فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽روایت جالب از شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی از زبان همسرش
شهید مدافع حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی💐🕊
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
#حدیث #راهزناننیکیکیانند
🌷امام صادق «علیه السلام» فرمودند:
🌷 «خداوند راهزنان نيكى را لعنت كند.»
سوال شد: راهزنان نيكى چه كسانى هستند؟
🌷فرمودند: «كسى كه به او نيكى شود
و او ناسپاسى كند، در نتيجه نيكوكار را
از نيكى به ديگران باز دارد.»
📚 كافى، ج4، ص33، ح1
💬 پشت خاکریزی یه گلوله بغلت خورده ترسیدی؟ بیا بریم بالای دکل انقلاب. بچهها آقا چی میبینه بالای دکل انقلاب؟ که در نوزده دیماه ۱۳۹۶ در دیدار با قمیها میگه «میبینم که خدای متعال برای این مردم به برکت اهل بیت، جایگاه و مقام رفیعی رو در نظر گرفته.» بچهها این سید چی میبینه ما نمیبینیم که میگه إِنَّ مَعِيَ رَبّي؟ گفت به دوستانی هم که یه ذره دلشون لرزیده میگم نترسید خرمشهرها در پیش داریم. شاهنامه آخرش خوشه؛ صبر کن...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔰 حاج حسین یکتا
💬 گفت خانم بیا نریم کربلا! خدا تازه بچه بهمون داده، بچه میفتهها. اون زمان قدیم قدیما جاده خراب بود؛ خانمش گفت بیا به عشق حسین علیهالسلام بریم کربلا. گفت رسیدیم کربلا حال خانم خراب شد. خانم رو بردمش دکتر گفت بچه مرده. گفتم خانم بهت گفتم نیا... گفت منو بذار کنار ضریح امام حسین علیهالسلام؛ بردم خانم رو گذاشتمش کنار ضریح امام حسین علیهالسلام؛ خلوتی، گریهای یه لحظه چرتش برد بیدار شد گفت یه خانمی اومد یه بچهی خوشگل گذاشت تو دامنم. بردمش دکتر، دکتر گفت بچه برگشته. اومدیم ایران بچههه به دنیا اومد؛ اسمشو چی بذارم؟ شد محمد ابراهیم همت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔰 حاج حسین یکتا
شهید ابراهیم بردستانی
نام پدر: خنجر نام مادر: مرضیه تحصیلات: دیپلم محل تولد: سرمستان محل دفن: بهشت شهدای دوراهک محل شهادت: جبه آبادان عضویت: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دیر تاریخ تولد:۱۳۳۶ تاریخ شهادت: ۱۳۶۰/۷/۵ وضعیت تاهل: مجرد وضعیت اشتغال: معلم عملیات: ثامن الائمه نوشته شده در جمعه
ابراهيم بردستاني
چهارمين فرزند خانواده ي يک کشاورز زحمتکش بود. پدرش در انجام احکام و فرامين اسلامي و زنده نگه داشتن اسلام ناب محمدي، تلاش مي کرد.او قرآن را با صوت دلنشيني تلاوت مي نمودو اذان مي گفت و با صداي بلند، نداي اسلام را به گوش مردم روستا مي رساند. در ايام محرم و اربعين حسيني با خواندن کتاب «روضه الشهدا » در منزلت شهداي کربلا به مجلس « ابا عبد الله » رونق خاصي مي بخشيد.
سال هاي آغازين زندگي او با شور و هيجان نهضت اسلامي به رهبري امام خميني در سال 1342 همراه بود. درست آن زمان بود که امام عزيز و قلب تپنده ي ملت ايران، سخن تاريخي خود را مبني بر اينکه سربازان من همان کساني هستند که اکنون در گهواره ها به سر مي برند، ايراد فرمودند. از آنجا بود که ذهن پاک و معصومانه ي اين کودک در همان دوران با عشق به ولايت و رهبري پرورش يافت. «ابراهيم »، دوران ظلمت رژيم ستمشاهي، سال هاي سياه قبل از 1342 و روز هاي پر وحشت رژيم طاغوت را با پيچ و خم هاتي زياد، اما بدون هر گونه آلودگي در کوران حوادث انقلاب پشت سر گذاشت. بدين ترتيب روح سر کش خود را در کوران حوادث انقلاب صيقل مي داد و با زمزمه هاي دلنشين انقلاب هم آوا شد و در جريان انقلاب قرار گرفت. همين سابقه درخشان مذهبي و انقلابي او از سال 42 تا 57 بود که باعث گرديد در برابر مخالفان نظام اسلامي موضع گيري روشن و آشکار داشته باشد و با پيشنهاد وعده هاي پوشالي و دروغين منافقين که براي سست کردن عقايد اسلامي و ارکان نظام اسلامي ايران مطرح مي شد، به شدت مخالفت کند تا راه در آرمان و هدفش که همان زنده نگه داشتن اسلام بود، جانش را فدا کند و براي نسل خودش زمزمه گر «هيهات من الذله» باشد.
