eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.5هزار عکس
17.6هزار ویدیو
348 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
💎حضرت عبد العظيم ‌عليه السلام از امام رضا چنين روايت مي‌كند: المُسلِمُ الَّذي يَسلَمُ المُسلِمونَ مِن لِسانِهِ و يَدِهُ ولَيسَ مِنّا مَن لَم يَأمَن جارُهُ بَوائِقَهُ مسلمان كسي است كه مردم از دست و زبان او آسوده باشند و از ما نيست آن كه همسايه ‌اش از شرّ او در امان نباشد 📗عيون أخبار الرّضاعليه السلام ، ج ۱ ، ص ۲۴ .
🔅صد قافله دل، به جمکران آوردیم رو جانب صاحب الزمان آوردیم... 🔅دیدیم که در بساط ما آهى نیست با دست تهى، اشک روان آوردیم....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎امام هادی علیه السلام: إذا أشكَلَ عَلَيكَ شَى ءٌ مِن أمرِ دينِكَ بِناحِيَتِكَ ، فَسَلْ عَن عَبدِ العَظيمِ بنِ عَبدِاللّهِ الحَسَنِيِّ عليه السلام ؛ هرگاه در قلمرو خود در كار دين به مشكلى دچار شدى، آن را با عبد العظيم حسنى در ميان بگذار . 📗مستدرك الوسائل ج ١٧ ص ٣٢١
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|شهید ابراهیم هادی میگفت🌿:| اگر خانم ها رابطه با نامحرم را حفظ کنند، خواهید دید که چقدر آرامش خانواده ها بیشتر می شود. صدای بلند در پیش نامحرم مقدمه‌ی را فراهم می کند. اگر حریم ها رعایت شود، نامحرم جرات ندارد کاری انجام دهد.! ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ @rafiq_shahidam96 ❁═══┅┄ 《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
شهـید مـدافع حـرم محمدتقی سالخورده: آیا به مرحله عمل رسیدی، عمل می‌کنی یا جا می‌زنی!؟🍃 بین حرف و عمل خیلی فاصله است..🚶‍♂ . . شهـید مـدافع حـرم
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگینامه شهید جهانشیر بردستانی هجدهم مرداد 1346  ، در روستاي بهمنياري از توابع شهرستان گناوه به دنيا آمد. پدرش نادر، دامدار بود و مادرش زينب نام داشت. تا پايان دوره راهنمايي درس خواند. سال 1364 ازدواج کرد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. چهارم دي 1365 ، در جزيره مجنون عراق به شهادت رسيد. پيکرش مدت ها در منطقه بر جا ماند و نهم اسفند 1377 ، پس از تفحص درشهرستان زادگاهش به خاک سپرده شد.
سردار شهید جهانشیر بردستانی قائم مقام فرمانده گردان حضرت ابوالفضل (ع)ناوتیپ امیرالمومنین(ع)سپاه پاسداران انقلاب اسلامی زندگینامه زندگینامه شهید به روایت مادرش: درست دل تابستان بود که به دنیا آمد ،یعنی سه روز از نیمه ی مرداد بیشتر نگذشته بود .چه سالی بود و چه سالهایی ! سال چهل و شش .فکر الان را نباید کرد ،نعمت روی نعمت .آن روز ها آسمان خسیس بود و زمین بی برکت .فقر با همه اهل محل هم کاسه بود .چشمت سبز می شد تا ماشینی از شهر برسد ،جانت به لب می رسید که وسیله ای تو را سر جاده برساند .دست ها خالی ،سفره ها خالی .پاها بی کفش ،خانه ها بی فرش .حالا هر ولایتی یک دانشگاه دارد .بهمنیاری مدرسه نداشت !عزیز من دفتر و کتابش را کوله می کرد ،و به روستای پایین می رفت مدرسه !پنج سال به همین ترتیب ،دو نوبت این مسافت را گز می کرد .برای دوره راهنمایی هم رفت ،گناوه .همان سال اول انقلاب شد ومی گفت رفته ام بسیج ،شبها نگهبانی می دهم .تفنگ بر می دارم و گشت می زنم .