بـٰا شُھَدٰا صُحبَٺ ڪنیدْ . .
آنھا صِدایِ شُمـٰا ࢪٰا بہ خوبـے میشِنَوَندْ
وَ بَرایِتـٰان دُعـٰا مۍڪُنَنْد ((:
دوستـے بـٰا شُھَدٰا دوطَرَفہ اَسٺ ♥️'!
ششم اسفند ۱۳۶۲ و عملیات خیبر،
نقطهی پایان حماسههای «حمید باکری»
در دفاع مقدس و نقطه آغاز جاودانگی او در تاریخ ایران است...
#شهید_حمید_باکری🌷
#سالروز_شهادت🕊
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
#سلام_بر_ابراهیم
💠 ازش پرسیدم:
این همه به فقرا کمک می کنی؛
چیزی برای خودت باقی می مونه؟!
خیلی آروم گفت:
من کاره ای نیستم. من فقط وسیله ام!
روزی دهنده خداست.
❁═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنی گوهربار از شهید هادی ❤️🍃
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
#شهید_حمید_باکری🌷
ولادت: ۱۳۳۴/۹/۱
شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۶
محل شهادت:عملیات خیبر_جزایرمجنون
مزار : بی نشان
🌸 نمونه بارز یک انسان متقی بود و صفاتی که در اول سوره مبارکه بقره و نیز حضرت علی (ع) در خطبه همام در مورد متقین فرمودهاند در او عینیت مییافت؛ «گفتارشان از روی راستی، پوشاکشان میانهروی، رفتارشان به فروتنی، ازآنچه خداوند برایشان روا نداشته چشم پوشیدهاند و به علمی که آنان را سود رساند گوش فرا داشتهاند، دلهایشان اندوهناک است و آزارشان ایمن و بدنهایشان لاغر و نفسهایشان باعفت و پاکیزگی است.»
وی به مسئله ولایت یقین داشت و معتقد بود که فقط با این طریق میتوان انسان شد و لا غیر. انسانی خالص بود، بهراستی که شیعه علی (ع) بود، در همه حال خدا را میدید و رضایت او را در نظر داشت و از من شیطانی فرار میکرد. ظواهر دنیا در نظر او خیلی کمارزش مینمود و از وابستگیهای شرکآلود بهشدت وحشت داشت و فرار میکرد، اهل عمل بود نه اهل حرف.
#بخشی_از_وصیت_نامه
آشنایی کامل با قرآن کریم که نجات بخش شما در این دنیای سر تا پا گناه خواهد بود داشته و در آیات تفکر زیاد نمائید و با صوت قرآن را فرا گیرید؛
از راحت طلبی و به دست آوردن روزی به طور ساده دوری نمائید و دائم باید فردی پرتلاش و خستگی ناپذیر باشید.
🌷 شهید #باکری قبل از شهادت خطاب به همرزمانش گفت: دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند. در غیر این صورت زمانی فرا میرسد که جنگ تمام میشود و رزمندگان سه دسته میشوند :
❌ دستهای که به مخالفت با گذشته خود برمیخیزند و از آن پشیماناند.
❌ دستهای که راه بیتفاوتی در پیشگرفته و غرق زندگی مادی میشوند.
✅ و دستهای که به گذشته وفادار میمانند و احساس وظیفه میکنند و از شدت مصائب و غصهها دق خواهند کرد.
🗯 پس از خداوند بخواهید با رسیدن به شهادت از عواقب زندگی پس از جنگ در امان باشید، چون عاقبت ۲ دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزء دسته سوم ماندن هم بسیار سخت خواهد بود.
...............................
شهید حجتاله زريني گاکيه
نام پدر : عبداله
محل تولد : شهرستان مشهد
تاريخ تولد : 20/09/29
تاريخ شهادت : 29/07/63
محل شهادت : ميمک
مسؤليت : جانشين گردان
عضويت : بسيجي
يگان : تيپ21 امام رضا
گلزار : شهداي باختران
شهید «حجتالله زرینی» در دهم آذر 1329 در روستای «گاکیه» از توابع بخش مرکزی شهرستان «کرمانشاه» به دنیا آمد. او پس از پایان دوره اول دبیرستان، راهی مشهدالرضا شد.