او اين سعادت را درون خود پرورش داد و در مسجد بود که راه و هدف خود را پيدا کرده بود. من نمي دانم که «موذن معبد عشق » چه در گوش آن جوان زمزمه کرده بود که در هر پنج نوبت، نمازش را در مسجد اقامه مي کرد.
ابراهيم به مدرسه رهسپار شد. دبستان 22 بهمن(فعلي)« سرمستان» اولين ايستگاه ابراهيم براي کسب علم و دانش بود. در محيط مدرسه، دانش آموزي مودب و صبور بود. آن قدر دوست داشتني بود که همه شيفته اش شده بودند. در سال 1353 براي زدودن فقر فرهنگي از چهره ي روستا و کسب علم و دانش در مدرسه ي راهنمايي بندر« کنگان» ثبت نام نمود. سال اول و دوم راهنمايي را با مشقت به پايان رساند و براي ادامه ي تحصيل به« دير »رفت. سال 1355 بعد از پايان رساندن دوره ي راهنمايي براي ادامه تحصيل، در دبيرستان« برازجان» در رشته ي خدمات ثبت نام نمود. هنوز از ماندن او در «برازجان» فصلي نگذشته بود که علاقه ي خود را به رشته ادب و فرهنگ در دبيرستان «کنگان» نشان داد. به« کنگان» بر گشت و در رشته فرهنگ و ادب به تحصيل مشغول شد. وي پس از سال تحصيلي 56- 57 به دبيرستان «آيت الله طالقاني»در« دير» رفت و در آن دبيرستان مدرک ديپلم خود را اخذ نمود. او تمام اين مدت، وقت خود را به درس خواندن و فرا گيري علم و دانش اختصاص داد. اما با جود اين، هر گز از فعاليت هاي گروهي و سياسي غافل نبود و به اتفاق دوستانش کانوني پر شور را براي مبارزه با ظلم و ستم و حمايت از محرومان تشکيل داده بود. اگر چه ظاهري آرام و با وقار داشت، اما هنگامي که مي ديد حق مظلومي ضايع مي شود، هر گز خاموش نمي نشست و چه در مدرسه و چه خارج از آن با زور گويان به مبارزه بر مي خواست و چون شير مي خروشيد.
گفتني است که اين شهيد عزيز شغل معلمي را بر هر شغل ديگري تر جيح مي داد و بنا به علاقه شديدي که داشت، کم کم در امر تدريس ترقي نمود، تا جايي که پس از گذشت زماني نسبتا اندک، به جاي معلم درس مي داد.
نقش او در بين دوستان و دانش آموزان نقش جاويدان معلم بود و به عنوان معلم در سنگر مدارس، از جان مايه مي گذاشت تا نونهالان و کودکان انقلاب را نسانهايي پاک و مخلص براي انقلاب تربيت کند. او خوب مي دانست که قلم دانش آموز از تير دشمن نيز تيز تر، کوبنده تر و برنده تر است.
پس از تجاوز عراق در شهريور 1358 و اشغال «خرمشهر»، رژيم عراق در صدد بود تا «آبادان» را هم اشغال کند. رزمندگان اسلام سلاح بر دوش، با جانبازي و فداکاري بسيار چنان مقاومتي از خود نشان دادند که حتي به ذهن دشمن هم خطور نمي کرد.
