شهیده نجمه هارونی یک بانوی برجسته ی مومن انقلابی بود ک در تمامی سال های جوانی خود لحظه ای از کار تلاش و کوشش و تبلیغ تهذیب دست بر نداشته و هر لحظه از عمر خویش را به نحو احسن بهره برده ایشان متولد 22 اسفند سال 1374 بود ک پدری زحمت کش بارزق روزی حلال ایشان را پرورش داده بود و در خمینی شهر اصفهان زندگی میکرد
شهیده نجمه هارونی
۶آبان۹۸
شهیده نجمه هارونی متولد 22 اسفند ماه 1374 در خمینی شهر اصفهان در خانواده ای مذهبی و خون گرم به دنیا آمد ایشان تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه ی هجرت هفصد دستگاه خمینی شهر طی کرد و تحصلات راهنمایی و دبیرستان را در مدرسه ی شاهد سپری کرد.نجمه خاتون درسنین نوجوانی و جوانی دختری خون گرم مهربان و آرام و بی حاشیه ای بود به شکلی که هیچ فردی را پیدا نمیکنید که از ایشان تندی و یا تلخی و یا بد رفتاری دیده باشد وهرکسی باایشان در ارتباط بوده مهر ایشان به دل آن فرد نشسته چون محبتی که داشتند از صفای باطن بود از صفای دل بود .بعد از سپری کردن دوران دانش آموزی پس از کنکور در دانشگاه صنعتی خواجه نصیر الدین طوسی قبول شده و در آنجا مشغول به تحصیل و تذهیب شدند .ایشان علی رقم محیط ناخوشایند دانشگاه از تمامی خطاها و اشتباهات اخلاقی و رفتاری مصون بود.اوج فعالیت های فرهنگی تبلیغی و جهادی ایشان در طی این چهار سال دانشگاه بود. از طرح (ازیاد رفته ) گرفته تا طرح (وقف در گردش کتاب شهدا) که به فرماندهی ایشان در دانشگاه های مختلف کشور این طرح اجرا شد .البته لازم به ذکر است به خاطر استعداد و توانایی ایشان مدتی فرماندهی بسیج این دانشگاه بر عهده ایشان بود .مدتی از فارغ التحصیل شدن ایشان نگذشته بود که یکی از پسر های همکلاسی از ایشان خواستگاری کردند .این آقا پسر در طی این چهار سال نجمه خاتون را حسابی شناخته بود و از تمامی شخصیت برجسته ی ایشان آگاهی داشت البته لازم به ذکر است آقاپسر هم در مدت این چهار سال خیلی پخته شده بود.اعتقاداتش اخلاقیانت افکارش ریشه دار و محکم صحیح شده بود .بعداز ماه ها تلاش پیگیری مشاوره های مختلف توسل به اهل البیت این دونفر(شهیده نجمه هارونی وشهید احسان نوبخت)به هم محرم میشند وصیغه ی محرمیتی میخونند به این خاطر که یکی از اقوام آقا پسر فوت شده بودن .تازه جهاز و خونه آماده شده بودکه قصد سفر کردند البته سفری آسمانی به سوی معبود سفری بی انتها سفری با سوغات جاودانگی به سمت حرم سیدالشهداء حرکت کردند و در راه جان به جان آفرین تسلیم کردن و ندای حق را لبیک گفتند .آری عمری کوتاه بود اما اثری جاودان داشت .سالها باید گذشته مادران باید فرزند به دنیا اورند تا همچون این بانوی شهیده خلق شود . هم اکنون هم مرقد شریف این شهید در گلزارشهداء سید محمد خمینی شهر در کنار شهدای مدافع حرم است.
هنوز هم می توان شهید شد
خاطره از پیگیری های شهیده نجمه هارونی برای رشد معنوی
خاطره به نقل از یکی از هم اتاقی های خوابگاه شهیده نجمه هارونی است:
بسم الله الرحمن الرحیم
نجمه خانم همیشه در کلاس های معرفتی مثل کلاس های دکتر غلامی (سیر شهید مطهری) و کلاس های تدبر در قرآن فعال بودند. انگار آموزش مطالب و معرفت افزایی برای ایشان یک امر جدی باشد. دنبال جواب سوال هایشان می رفتند. حتی پس از کلاس هم ارتباطشان با اساتید قطع نمی شد و همچنان برای رفع ابهات و پیدا کردن پاسخ سوالات پیگیر می شدند.
یک تابستان در طرح ولایت ۴۰ روزه شرکت کردند. گویا با یک استاد گرانقدر (که احتمالا چشمانشان بیشتر از عالم مادیات را می دید) آشنا شده بودند که بعد ها از فضائلشان برای ما هم اتاقی ها تعریف می کردند و اگر سوالی پیش می آمد که فکرشان را خیلی درگیر کرده بود حتما مراجعه می کردند یا گاهی فقط از ایشان می خواستند به نجمه خانم مواردی را که لازم می دانند موعظه یا توصیه کنند...
یادم است یکی از توصیه هارا که نجمه خانم برای ماهم تعریف کردند:
نجمه خانم توصیه را در قالب چنین توضیحاتی به ما منتقل کردند که به امام زمانمان در هر شرایطی بیشتر توجه کنیم. امام زمان (عج) کنار ما هستند و از کنار ماهم عبور می کنند. وقتی وارد یک مکان شلوغی می شویم تصور کنیم که امام شاید در همین بین باشند و در حال تماشای ما...
