريزي شديد شهيد شد. احمد قندچي چه ويژگيهايی داشت؟ احمد يك مذهبي بود و در مبارزات ملي كردن صنعت نفت از آرمانهاي دكتر محمد مصدق شديدا دفاع مي‌كرد. گفته مي‌شود شما پس از شهادت برادرتان تحت تعقيب بوديد؟ بله همينطور است پس از شهادت برادرم با كوشش و تلاش فراوان بالاخره توانستيم جسد او را تحويل بگیریم و در امامزاده عبدالله به خاك بسپاريم. اما رژيم از برگزاري شب هفت جلوگيري کرد و ما را و حتي مادرم را زير فشار شديد قرار داد، به جايي رسيد كه ما حتي نتوانستيم در تهران بمانيم. اما نكته‌اي كه باید بگویم اين است كه ما نتوانستيم با خانواده‏هاي دوشهيد ديگر شريعت رضوي و بزرگ‌نيا تماس بگیریم و چون شهيد شريعت رضوي به وسيله رژيم در «مسگرآباد» به خاك سپرده شده بود و ما از اين جريان آگاهي يافتيم، بلافاصله همراه با خانواده بزرگ‌نيا و شريعت‌رضوي به مسگرآباد رفتيم و قبر شهيد را نبش كرديم و او را به امامزاده عبدالله منتقل كرديم و با دو شهيد ديگر دفن كرديم. بدين‌ترتيب آرامگاه شهداي 16 آذر دانشگاه تهران در امامزاده عبدالله شكل گرفت. بافشار ساواک مجبور به ترك تهران شديم و مدتی بعد من به تهران مراجعت كردم در بازار مشغول فعاليت شدم اما بلافاصله از سوي ساواک احضار شدم و از من تعهد گرفتند كه هيچ‌گونه فعاليت سياسي نداشته باشم. اما من اين وضع را نتوانستم تحمل كنم و بازار را ترك گفتم.
برادر شهيد مصطفی بزرگ‌نيا در گفت‌وگو با كيهان (1359) برای من شهادت ارجحیت دارد مصطفي بزرگ‌نيا يكي ديگر از شهداي 16 آذر است. براي آشنایی بيشتر از مبارزات و زندگي وي با برادرش فضل‌الله بزرگ‌نيا كه در آن زمان و همچنين چندين سال بعد رئيس شهرباني بود. به گفتگو مي‌نشينيم چهره‌اش غمگين و اندوهناك است.او هنگام صحبت تاريخ ساليان درازي را با خود همراه داشت. حرف‌هايي كه می‌زد نشانگر همین روحیه بود. او هنگام شهادت 19 سال داشت و دانشجوي دانشكده فني بود مرگ وي آن چنان اندوهي در ما ايجاد کرد كه تقريبا منجر به نابودي خانواده ما شد. اين روزها مردم در اوج حماسه و شهادت زندگي مي‌كنند و كشته شدن جواني از يك خانواده اثر چنداني ندارد ولي در آن زماني كه مردم ماهيت رژيم را به درستي نمي‌شناختند، اثر ديگري روي افراد خانواده مي‌گذاشت...» حدود 25 سال است كه از شهادت ايشان مي‌گذرد. بعد از این سالها چه خاطره‌ای از برادرتان داريد؟ وي علاقه زيادي به مستضعفان و محرومان جنوب شهر داشت. شبهاي جمعه مواد غذايي مي‌خريد و به جنوب شهر مي‌رفت. شب عيد كه مي‌شد برنج و ماهي در كيسه‏هاي كوچك تهيه مي‌كرد و با كمك دوستانش با دوچرخه به جنوب شهر مي‌بردند و تقسيم مي‌كردند. همان شب يادم است كه براي او لباس و كفش نو خريده بوديم ولي روز بعد ديديم باز هم لباس كهنه بر تن اوست بعدها متوجه شديم كه لباس نو خودش را به يك دانشجوي شهرستاني كه وضعش بدتر بوده داده است. از نظر روحيه خيلي با شهامت بود جمله معروف وي همين بود كه مي‌گفت: مرگ افتخارآميز را از زندگي ننگين بهتر مي‌دانم. در مبارزه عليه نظام بي‌نهايت محكم بود. بارها بهش مي‌گفتيم اگر تو را بكشند فقط مي‌نويسند درود به روان شهيد مي‌گفت براي من شهادت ارجحيت دارد به اينكه در بستر بيماري بميرم. تا موقعي كه زنده‌ام مبارزه عليه شاه خواهم كرد بي‌نهايت مهربان بود. از نظر درسي هم خيلي استعداد داشت. طوري كه در يكسال دو ديپلم طبيعي و رياضي از دارالفنون گرفت. چطور از ماجراي كشته شدن برادرتان مطلع شديد؟ سال 32 كه من با درجه ستوان يكمي افسر شهرباني بودم بعد از اطلاع از ماجرا به دانشگاه رفتم. آنجا به من گفتند كه به بيمارستان شماره 2 ارتش مراجعه كنيد به آنجا رفتم گفتند وي را به لشكر زرهي برده‌اند كه فرمانده‌شان سرهنگ بختيار بود كه پس از سرنگون كردن دولت دكتر مصدق فرماندار نظامي تهران شده بود در بيمارستان شماره 2 گفتند كه بايد از سرلشكر دادستان اجازه بگيريد. براي تحويل جنازه پيش سرلشكر دادستان رفتم وي قسم خورد كه من تا اين لحظه نمي‌دانم در دانشگاه چه واقعه‌اي اتفاق افتاده است بالاخره جنازه را در پزشكي قانوني يافتيم. برادرم و شريعت رضوي در لحظه اول با تيري كه به قلبشان اصابت كرده بود كشته شده بودند ولي مرحوم قندچي 24 ساعت در حال جان كندن بود و نگذاشته بودند به او خون برسد و با رنج و درد شهيد شد. بالاخره هر سه نفر را با هم در امامزاده عبدالله دفن كرديم. از فعاليتهاي سياسي و اجتماعي برادرتان خبر داشتید؟ بيشتر كارهاي او از نظر ما پنهان بود چند دفعه در حين تظاهرات به وسيله كلانتري دستگير شد كه با دادن تعهد آزادش كرديم. به كارهاي هنري علاقه زيادي داشت اولين فيلم فارسي را با نام «اشتباه» بازي كرد كه سناريوي آن را هم خودش نوشته بود. اين فيلم را بعد از فوتش سينما مایاک به تقاضاي دانشجويان نمايش داد. از دوستان هم‌دوره او يكي همين آقاي مصطفي چمران وزير دفاع هستند كه چندي قبل از راديو تلويزيون شنيدم كه گفتند من از هم‌دوره‌اي‌هاي قندچي و بزرگ‌نيا و رضوي بوده‌ام. آرزويي كه برآورده شد! بالاخره سنت و قوانين خداوند درست بود زيرا چيزي را كه هميشه آرزو مي‌كردم برآورده شد و آن مرگ عاملان اين واقعه بود و خدا را شكر مي‌كنم كه تيمور بختيار را كشتند و فضل‌الله زاهدي هم همين‌طور و شاه هم كه وضعش خيلي بدتر از مرگ است. يادم مي‌آيد كه لشكر زرهي بخشنامه‌اي داد كه آن را به سرلشكر مزين دادم و مضمون آن اين بود كه هر سرباز و افسري امروز كسي را بكشد ترفيع و پول نقد خواهد گرفت آنها خواستند دانشگاه را آرام كنند تا نيكسون با آرامش خاطر به ايران بيايد. تاريخ تكرار مي‌شود. خاطره ديگري كه براي ما دردناك بود و ما خوشبختانه جبرانش كرديم اين كه وقتی خبر مرگ برادرم در روزنامه منعكس شد، شخصي به نام دانش بزرگ‌نيا كه اهل مشهد بود و دخترش را به احمدرضا پهلوي داده بود. فورا بعد از چاپ خبر در روزنامه آگهي كرد كه ما با اين خانواده وابستگي نداريم و اين خيلي مرا رنج مي‌داد تا اينكه بعد از پيروزي انقلاب يادداشتي به روزنامه‏هاي اطلاعات و كيهان داديم به‌اين مضمون كه ما خانواده مصطفي بزرگ‌نيا اولين شهید دانشگاه در 16 آذر 32 كوچك‌ترين نسبتي با خانواده بزرگ‌نياي خراساني منتسب به دربار منفور پهلوي نداريم.