به دنبال صدور فرمان امام مبني بر اينکه:« حصر آبادان بايد شکسته شود.» اين مساله علاوه بر جنبه ي نظامي، جنبه ي شرعي نيز پيدا کرد و بدين ترتيب حيثيت نيروهاي مسلح به محک آزمون سپرده شد. سر انجام بعد از يک سري تحولات در امور لشکري و کشوري در ساعت 1 بامداد روز 5 مهر ماه 1360 عمليات« ثامن الائمه» آغاز شد. بعد از 42 ساعت تلاش رزمندگان سپاه ،ارتش و نيروهاي مردمي ،عمليات با موفقيت و پيروزي به پايان رسيد.
در اين عمليات پاسدار اسلام« ابراهيم بردستاني» به همراه همرزمان و دوستان عزيزش سرنوشت جاويد خويش را رقم زدند و ياد آور حماسه ي شهادت و مظلوميت و حقانيت يک امت بزرگ در تاريخ شدند. يادمان شهيداني شدند که غريبانه اما عزيز، سر در آغوش حسين نهادند و در تبسم مسيحايي اش به فراسوي باورها پر گشودند.
بعد از شهادت، پيکر مطهرش را به« سروستان »در استان «فارس» فرستادند تا در همان جا دفن شود؛ اما خانواده و دوستانش بعد از جستجوي زياد و هماهنگي هاي لازم، پيکر مطهرش را در حالي که دو هفته از شهادتش مي گذشت، به «بوشهر» انتقال دادند تا مراسم تشييع پيکر پاک آن عزير با حضور پر شور و شکوه اقشار مختلف مردمي همراه شود و پيکرش با تجليل و تکريم در گلزار شهداي «دوراهک» به خاک سپرده شود.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامورايثارگران بوشهر،مصاحبه با خانواده،دوستان وهمرزمان شهيد
خاطرات
پدر شهيد :
لحظه ي خداحافظي گفت: مي خواهم به جبهه بروم. اجازه مي دهي؟
در چشمانش خواهش و التماس موج مي زد. مي دانستم که تصميم خود را گرفته و راه و هدف خود را انتخاب نموده است. پس مزاحم او نشدم. لبخند زيبا و خوشحال کننده اي بر لب داشت، اما بغضي سنگيني گلويش را چنگ مي زد. هر گز اين لحظه ي وداع آخر را فراموش نمي کنم.
من و خانواده ام به شهادت پسرم افتخار مي کنيم. وقتي ابراهيم شهيد شد، احساس کردم که خدا حتما از او رضايت داشته، پس ما نيز به رضاي خدا راضي هستيم. مالک حقيقي اين پسر، خدا بود و خدا براي چند صباحي اين پسر را نزد ما فرستاده بود تا با ما زندگي کند؛ زيرا او خودش انسان را آفريده و خودش هم جان انسان را مي گيرد.
همين طور که شهيد در وصيت نامه اش گفته، او خمس بچه هاي من بود و اگر کسي بخواهد مال و دارايي اش را حلال کند بايد خمس آن را بپردازد.
يکي از شاگردان شهيد:
شهيد بردستاني به خانه ما آمد. روي سکو گوشه اي بر خاک نشست. اعضاي خانواده اصرار کردند که بلند شود و روي پتو بنشيند؛ ولي او مانع شد و گفت: ما از خاکيم و به خاک بر مي گرديم. او به جبهه رفت و من ديگر او را نديدم.
او فقط در کلاس درس، معلم نبود؛ بلکه در خانه، در ميان دوستان و در اجتماع نيز معلمي توانا به حساب مي آمد. حالا من مانده ام با اين همه خاطره و اين همه درس از يک معلم فداکار و مهربان؛ چه کنم؟ هر چند خودش به آرزويش رسيد.
آثارمنتشر شده در باره ي شهيد
ابراهيم چشم از آسمان بر نمي داشت. آسمان شب برايش پر از راز و رمز پايان نيافتني بود. صداي دوست ديرينه اش که از او پرسيد: ابراهيم به چه فکر مي کني؟ او را به خود آورد. سرش را به طرف دوستش بر گرداند و با لبخندي پاسخ داد: هيچي، به راز آفرينش. اين بار نگاه جواد هم به آسمان بود. در دل هر دو غوغايي به پا بود.صبح هر دو عازم جبهه بودند. شايد هر دو مي دانستند که فرصتي براي با هم بودن ندارند. بايد نداي حق را لبيک مي گفتند. ابراهيم اين بار ديده از آسمان بر داشت و ديدگانش را به جواد دوخت. نگاه عميق ابراهيم رنگ از رخسار جواد پراند. اما کلام ابراهيم هرم آتش داشت و به او جان تازه اي مي بخشيد:
- جواد! دوست داري کدام يک از ما زود تر شهيد شويم؟
جواد لبخندي زد و گفت: فکرهايمان را روي هم کمي گذاريم. ابراهيم منظور جواد را فهميد و با لبخندي گفت: منظورت گرفتن کشتي است؟ خودت که خوب مي داني مي بازي. جواد بر خاست و در جايش نشست؛ تبسمي کرد و گفت:
- پهلوون.