از درس دور نشی مادر !بچه به این سن و سال چه کارش با تفنگه ؟تا همین چند وقت پیش ،یعنی قبل از انقلاب ،اگر کسی امنیه می دید ،رنگش می شد پیلته چراغ !نفسش به شماره می افتاد و لکنت زبان می گرفت .حالا چی شده که بچه های قد و نیم قد ،شب ظلمات ،تفنگ به دست ،نگهبانی می دهند . چیزی نگذشت که گفت می خواهم بروم جبهه ،شاید هنوز از جنگ دو سال نگذشته بود. سال 1361 عملیات بیت المقدس ،بعد از آزاد سازی خرمشهر .خلاصه این که هوایی شده بود .همه چیزش شده بود ،جنگ و شهدا .خدا می داند که در چند عملیات شرکت کرد ،روز اول هم با شناسنامه اردشیر رفت !سنش کم بود ،سجلد برادرش رابرد و برای جبهه ثبت نام کرد .این اواخر فرمانده بود ،فرماندهی گروهان و معاون گردان .شهید من ،امام و سپاه به جانش بسته بود .می گفت :سال تولد من 1357 است !می گفت: سپاه پایگاه یاران امام حسین است .قدراین لباس سبز را بدانیم . شما هم چه ثوابی می بردید که سبب می شوید یاد عزیزمان کنیم .«جهانشیر » عزیز هرم تابستان جنوب از جگرم سر می زند که یادش می افتم.چله ی تابستان روزه می گرفت در حالی که هنوز به تکلیف نرسیده بود .کار می کرد و روزه می گرفت .برای خودش در باغ   کپر درست کرده بود .جایی که مقداری از حرارت خرما پز گناوه را بگیرد. باغچه ی سبزی درست کرده بود ،حظ می کرد که از دست رنج خودش بچیند .عشقش این بود که مادر ،دو پر سبزی اش را در لقمه ای سبک افطار بگذارد .بهشت به راهش بود که من ساعتی در سایه ی کپرک او روزه پر سواب تابستان را تحمل کنم . کار و تلاش سازنده است و جنگ ،آدم را مرد بار می آورد .جهان مرد جنگ بود مرد تلاش پیوسته ،مرد بی خوابی های مداوم .وقتش وقف جبهه بود .به عیال و آل نمی اندیشید .اما مادر دوست دارد جوانش را در رخت دامادی ببیند .حجله ی عیش ببندد ،حنا خیس کند ،دورش بگردد ،ذوق کند ،کل بزند و برق برق چشمهایش شب عروسی را روشن کند .مادر است مادر .پسر که جهانشیر باشد ،این ذوق را بهتر در می یابد .حالا که مادر این همه خوشحال می شود ،چه صوابی از آن بهشتی .حلیمه ،من دلم به حلیمه است رودم ! هجده سالش بود که ازدواج کرد ،پنجم خرداد شصت و چهار .حلیمه از زندگی کوتاهش با جهانشیر گفتنی های زیادی دارد .او هفده ماه زندگی مشترکش را بهترین روزهای عمرش می داند واحساس قشنگ و لطیفی از هم نشینی مرد سر به زیر و سر افراز خود به همراه دارد .یک تپش در طول سلول های بدن و یک هیجان در جان .حس مرموز و دل انگیزی که واژه ی عشق ،قدری نا رسا می زند .مردی که تلاوت نمازش ،چراغ ایمان را در دل وفادار همسر افروخته تر می کرد .غروب ها ،نوحه ،شروه و دفتر چه ی یاد داشت شوهر ،چقدر مجال مجالست کم بود !اگر چه کم به چشم های شکفته ی مردش خیره شده بود ،اما از نگاه او خوانده بود که این وصال دیر پای نیست .قفس از حوصله ی مرغ تنگ تر است .با آنکه همه دغدغه اش زنگ در داشت ،نمی خواست بپذیرد که این همای سعادت روزی از لبه بام او خواهد پرید .در نامه نوشته بود که اسم پسرش را حسین بگذارید جوان رعنایی که الان برای خودش مردی شده است .پسر محجوب و منطقی ،.حسین یادگار عزیز است .یک بار که پس از تولدحسین به مرخصی آمده بود ،حلیمه گله کرد که چرا پسرمان را تحویل نمی گیری .گفت از جان هم برایم عزیز تر است ولی نمی خواهم پا بستم کند .