حجتالله بعد از پایان دوران دبیرستان وارد تربیت معلم شد. در همان سالهای تحصیل در دانشسرا در شانزدهم آبان سال1353 با «عصمت اخلاقی فیضآثار» ازدواج کرد. در روزهایی که این زوج مبارز در تربیت معلم درس علم و درس ایمان را با هم مرور میکردند؛ آشنایی با برخی آثار مرحوم شریعتی و حضور در برخی محافل سیاسی مخفی آن روزگار، به آنها که زمینه حقپذیری بالایی داشتند الفبای مبارزه را آموخت تا آنها با شناختی متفاوت از حق و حقیقت، به خیل دیگر مبارزان با رژیم ستمشاهی بپیوندند.
حضور در محافل مخفی مبارزان، توزیع نوار سخنرانی و اعلامیههای امام خمینی(ره) و روشنگری در بین دانشجویان، تنها بخشهایی از تلاشهای خستگیناپذیر این زوج مبارز بود. آنها با اشراف بالایی که به اهداف رژیم و ستمگریهایش پیدا کرده بودند در جلسات خصوصی به سخنرانی در میان دانشجویان میپرداختند و هر روز بر شمار مبارزان انقلاب میافزودند.
شهید زرینی پس از پایان تحصیلات در تربیت معلم، دوران خدمت سربازی را در نیروی دریایی سپری کرد. سابقه درخشان او در ورزش، باعث شد خیلی زود به عنوان بهترین تکاور دریایی شناخته شود اما تلاش فرماندهان برای ماندگاری او در نیروی دریایی بینتیجه ماند؛ او به فکر بازگشت برای خدمت در کلاس درس بود.
خدمت مخلصانه زوج انقلابی به محرومین
شهید زرینی و همسرش که در جهاد با دژخیم پهلوی به همراه دیگر مبارزان راه آزادی به فتح سنگر انقلاب رسیده بودند؛ بعد از پیروزی انقلاب جهاد خدمت به محرومان را در پیش گرفتند و در سنگر علم آموزی، خدمت به محرومان و روستاهای محروم بخش طرقبه را در پیش گرفتند و در مدارس به تشریح اهداف انقلاب و تلاش امام خمینی (ره) برای پیروزی انقلاب پرداختند. تأسیس انجمن اسلامی معلمان طرقبه اقدام دیگر این زوج انقلابی بود که با همراهی دیگر معلمان آن منطقه مُیسر شد. آشنایی با سردار شهید «مهدی فرودی» تلاشهای خستگیناپذیر آنها را برای رسیدن به آرمانهای ترسیم شدهشان تقویت کرد.
در همان ایام که حجت و همسرش در انجمن اسلامی معلمان طرقبه فعالیت داشتند، آشنایی با سردار شهید «مهدی فرودی»، برکات دیگری را به همراه داشت، چنان که این آشنایی به حضورشان در دفتر فعالیتهای انقلاب اسلامی مشهد به سرپرستی شهید فرودی منجر شد و پس از آن به «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» پیوستند و از آنجا بود که حجت توسط همین تشکل به سپاه مشهد معرفی شد و ردای سبز پاسداری از انقلاب بر تن کرد و به صلاحدید شهید فرودی در واحد اطلاعات عملیات سپاه مشهد به خدمت مشغول شد.
مبارزه با جریان نفاق
در روزهایی که منافقین دست به ترور میزدند و علاوه بر چهرههای خدوم انقلاب، ترور انسانهای بیگناه کوچه و بازار را نیز در دستور کار قرار داده بودند، تیمهای عملیاتی سپاه مسئولیت مبارزه با جریان نفاق را بر عهده گرفتند و طولی نکشید که حجت مسئولیت عملیات علیه منافقین در مشهد را بر عهده گرفت. او با یک سلسله عملیات کنترل و شناسایی، در روزهایی که با ترور شهید کامیاب، نفرت ملت از منافقین به اوج خود رسیده بود، به جمعبندیهای دقیقی درباره اهداف و مکانهای استقرار منافقین رسید و در عملیاتی ضربتی به همراه نیروهای تحت امر خود، 20 پایگاه تیمی منافقین را به تصرف درآورد.