گل لبخندي بر روي لبان ابراهيم شکفت. خيلي آهسته ضربه اي به بازوي جواد زد و گفت: حاضري؟ يا الله بلند شو.
مادر ابراهيم که آن شب خواب با چشمانش قهر بود، با شنيدن صداي خنده جوانش قلبش به هم فشرده گشت. به دلش الهام شده بود که ابراهيم و جواد، دوست ديرينه فرزندش، هر دو به مقام شهادت نايل مي آيند. با خطور اين فکر به ذهنش، اشک چشمانش سرازير شد و از همان جا که نشسته بود، هر دو جوان را زير نظر گرفت. هر دوي آنها پهلوانانه مشغول کشتي
گرفتن بودند. ابراهيم قصد داشت جواد را به خاک افکند و جواد نيز همين طور. هر دوي آنها پس از کشتي گرفتن، نفس زنان خنديدند. دستانشان را به نشانه دوستي و محبت به هم کوبيدند و خالصانه يکديگر را در آغوش گرفتند. هر دو خسته و کوفته، آبي به سر و صورت زدند و دوباره به روي تخت آمدند. ابراهيم که نگاهش به جواد بود، نا خود آگاه گفت: جواد معلوم نشد که کدام يک زود تر پرواز مي کنيم؟ جواد که اشک در ديده گانش حلقه زده بود، گفت: چرا! هر دو با هم.
مادر ابراهيم که صحبت آنها را مي شنيد، نتوانست گريه اش را مهار کند. با صداي بلند گريست. ابراهيم که صداي گريستن مادر، او را از خود بي خود کرده بود، بلند شد و به طرف مادر رفت. سر او را به سينه چسباند و مادر را نوازش غريبانه اي کرد. آهسته گفت: مادر! بايد خيلي قوي باشي. تحملش مشکل است. اما من در راه خدا مي روم. به فرمان امام خميني مي روم. دلم مي خواهد که اگر شهيد شدم، برايم گريه و زاري نکنيد.
صبح شد و خورشيد، نگاهش را به روي روستا پاشيد. حالتي از خوف و رجا در دل ابراهيم لانه کرده بود؛ اميد به رحمت الهي و ترس از حساب روز جزا.
بار ديگر نگاهي به مادرش انداخت و لبخند مليحي زد. مادر، هر دوي آنها را از زير قرآن رد کرد. جواد غريبانه خدا حافظي کرد و ابراهيم نيز صورت مادر را بوسيد و بار ديگر او را به صبر دعوت کرد.
هنوز مدتي نگذشته بود که خبر شهادت ابراهيم و جواد در همه جا پيچيد.
به دنبال صدور فرمان مرجع عالیقدر جهان تشیّع حضرت آیت الله العظمی امام خمینی(ره) مبنی بر اینکه "حصر آبادان باید شکسته شود" این مسأله علاوه بر جنبه ی نظامی، جنبه ی شرعی نیز پیدا کرد و بدین ترتیب حیثیت نیروهای مسلح به محک آزمون سپرده شد. سرانجام بعد از یک سری تحولات در امور لشکری و کشوری در ساعت یک بامداد روز پنج مهرماه ۱۳۶۰ عملیات "ثامن الائمه" آغاز شد.
بعد از ۴۲ ساعت تلاش مداوم "لشکر ۷۷" و رزمندگان سپاه و نیروهای مردمی این عملیات با موفقیت و پیروزی به پایان رسید.