راهی را که من انتخاب کرده ام به شهادت ختم می شود ،اگر در این جنگ هم اتفاق نیفتد ،به لبنان و فلسطین می روم . آخرین بار که به جبهه رفت ،حسین شش ماهش بود . کلمه ی آخر در این موردها چقدر سوزاننده است .لخت جگر آدم را جز می دهد .چه دل باشد دل مادر که هی حکایت کند و نسوزد ،هی بیاد بیاورد و کباب نشود، مگر می شود ؟حلیمه هم روز آخرش را خوب به یاد دارد عروس صبور و عزیزم .چقدر اشک در آستین کند و مرور کند که :
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
سردار شهید جهانشیر بردستانی قائم مقام فرمانده گردان حضرت ابوالفضل (ع)ناوتیپ امیرالمومنین(ع)سپاه پا
ساکش را به دست من سپرد ،بند پوتینهایش را بست .ساک را گرفت و راهی شد .صورتش می درخشید و از چشمانش نور می بارید .دوست داشتم نگاهش کنم .کسی در من زمزمه کرد که باید سیر ببینی اش .او می رفت و دل مرا هم می برد ،او می رفت و من با چشم دل بدرقه اش می کردم .رفت و رفت . از لب بام کفتری پر زد از دل زن کبوتر شادی مرد در فکر نینوای نبرد مرد در فکر روز آزادی
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
ساکش را به دست من سپرد ،بند پوتینهایش را بست .ساک را گرفت و راهی شد .صورتش می درخشید و از چشمانش نور
مسافر همه از ره رسید، الا من با لاخره جنگ تمام شد .زندگی در آرامش بعد از جنگ فرو رفت .چرخ زمان آرام شد و رخوت زندگی تفنگ را از شانه ی مردان گرفت .مسافران آسمان از راه زمین بر گشتند ،اما مسافر من نیامد .بعد از عملیات کربلای 4 ،یعنی آغاز زمستان 65 ،دیگر از او خبری نشد .مثل اینکه در جزیره سهیل ستاره ی سهیلی شده است ،در خاک عراق. امان از بی خبری و چشم انتظاری !انتظار عزیز .هر بار که صدای زنگ در آمد ،چهره ی جهانشیر در نظرم مجسم شد .ساک به دوش و پتین به پای غباری و خاک آلود .موها ژولیده و عرق خیس .چهره خندان و تابناک و با لباس سبز سپاه و آرمی حاشیه دوزی شده و قشنگ ،درست روی قلبش .از همان آرم که روی خلعتش هم چسبانده بود و وصیت کرده بود که کفنش آرم سپاه داشته باشد .توشه ی محشر است ،مادر !جواز صراط، کارت سربازی شهید بی کفن .اما بمیرد مادرکه بدنی ندیده است تا در کفن آرم دار بپیچد . عطش تابستان فرو کش کرده بود و شهریور هفتاد و شش از نیمه گذشته بود که با لاخره انتظار حسین و حلیمه به سر آمد ،درست همان روزهایی که پابوسی امام رضا رفته بودند .زنگ زدیم که بر گردند .به حسین گفته باشم که قلک سکه هایش را بیاورد تا بر سر با با بپاشد به حلیمه گفته باشم که خانه را آب و جارکند .چه خبر است که شهر را چراغان کرده اند ؟مهمان بهشتی آینه بستن و چراغانی کردن دارد .مرد من آمده است .انتظار ده ساله به چشم فرصت تماشا نمی داد .عزیزم روی دوش شهر می رفت و اشک نمی گذاشت که نگاهش کنم .چه حال داشت حلیمه ؟چه حسی داشت حسین ؟حسین به بهانه دیدن فیلم اسرا از مشهد الرضا دل کنده بود. حسین روی پدر ندیده است .از ققنوس خاکستر می ماند ،از مرغ بهشتی پر . از رعنای جهانشیر چیزی بر نگشته بود ،پلاکی و مشت خاکی ...
شهید بردستانی: اگر جنگ تمام شد و شهید نشدم، میروم لبنان تا شهید بشم.
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
شهید بردستانی: اگر جنگ تمام شد و شهید نشدم، میروم لبنان تا شهید بشم.