با آغاز جنگ تحمیلی، شهید زرینی برای حضور فعال در جبهه، آموزشهای نظامی فشردهای را فرا گرفت. در همین ایام بود که حجت اولین گردان رزمی خراسان را به نام گردان 110 شهید مطهری، با هدف شکست حصرآبادان که امام خمینی (ره) بر آن تأکید داشتند، تشکیل داد. این گردان رزمی، متشکل از 500 نفر از رزمندگان خراسانی پس از آموزشهای کوتاه نظامی در پادگان «سردادور» و اردوگاه نظامی اطراف طرق، از سوم خرداد 1360 راهی اهواز شدند و به مدت 45 روز در تپههای شهید مؤذنی، ذوالفقاریه، فیاضیه و ایستگاه هفت حضور داشتند و برای مقدمات آزادسازی آبادان ایفای نقش کردند.
عروج در گرگنی
شهید زرینی به همراه سرداران شهیدان «محمدمهدی خادمالشریعه» و «ولیالله چراغچی» و بسیاری دیگر از غیور مردان این سرزمین در عملیاتهای «بیتالمقدس»، «والفجر مقدماتی»، «والفجر1» و «عاشورا» حضور داشت.
«حجتالله زرینی» در 29 مهر 1363 در حالی که مسئول محور و جانشین عملیات لشکر 21 امام رضا (ع) بود در عملیات «عاشورا» در ارتفاعات «گرگنی» به خیل شهدا پیوست و پیکر مطهرش در باغ فردوسی کرمانشاه به خاک سپرده شد.
انقلاب هنوز نوپا بود که صدام با تجاوز به خاک کشورمان، امید داشت این انقلاب را در نطفه خفه کند. همان موقع به فرمان امام خمینی (ره) بسیاری از جوانان از گوشه و کنار کشور برای دفاع از میهن، ناموس و پاسداری از وطن راهی خوزستان شدند و سالها در جبهههای حق علیه باطل جنگیدند. آن سالها از این جوانان تعداد بسیاری شهید و برخی نیز اسیر و جانباز شدند. نام برخی از آنها تاریخساز و نام برخی دیگر در خیابانها و کوچههای شهر به چشم میخورد، اما در میان همین افراد، هستند شهیدانی که با وجود کارهای بزرگی که انجام دادهاند، هیچ نام و نشانی از آنها نیست. شهید حجتا... زرینی، متولد ۱۳۲۹ در تهپلمحله مشهد، یکی از همین شهداست که به گفته رفیقان و همرزمانش مظلوم و گمنام واقع شده است. در این گزارش نگاهی به زندگی و نحوه شهادت او داریم؛ شهادتی که هنوز هم بازگوکردن آن برای همرزمانش بسیار سخت است.
سر پرشور حجت
حجتالاسلام علی عدالتیمجد همسایه و یکی از دوستان و همرزمان شهید حجتا... زرینی است. آشنایی او با شهید به اوایل انقلاب بازمیگردد. زمانی که منافقان با خانههای تیمی و ترور شخصیتها بهدنبال ایجاد هرجومرج در کشور بودند: حجتا... زرینی متولد روستای گاکیه از توابع بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه بود که بنا به شغل پدرش در شهرهای مختلف زندگی میکرد، اما زمانی که وارد دبیرستان فردوسی مشهد و سپس تربیت معلم شد، ارادتش به حضرت رضا (ع) ماندگاریاش در مشهد را رقم زد.
حجت در زمان تحصیل در دانشسرا با خانم جوانی به نام عصمت آشنا شد. فردی که از نظر عقیدتی و فکری بسیار به او نزدیک بود. همین امر باب آشنایی زندگی مشترک آنها را به دنبال داشت که حاصل آن ۲ فرزند به نام الهام و احسان در سالهای ۵۴ و ۵۵ است و اکنون آنها در کسوت مامایی و پزشکی در مشهد و تهران مشغول به خدمت هستند.
توزیع نوار سخنرانی امام (ره)، اعلامیه و مبارزه علیه نظام ستمشاهی تنها گوشهای از اقدامات این زوج جوان در بحبوحه انقلاب بود. آنها با اشراف بالایی که به اهداف رژیم و ستمگریهایش پیدا کرده بودند، در جلسات خصوصی به سخنرانی در میان دانشجویان میپرداختند و هرروز بر شمار مبارزان انقلاب میافزودند. هردو معلم بودند و در طرقبه تدریس میکردند و منزلی نیز در تهپلمحله داشتند که زندگی خود را در کنار بچهها در آن میگذراندند.