در این عملیات پاسدار اسلام ابراهیم بردستانی به همراه همرزمان و دوستان عزیزش "جواد حاجیانی" و "رسول مقاتلی" سرنوشت جاوید خویش را رقم زدند و یادآور حماسه ی شهادت و مظلومیت و حقانیت یک امت بزرگ در تاریخ شدند. یادمان شهیدانی شدند که غریبانه اما عزیز، سر در آغوش حسین(ع) نهادند و در تبسم مسیحایی اش به فراسوی باورها پرگشودند.
بعد از شهادت، پیکر مطهرش را به "سروستان" از شهرهای استان فارس فرستادند تا در همانجا دفن شود، اما خانواده و دوستانش بعد از جستجوی زیاد و هماهنگی های لازم پیکر مطهرش را در حالی که دو هفته از شهادتش می گذشت از فارس به بوشهر انتقال دادند تا مراسم تشییع پیکر پاک آن عزیز با حضور پرشور و شکوه اقشار مختلف مردمی همراه شود و پیکرش با تجلیل و تکریم در "گلزار شهدای دوراهک" به خاک سپرده شود.
یادش گرامی و راهش پر رهر باد.
وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
با عرض سلام به ساحت مقدس ولي عصر (عج) امام زمان روحي و ارواحنا لمقدمه فدا و درود بر منجي انسانيت، امام خميني که از خدا مي خواهم از عمر من بکاهد و بر عمر پر برکتش بيفزايد. درود فراوان بر شهيدان اسلام و درود بر مادرم.
مادر جان!
اگر من شهيد شدم از تو خواهش مي کنم که برايم گريه نکني، گر چه مي دانم که تو گريه مي کني. اما اگر صبر کني خداوند اجر عظيمي به تو خواهد داد و همانگونه که خداوند هر مالي که به انسان داد، بايد خمس آن را پرداخت. من فکر مي کنم که بهترين ثروت تو، فرزندان توست. پس اگر شهيد شدم مرا خمس فرزندان خود حساب کن.
اما برادران و خويشان و دوستانم:
بعد از سلام مخلصانه از شما مي خواهم که اگر شهيد شدم يا زنده ماندم، از خدا بخواهيد که مرا جزء صالحين و شهدا قرار دهد. همچنين از شما مي خواهم که اگر شهيد شدم به پدر و مادرم تبريک بگوييد، نه تسليت. براي من اصلا گريه نکنيد. گريه براي شهيدان بي ارزش است. تنها چيزي که نزد پروردگار ارزش دارد، ايمان است که هر کس ايمانش بيشتر است، ارزشش نزد پروردگار بيشتر است.
از خانواده ي عزيزم مي خواهم که نمازها و روزه هايم که فراموش شده است، سعي کنيد از گردن من رفع نماييد. از خانواده ي عزيزم مي خواهم که اگر به در جه ي رفيع شهادت رسيدم و اين زندگي جاويد به من از پروردگار عطا شد، مرا در قبرستان دوراهک، پهلوي شهيد محمد درويشي خاک کنيد. به پدر و مادر و برادران و خواهران توصيه مي کنم که مبادا در شهادت من گريه و زاري کنيد و يا به سر و سينه بزنيد. هر گز چنين کاري را نکنيد که اجر ما نزد پروردگار کم شود.
تا مي توانيد لعنت بر منافقين کنيد و عليه منافقين بپا خيزيد، زيرا هدف منافقين اين است که اسلام عزيز را لکه دار کنند. پس بايد جلوي اين گونه افراد را گرفت.
التماس دعا ابراهيم بردستاني
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
ثواب فعالیت امروز کانال هدیه به روح مطهر
# شهید_ابراهیم_بردستانی
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
ان شاءالله شفاعتشون شامل حال تک تکمون
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
شادی روح شهدا صلوات.
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
وصيت نامه بسم الله الرحمن الرحيم با عرض سلام به ساحت مقدس ولي عصر (عج) امام زمان روحي و ارواحنا لمقد
آخرین دلگویه مون :) 🥀
ممنون از صبوریتون 🌻 ان الله یحب الصابرین✨
بمونید برامون 🙏
مطمئن باشید حضورتون اتفاقی نیست
دعوت شده شهدا هستید😍❤️
آخرین قلم 🍃
التماس دعا🕊
پست آخر
شبتون شهدایی
•|سـرشرابریدنـدوزیرلبگفت
•|فداۍسرتسـرکھقـابلنـدارد
🌻___________
↳🥀🕊』
#تودعوتشدھیشهیدِبےسرۍ💌••