گفت‌وگو با دكتر غلامرضا شريعت‌رضوي گر چرخ به كام ما نگردد            کاری بکنیم تابگردد   6 آذر در چه شرایطی اتفاق افتاد؟ 16 آذر سال 1332 بود و درست چند ماه بعد از كودتاي ساختگي 28 مرداد كه از طرف سياي آمريكا ايجاد شده بود، تهران حكومت نظامي بود و قرار بود كه نيكسون (آن وقت معاون آیزنهاور بود) بيايد ايران، تمام عناصر ضد دولتي تجهيز مي‌شدند كه يك تظاهرات وسيعي بر عليه نيكسون تدارك ببينند. به اين دليل محل تمام تظاهرات ضددولتي دانشگاه تهران بود. از مدتها قبل علاوه بر اينكه دانشگاه توسط سربازان شاهي محاصره شده بود. داخل محوطه دانشگاه هم سربازان بودند حتي در راهروهای دانشكده‏ها هم رفت و ‌آمد مي‌كردند. روز 16 آذر با برادرم از خانه بيرون رفتيم. سال چهارم پزشكي بودم و در بيمارستان پهلوي سابق كارآموزي مي‌رفتم و ايشان مي‌رفت دانشکده. ما بعد از اينكه مي‌خواستيم از بيمارستان برگرديم گفتند که دانشگاه شلوغ شده و يك عده از دانشجويان را تير زده‌اند. به هر حال ما رفتيم بيمارستان ارتش، جواب درستي ندادند، بعد جسته و گريخته گفتند كه اين 3 نفر کشته شده‌اند و منتقل شده‌اند گورستان.        ما رفتيم گورستان مسگرآباد، ديديم سرباز هست و ما را راه ندادند گفتند اگر اينجا آوردند، دفن شده‌اند. روز بعد شنيديم كه خودشان شبانه برده‌اند در گورستان دفن كرده‌اند بعد او راتوسط يكي از آشنايان از مسگرآباد آورديم امامزاده عبدالله و پهلوي قندچي و بزرگ‌نيا دفن كرديم.                 آن زمان به قدري خفقان بود كه اجازه برگزاري مراسم ندادند. حتي نگذاشتند مراسم عزاداري مشخصي براي روز سوم يا هفتم هم برقرار شود. ولي بعد به علت فشار دانشجويان براي مراسم چهلم، شهرباني اجازه داد كه فقط 300 عدد كارت چاپ شود و به هر خانواده 100 عدد كارت دادند. مراسم را هم فقط اجازه دادند كه سر قبر اين 3 دانشجو در امامزاده عبدالله برگزار شود. خوب يادم هست شهرباني روي اين كارتها را که از طرف دانشگاه تهيه شده بود و عكس اين 3 نفر رويش بود مهر زده بود. مسئوليت پخش كارت بر عهده خانواده بود. يعني اگر كسي اين كارت را بگيرد و عليه دستگاه روز مراسم كاري كند خانواده مسئول است. كنترل اين كارتها بدين شكل بود كه آن روز از ميدان شوش، تمام ماشينها را كه مي‌خواستند به طرف شهرري بروند كنترل مي‌كردند كه فقط كساني كه اين كارتها را دارند بروند يكبار ديگر اين كارتها جنب در ورودي امامزاده عبدالله توسط سربازها و پليس كنترل مي‌شد ده‏ها كاميون سرباز دم در ورودي و سه‌راه ورامين را محاصره كرده بودند. داخل گورستان هم محاصره بود.  از زخمی های 16 آذر هم خبری دارید؟                      