شناسایی ۲۵ خانه تیمی
با پیروزی انقلاب و آشنایی حجت با سردار شهید مهدی فرودی، این زوج به سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی وقت پیوستند و بعد از آن حجت به سپاه معرفی شد و بهسبب هوش و ذکاوتش در واحد اطلاعات عملیات سپاه مشهد برای مقابله با گروهکهای منافقین که به کشتن مردم کوچه و بازار رو آورده بودند، مشغول به خدمت شد. تحلیل و شناخت او از جریانهای روز و تواناییاش در شناسایی خانههای تیمی، سبب شد تا در مدت بسیار کوتاهی مسئول عملیات علیه منافقان در مشهد شود و نزدیک به ۲۵ خانه تیمی را شناسایی کند و منافقان ساکن در آنها را در عملیات ضربتی دستگیر کند.
با بلندشدن صدای آژیر جنگ و تجاوز صدام به خاک کشور، تعدادی از بچههای زبده سپاه خراسان گردانی به نام «۱۱۰ مطهری» را تشکیل دادند و حجت همراه سیدهاشم درچهای و دیگر فرماندهان با آموزش ۵۰۰ نیرو برای عملیات شکستن حصر آبادان راهی جنوب شدند.
علی عدالتی که مسئول فرهنگی این تیپ بود، در این دوران از نزدیک با حجت آشنا شد. البته او براساس فعالیتهای انقلابی حجت در شهرستانهای اطراف مشهد، دورادور با وی آشنایی داشته است. عدالتی بعد از یکماه به مشهد بازگشت. حجت نیز بعد از مدتی بنا به ضرورت و فضایی که منافقان با سوءاستفاده از جنگ تحمیلی در مشهد ایجاد کرده بودند، به مشهد بازگشت تا دوباره جلو فعالیتهای آنان را بگیرد. عدالتی که تازه ازدواج کرده بود و قصد داشت همسرش را به خانه بخت ببرد، پس از مشورت با حجت، مستأجر وی در تهپلمحله شد.
پاییز سال ۶۰ روزهای پایانی بارداری همسر حجت بود. یک روز صبح عصمت به همسرش میگوید احساس درد دارم و به گمانم امروز وضع حمل کنم. حجت که مسئول عملیات علیه منافقان مشهد بود، با گفتن اینکه به واحد عملیات میرود و با تحویل کارها به منزل بازمیگردد تا او را به بیمارستان ببرد، برای ساعتی از منزل خارج میشود، اما زمانی که کارهای خود را تحویل میدهد و راه خانه را پیش میگیرد، به او اطلاع میدهند نیروهای مستقر در یک خانه تیمی، دستگیر شدهاند و نیاز است تا حجت برای بازپرسی اولیه حضور داشته باشد.
حجت با شنیدن این خبر و با تصور اینکه کارش زمان زیادی طول نمیکشد، برای راهنمایی بچهها میماند. نزدیک ظهر به خاطر میآورد که همسرش در خانه منتظر است. با عجله خودش را میرساند، اما زمانی که در را باز میکند، تصویر مقابل چشمانش برایش باورنکردنی است!
آن واقعه دردناک
عصمت که از صبح دردش بیشتر شده بود، چادرش را سر میکند تا با تاکسی خودش را به بیمارستان برساند، اما درد توان راه رفتن را از او میگیرد و نمیتواند از حیاط منزل خارج شود. کمی داد میزند و کمک میخواهد، ولی خانه آنها یکطبقه و قدیمی بوده است و همسایهها متوجه صدای او نمیشوند. همین موضوع باعث میشود تا بهعلت وضعیت جنین و دردی که داشت، وضع حمل نکرده و در کنار حوض حیاط جان خود را از دست بدهد.
حجت با دیدن اشکهای بچهها و پیکر بیجان همسرش شوکه میشود و از آن به بعد نمیتواند به خودش بیاید. رفیقانش تأکید میکنند بعد از این اتفاق حجت دیگر حجت سابق نشد و آن فرماندهای که با روی گشاده میخندید و همه حواسش جمع کارش بود، حال نمیتوانست خودش را ببخشد.