هر صبح که بیدار می شویم خوب است یک سلامی خدمت امام زمانمان عرض کنیم...
همان لحظه که ما به اماممان توجه می کنیم، ایشان خوشحال می شوند انگار (درست توضیحات را به خاطر ندارم. شاید جملات اصلا مشابه توصیه ایشان نباشند و فقط برداشت های خودم از بحث نجمه خانم در آن روز را بیان کردم)
از آن روز به بعد بارها و بارها پیش می آمد که وقتی باهم در خیابانی قدم می زدیم یا خصوصا به اماکن شلوغ و پرجمعیت می رفتیم؛ بهم می گفتیم به نظرت امام زمانمان کجا ایستاده است؟!
لباس یک روحانی سید را به تن دارد یا یک لباس معمولی؟! قابل دیدن هستند؟! دور یا نزدیک؟! در حال انجام چه کاری هستند؟!خوشحال هستند از دیدن این صحنه؟!
و...
همین صحبت ها مارا بیشتر به خود و اعمالمان متوجه می کرد...و همتمان را بیشتر برای حرکت و رسیدن به امام زمانمان...
وقتی مدت طولانی باهم بودیم به ندرت یا شاید اصلا مواقعی پیش می آمد که درباره موضوعی بحثی نمی کردیم ...
همیشه یک موضوعی مطرح می شد و شاید ساعت ها انتقال اطلاعات...
به بنده می گفتند نگران نباش که نمی توانی فلان کلاس را شرکت کنی؛ خودم همه مطالب را یادت می دهم. بعد از کلاس برایت تعریف میکنم.
بعد از کلاس هایشان، گاهی ناهار یا شاممان بیشتر از یک ساعت طول می کشید.
گاهی یکی از بچه ها نقش مخاطبی پر از شبهه را می گرفت و ایشان به همراه دوستشان با توجه به مطالب کتاب های شهید مطهری یا کلاس دکتر غلامی، برای ایشان رفع شبهه می کردند.
گاهی کنار سفره قرآن باز می کردیم و دانه دانه آیات را نگاه می کردند و توضیحات کلاس تدبر را منتقل می کردند.
سفره هایمان همیشه پر خیر بود و پرشور و گررررررم...
#کدامیک_امام_زمان_است #اماممان_کجا_ایستاده_است #غفلت_ممنوع #السلام_علیک_یا_صاحب_الزمان_(عج) #شلوغی_شهر_و_امام_گردی_ما
خاطره ای از شهیده نجمه هارونی درباره نحوه تعامل با نامحرم
خاطره از خانم ه . ع:
هوالشهید🌷
اوایلکه نجمه مسئولیت گرفته بود، هنوز نمیدونست چطور با مسئول بسیج (که آقا هستن) صحبت کنه و حساسیت هایی داشت از جمله اینکه نکنه حیا تو لحن صحبتاش رعایت نشده باشه، یا از جوانب دیگر، نکنه اونطور که باید صحبت نکنه مثلا تو نحوه ی درخواست یا ... ، اینکه چی بگه چی نگه رو گاهی با من مشورت میکرد.
یکبار اومده بود تو چت خصوصی بهم گفت «من یک چیزایی تعریف میکنم شما ببین خوبه؟ درست بوده یا نه»،
بعد برام چنتا صوت فرستاد و جزئیات مسائلی که دربارش تعامل داشتند، اینکه چی گفته و چی شنیده رو شرح داد و منم نظرمو گفتم.
بعد نمیدونم همون روز بود یا فرداش، حس کردم ناراحته، اصرار کردم که چی شده؟ بعد متوجه شدم ازین که جزئیات هرانچه که به ذهنش رسیده رو برام شرح داده ناراحته. گفتم «حالا مسئله ای نیست که بخوای ناراحت باشی ، گناه که نکردی!»،
گفت «نه ، فکر کن از فردا بخوام هرچیزی رو بیام تشریح کنم و دربارش مشورت بگیرم ،
اینطوری خودم هیچ رشدی نمیکنم .
از فردا ادم میشم !!!»
(این عین جملاتش بود، دقیق تو ذهنم مونده)
مراقبه ای که داشت ازین جهت قابل تحسین بود که نه تنها روی واجبات و محرمات، بلکه روی انتخاب عمل بین خوب و خوب تر هم حساسیت داشت و این رو لازمه ی رشدش میدونست.
خاطره همسفر اربعین شهیده نجمه هارونی
تو راه رفتن به سمت مرز مهران برای سفر اربعین خیلی شیطونی کردیم. یکی از بچه ها را صدا میکردیم، ما ته اتوبوس بودیم و اون وسط. صدامون یه ذره بلند شده بود با وجود اینکه خودمون دقت میکردیم ولی از دستمون در رفته بود. نجمه برگشت و گفت بچه ها مگه اینجا نامحرم ننشسته؟ گفتیم چرا نشسته. گفت نامحرم نباید صدامونو بشنوه.
از اون موقع تا الان دیگه صدامو جلو نامحرم بلند نکردم حتی موقعی که مراسم تشییع نجمه جونم تو مسجد دانشکده برق بود و دوست داشتم از ته دل گریه کنم ولی آقایون اومده بودن تو مسجد واسه بردن نجمه عزیزم.