آن روز زخمي‌هايي هم داشتيم كه چون توسط دانشجويان از معركه خارج شده‌اند، که از آمار آن اطلاعي نداريم. دولت خودش را اين طور تبرئه مي‌كرد (دولت زاهدي) كه اين افسر تحت تاثير احساسات قرار گرفته و دستور تيراندازي نداشته. خودسري كرده و ولي بعدها معلوم شد به دليل خوش‌خدمتي درجه گرفته. از آن تاريخ به بعد آنچه كه در دانشگاه به وقوع پيوست و وحشي‌گري آنها در قبال دانشجوي بي‌پناه، خفقان شديدي حاكم شد. به‌طوريكه آقاي نيكسون آمد و برنامه‏هايش رااجراكرد و رفت. از آن سال به بعد در سالگردهای 16 آذر که خانواده‏ها به احترام آن 3 شهید در امام‌زاده عبدالله جمع می‌شدند، آنقدرمحیط خفقان حاکم بودکه محیط امام‌زاده را با کامیون‌های ارتشی محاصره می‌کردند.           روحیه برادرتان چطور بود؟                      از دوره دوم دبيرستان در هر حال، يك عصبانيت و عصيان و طغيان نسبت به دولت حاكم، نسبت به اختلاف طبقاتي، نسبت به توده‏هاي محروم و فقيري داشت كه در هر حال هيچ چيز نداشتند. هميشه معترض بود به اين وضع، و خوب يادم هست كه مرتب زمزمه مي‌كرد و اين شعارش بود كه:                      گر چرخ به كام ما نگردد کاری بکنیم تابگردد                       همه را تشويق مي‌كرد كه بايد قيام كرد، بايد اعتراض كرد و اين شعر و اين فلسفه ايشان مبين اين آيه قرآن است كه «ان الله لا يغيروا ما بقوم حتي يغيروا ما با نفسهم» و معتقد بود اگر مردم بجنبند، اگر ما نترسيم پيروز مي‌شويم.                       برادرم هميشه سعي مي‌كرد كه با مردم تماس داشته باشد. با وجود اينكه ما خانواده متوسطي بوديم معتقد بود كه بايد با مردم زندگي كرد. بايد دردهايشان را شناخت. بايد مشكلاتشان را ديد، تنها با شنيدن اينكه مردم گرسنه‌اند يا كار ندارند نمي‌توانيم به دردهايشان پي ببريم، بايد برويم بین مردم، با مردم زندگي كنيم، مرتب ساعتهای آزادش را با مردم فقير سر مي‌برد، درست عکس اين كه متاسفانه هنوز هم روشنفكران ما و حتي دست‌اندركاران کشور آن طور كه بايد فقر را نمي‌شناسد.
گفت‌وگو با خواهر شهيد احمد قندچي،درسال۱۳۵۹* نگذاشتند به برادرم خون برسد خانم قندچي به‌طور مختصر شهادت برادرتان را شرح بدهيد؟ ... من فقط همين را مي‌دانم كه صبح رفت و عصر برنگشت چون من اون موقع خيلي كوچك بودم برادرم به سختي مجروح شده بود و تير به كبدش خورده بود. ولي به برادرم خون نرساندند، حتي برادرم تقاضا كرده بود با خواهرش ملاقات بكند نگذاشته بودند. بالاخره شهيد شد. حتي پزشكی قانوني جنازه‌اش را به ما ندادند و اجازه برگزاري مراسم هم ندادند. برادرم از دوستداران دكتر مصدق بود برجسته‌ترين فرد خانواده بود و حتي بهترين فرد در ميان تمام فاميل، از كلاس اول هميشه شاگرد ممتاز بود. دوران دبيرستان را در دبيرستان شرف مي‌گذراند. در دوران دبيرستان اوباش شاه دوست، با چاقو به برادرم حمله كردند و به پايش ضربه وارد كردند. خيلي فعال بود. همچنين هم‌دوره دكتر چمران وزير دفاع فعلي بود. او 21 سال داشت ولي عقل و شعور و فهمش بالاتر از سنش بود. در ضمن بايد بگويم كه رژيم پهلوي نمي‌گذاشت ما روي سنگ قبر برادرم كلمه «شهيد» را بنويسيم. بعد از يكسال كه موفق شديم روي سنگ قبر كلمه شهيد را حك كنيم، باز آمدند و تراشيدند. بالاخره با تمام خفقاني كه بر جامعه حاكم بود باز دانشجويان چه در داخل كشور و چه در خارج كشور روز 16 آذر را هر چه باشكوه‌تر برگزار مي‌كردند.