ماجرای دستگیری
زمانی که از عدالتی سؤال میکنیم چرا کسی از همسایهها به کمک عصمت نرفته است؟ جواب میدهد: بنا به شغل و موقعیتی که حجت در سپاه مشهد داشت، رفتوآمد او به خانه بسیار کم و پنهانی انجام میشد تا منافقان آنجا را شناسایی نکنند. حتی برخی از همسایهها تصور میکردند عصمت زنی تنهاست که در این خانه زندگی میکند و چندباری هم همسایهها به رفتوآمد حجت مشکوک شده و این موضوع را به بسیجیهای محله گفته بودند و همین باعث شده بود تا یک روز به منزل او بیایند و با دیدن نوارهای کاست و کتابهای مربوط به منافقان، او را دستگیر کنند.
وی ادامه میدهد: زمانی که حجت را به واحد اطلاعات عملیات برده بودند، او چند کد به بازپرس داده و اسم فرمانده را گفته بود و آن موقع آنها فرمانده را صدا کرده بودند و او با دیدن مافوقش جا خورده بود و باورش نمیشد که حجت را دستگیر کرده باشند! همین موضوعها باعث شده بود تا کمتر کسی با آنها رفتوآمد داشته باشد یا حتی از حالوروزشان و زمان زایمان همسرش باخبر باشد که بخواهد کمکی کند.
عدالتی حجت را مردی شجاع و نترس توصیف میکند و میافزاید: بعد از فوت همسرش، من مستأجر خانهاش شدم و همیشه من را اَخی (به معنای برادر) صدا میکرد. مدتی بعد از فوت عصمت بهسبب نگهداری از فرزندانش دوباره ازدواج کرد. ازدواجی که حاصلش ۲ دختر به نامهای الهه و فاطمه بود و از این میان فاطمه فقط ۲ ماه طعم آغوش پدر را چشید، اما با این حال بازهم نمیتوانست خودش را ببخشد و همواره تصور میکرد گناهی نابخشودنی انجام داده است.
روایتهای شنیدنی
سیدهاشم موسوی، همرزم حجتا... زرینی، از زمانی که حجت مسئول واحد اطلاعات عملیات سپاه مشهد بود، با او آشنا شد. کار شناسایی و تحقیقات بر عهده تیم حجت و دستگیری گروهکهای منافقین با موسوی و تیم او بوده است. او خاطرات خوشی از جوان کرمانشاهی به یاد دارد و میگوید آرزوی او شهادت با تن بیسر همچون مولایش امام حسین (ع) بوده است.
موسوی بهدلیل کارش در بنیاد حفظ و نشر آثار دفاع مقدس وقت محدودی دارد، اما زمانی که موضوع گزارش را با او درمیان میگذاریم، استقبال گرمی میکند تا پذیرای ما باشد و بتواند بهنوعی یاد و نام شهید زرینی را زنده کند.
قرارمان در مجتمع آیهها و مرکز حفظ و نشر آثار دفاع مقدس هماهنگ میشود. مکانی که در ابتدا نوارهای کاست قدیمی، پوشهها، کتابها و سیدی و... بیشتر از عکس شهدا به چشم میآید. چیدمان اتاق کاملا نشان میدهد که کارکردن در اینجا رنگ و بوی دیگری دارد. کمی منتظر میمانیم تا سید صحبتش را با یکی از مراجعهکنندگان تمام کند. وقتی به حرفهایش گوش میسپارم، کمکم متوجه میشوم در هرجمله یا صحبتی که سیدهاشم نقل میکند، اسامی شهیدان مختلفی پشت سرهم ردیف میشود. شاید درظاهر شنیدن این نامها ساده باشد، اما در پس هر اسم یک روایت شنیدنی از نحوه شهادت و زندگی آنها وجود دارد.
«حجت یکی از دلیرمردان کرمانشاهی بود که ارادت خاصی به مولا امام حسین (ع) داشت. فردی شوخطبع بود که در حتی در انجام کارهای بسیار سخت و طاقتفرسا هیچگاه خنده از روی لبانش جمع نمیشد تا زمانی که آن اتفاق ناگوار زندگیاش را دگرگون کرد.»
اینها نخستین جملاتی است که سیدهاشم به زبان میآورد و سپس پی حرفش را اینگونه میگیرد: «زمانی که حجت مسئول اطلاعات عملیات سپاه مشهد بود، همکاریهای زیادی باهم داشتیم و در همه این مدت دوست و رفیق هم شده بودیم.»
سخنی با همسر
از آن روز و حادثهای که زندگی حجت را تغییر داد، برایمان تعریف میکند: آبان سال ۶۰، مقارن با تاسوعای حسینی، درست روزهایی که حجت بهدنبال مأموریتهای مهمی در سپاه بود، عصمت همراه زینب، جنین ناکامش، بار سفر بست و آسمانی شد. پیکرش در بهشت رضا (ع) آرام گرفت. آنطور که نقل کردهاند، حجت بعد از این اتفاق قرآن را گشوده و در آخرین برگش اینگونه نوشته است: «در محرم ۱۴۰۲ در حین زایمان (دختری که قرار بود نامش را زینب بگذاریم) عصمت عزیزم، مهربان و مبارز و از همه بالاتر مکتبی، در سحرگاه تاسوعای حسینی روحش به لقاءا... پیوست و نوزادش را هم با خود برد و من و ۲ فرزند عزیزش را تنها گذاشت. او که بر اساس روایت نبوی و حدیث ائمه اطهار شهید است، همه دوستش داشتند و مهربان و عزیز بود. راهش پررهرو و یادش همیشه در قلبم گرامی است. این کلاما... تنها مهریهاش بود که دوستش داشت و من هم راهش را ادامه میدهم. به امید اینکه پروردگار متعال از گناهان من بگذرد و روح او را شاد دارد.»
روزهای سخت تنهایی، کودکان خردسال و عزم دفاع از وطن، باعث شد تا به اصرار خانواده و دوستان و برای رسیدگی به وضعیت ۲ فرزند پنج و ششسالهاش دوباره ازدواج کند، اما بعد از آن حادثه ناگوار برای همسرش، خنده از لبانش رفت، افسرده شده بود و دیگر نمیتوانست مثل سابق کار کند. بهعلت وضعیت روحی نامناسبی که داشت، درخواست کرد تا به جبهه اعزام شود. باتوجه به هوش و ذکاوت و فرماندهیاش در تاکتیک جنگی و... بهعنوان مسئول عملیات راهی جبهه شد. اوایل بهار سال ۶۱ بهعنوان فرمانده عملیات تیپ امام رضا (ع) عازم جبهه شد و تا زمان شهادت نیز در همین سمت باقی ماند. در عملیاتهای بیتالمقدس، والفجر مقدماتی، والفجر یک و عاشورا حضور داشت. چینش نیروها، رفع کمبودها در خط و شناسایی منطقه و... بر عهده حجت بود.
سید میگوید: حجت روزها مشغول برنامهریزی برای عملیات و رسیدگی به نیروها بود و وقتی برای فکر کردن به مسائل زندگی بهویژه داغ همسرش نداشت، اما امان از شبها که خواب به چشمانش نمیآمد. باوجود خستگی بسیار عذاب وجدان و اندوه بر او چیره میشد و نمیگذاشت تا ساعتی با خوابیدن استراحت کند. دیدن این حالوروز او برای من و شیخزاده، یکی دیگر از بچههای رزمنده، بسیار سخت بود. برای همین هم ما که در یک سنگر بودیم، با جشن پتو او را خسته میکردیم تا از شدت این خستگی بتواند برای دوسه ساعتی بخوابد.
قربان نعش بیسر بابا
حجت ۲۹ مهر ۱۳۶۳ در عملیات عاشورا در منطقه میمک به آرزوی خود رسید. سید که در فاصله چندمتری از حجت قرار داشته، تاحدودی لحظه اصابت گلوله به او را متوجه شده است، اما برای اینکه اطلاعات دقیقتری داشته باشیم، هادی نعمتی، دستیار گردان یاسین، را به ما معرفی میکند.
سیدهاشم در ادامه با نقل خاطرهای از آرزوی شهید، بیان میکند: هرزمان صحبت از شهادت میشد، حجت تأکید میکرد که همچون مولای بیسرش شهید شود و همین اتفاق نیز افتاد و زمانی که او را برای خاکسپاری به کرمانشاه برده بودند، شهید تسوجی، روحانی و همرزممان، شعری سروده بود با بیتی که مضمون آن «قربان نعش بیسر بابا» بود و این شعر در مراسم تشییعپیکر حجت خوانده شد و بعدها آهنگران آن را اجرا کرد.
حجت سه بار شهید شد
هادی نعمتی، از فرماندهان گردان الحدید لشکر ۲۱ امام رضا (ع)، تنها کسی است که از نزدیک لحظه شهادت حجت را دیده است. بنا به گفته او، حجت سهبار به شهادت رسیده است: حجت را از تابستان سال ۶۳ میشناختم، زمانی که مأموریت داشتیم برای شناسایی جزیره مینو به آبادان برویم. او از بچههای اطلاعات و عملیات بود. بعد از این مأموریت تا زمان عملیات عاشورا شهید حجت را ندیده بودم. روزهای پایانی مهرماه بود که عملیات را با حضور ۵ گردان آغاز کردیم. روز سوم یا چهارم عملیات بود که دشمن پاتک سنگینی به ما زد و زیر بار آتش گلوله نمیتوانستیم حرکتی انجام دهیم.
وی ادامه میدهد: نیمههای شب برای راهنمایی نیروهایی که قرار بود اضافه شوند، کنار رودخانه ایستاده بودم که شهید حجت را دیدم. همراه بچههای خط آمد. با دیدن او احوالپرسی کردیم و گفتم قرار بود زودتر از این بیایید و من منتظر بودم تا شما راه را گم نکنید و شهید از بستهبودن راه خبر داد. فردای آن روز دوباره آتش سنگین گلولههای دشمن به روی رزمندگان فروریخت، اما با حرکات تاکتیکی بچههای خط، غروب از بار حملات دشمن کاسته شد.
نعمتی در پایین ارتفاعات میمک ایستاده بوده است که میبیند شهید حافظی و شهید حجت از ارتفاعات به سمت پایین میآیند. از او سؤال میکنند که وضعیت تانکها و بچههای زرهی چگونه است که در جواب آنها از خوب بودن اوضاع گزارش میدهد، اما هردو فرمانده برای گفتن خداقوت به پشت خاکریز اول میروند. به محض عبور آنها از این خاکریز، گلولهای از سوی دشمن میآید و گردوخاکی به هوا بلند میشود. نعمتی و یکی از همرزمانش بهنام شهید دوستبین تا سر بلند میکنند و خاک را از سر و روی خود میتکانند، متوجه میشوند به قسمتی که شهید حافظی و شهید حجت رفتهاند، گلوله دشمن اصابت کرده است. وقتی میخواهند برای کمک به سمت خاکریز اول بروند، شهید حافظی را میبینند که دستش را بغل کرده است و با صدای بلند فریاد میزند حجت! حجت!
نعمتی سریع خودش را به آن طرف خاک ریز میرساند و شهید دوستبین حافظی را به سمت سنگر میبرد. هوا تاریک شده و پیکر حجت به شکل دوزانو کنار یک تانک افتاده است. زمانی که نعمتی بدن او را دراز میکند، میبیند از داخل بادگیری که حجت به تن دارد، دود بلند میشود و او از درون سوخته و آتش گرفته است. ضربان او را بررسی میکند و متوجه میشود که حجت به شهادت رسیده است. همین زمان، شهید دوستبین به او نزدیک میشود و نعمتی درخواست آب میکند. ۲ گالن آب روی پیکر او ریخته میشود تا دود خاموش شود.
زمانی که به سنگر بازمیگردد، شهید حافظی درباره حجت سؤال میکند و نعمتی میگوید حجت زخمی شده است، اما حافظی قاطعانه جواب میدهد که حجت شهید شده است و اگر قرار بر بازگشت مجروحان به عقب است، باید پیکر حجت نیز با آمبولانس بازگردانده شود. همین زمان بود که دوباره کنار پیکر حجت برمیگردد تا درددلی دوستانه با او داشته باشد، اما میبیند دوباره پیکر او شعلهور شده است و دود از لباسهایش بلند میشود. برای همین بادگیر را از تنش خارج میکند و یک گالن آب دیگر بر بدن او میریزد. با کمک شهید دوستبین، پیکر او را جابهجا میکنند و پشت سنگر زرهی میبرند تا صبح همراه مجروحان به عقب منتقل کنند. تا صبح چندبار دیگر آتش دشمن به سنگرها اصابت میکند. تازه آفتاب طلوع کرده بود که شهید حسین مافیان از مسیری که شب گذشته حجت به شهادت رسیده بود، به سوی نعمتی میرود. بعد از احوالپرسی سراغ حجت را میگیرد و او جواب میدهد که حجت خواب است! همه میدانستند که حجت خواب درستی ندارد، برای همین هم درجا میگوید حجت شهید شده است، او را به من نشان بده.