همسر شهید با شور و عشقی عجیب از جهانشیر و خاطرتش با وی، چنین گفت:  هیجده ساله بودم که با جهانشیر ازدواج کردم ، ما تنها دو سال کنار همدیگر بودیم این دوسال شاید چند ماه بیشتر با هم نبودیم. , اوایل برایم بسیار سخت بود که از جهانشیر دور باشم و بگذارم که به جبهه برود، ولی بعد با خود گفتم اگر همسر من نرود، کس دیگه ای نرود و این و آن نروند پس چه کسی از این خاک، وطن، امام و انقلاب دفاع کند، خودم را قانع کردم که مانع رفتن او به جبهه نشوم. , بعد از مدتی زندگی در گناوه به سربندر رفتیم. آن جا به ما خانه ای دادند، خانه ای بزرگی بود، در آن خانه یک جا کولری بود که حفاظ نداشت، تنهایی می ترسیدم و حسین نیز، چند ماه بیشتر نداشت و هیچکس پیش ما نبود و از همسایه ها کسی را نمی شناختم، کارتون کولر را داخل جاکولری گذاشتم و تا صبح تنها بودم جهانشیر می گفت باید مثل خودم شجاع باشی و از هیچ چیزی، ترس نداشته یاشی. , هر وقت پستونک توی دهان حسین می گذاشتم، جهانشیر پستونک را از دهان او در می آورد و دور می انداخت و می گفت: پسر من نباید پستونک بگیرد، شیر قوطی هم نباید بخورد. بعد می آمد بالای گهواره و به حسین  نگاه می کرد ولی او را آغوش نمی گرفت. , از او پرسیدم چرا او را بغل نمی گبری؟ گفت:« می ترسم علاقه زیاد به حسین پیدا کنم و مانع رفتن من به جبهه شود». حتی به او  می گفتم تا اسباب و اثاثیه برای خانه بگیریم، می گفت: نه می ترسم وسایل خانه زیاد بخریم، وابسته به دنیا بشویم. , می ترسم علاقه زیاد به حسین پیدا کنم و مانع رفتن من به جبهه شود, جهانشیر بیشتر اوقات جبهه بود، کمتر او را می دیدم، یک شب چند تا از همرزمانش  را با خود به خانه آورده بود، من در حال تدارک شام بودم که پیش من توی آشپزخانه آمد و گفت:« اگر تو هم، پسر بودی با ما می آمدی و می رفتیم منطقه»، عشقش فقط جبهه و امام بود. , عشقش به شهادت تمامی نداشت یک روز که من و او کنار یکدیگر نشسته بودیم، آن موقع نزدیک بود که امام قطعنامه را بپذیرد و جنگ تمام شود من به جهانشیر گفتم: خدا را شکر که جنگ تمام می شود و ما به خانه مان در گناوه برمی گردیم، شهید رو به من کرد و گفت:”دلته خش نکن که جنگ تموم آویده بیام جنب تو بشینم مو اگر جنگ تموم آوید و شهید نشدم، میرم لبنان می جنگم تا زمانی که شهید بشم”. , ”دلته خش نکن که جنگ تموم آویده بیام جنب تو بشینم مو اگر جنگ تموم آوید و شهید نشدم، میرم لبنان می جنگم تا زمانی که شهید بشم, شهید عشق به شهادت داشت، عشقش امام و رهبر بود، جبهه بود و اهمیت زیادی به نماز، مخصوصا نماز اول وقت می خواند، خیلی قشنگ نماز می خواند از بس نماز را زیبا و باحال می خواند که من فقط می ایستادم و محو تماشای نماز خواندن او می شدم!!! , از عملیات هایی که انجام می داد اصلا به ما نمی گفت، حتی یک بار هم از او پرسیدم: مسئولیتت در جبهه چیه؟ می گفت:« من فقط یک بسیجیم». , من فقط یک بسیجیم, هیچ وقت لباس فرم نمی پوشید، هر وقت می خواست به خانه بیاید با لباس شخصی می آمد، می گفت: نمی خواهم  کسی من را با لباس ببیند و بگویند که فلانی پاسدار است بعدها بعد از شهادتش ما از دوستانش فهمیدیم که او فرمانده گردان بوده است. , آری جهانشیر قائم مقام فرمانده گردان ابوالفضل(ع)، ناوتیپ امیرالمونین(ع) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود. , بعد از کربلای 4، یعنی بعد از زمستان سال 65 دیگر از او خبری نشد، جنگ دیگر تمام شده بود، مسافر همه از راه رسید الا مسافر من. , و انگار در جزیره ی سهیل، سهیلی شده بود در خاک عراق... . , شهریور 76 از نیمه گذشته بود که بالاخره انتظار و فراغ من و حسین به پایان رسید، درست همان روزهایی که به مسافرت و  پابوس امام رضا رفته بودیم که به ما گفتند از مسافرت برگردید که مسافرتان برگشته است. ,
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
همسر شهید با شور و عشقی عجیب از جهانشیر و خاطرتش با وی، چنین گفت:  هیجده ساله بودم که با جهانشیر ازد
سردار شهید جهانشیر بردستانی، قائم مقام فرمانده گردان حضرت ابوالفضل (ع)ناوتیپ امیرالمومنین(ع)سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود. ,
وصیت‌نامه سردار شهید جهانشیر بردستانی:   بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم با درود فراوان به امام زمان و نایب بر حقش امام‌خمینی و با سلام و درود بی‌کران به شهیدان از صدر اسلام تا شهدای انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی حق علیه باطل و با سلام به خانواده‌های شهدا که عزیزترین فرزندان خود را در راه اسلام فدا کردند و با خون فرزندان‌شان درخت اسلام را آب یاری کردند تا روز به روز محکم‌تر و سربلندتر شود؛ تا ان‌شاءالله سایه‌اش بر سر ملل جهان افکنده شود. سلام بررزمندگانی که از اسلام پاسداری می‌کنند و مفهوم رزمنده بودن را به ابرقدرت‌های شرق و غرب و کفار می‌فهمانند. این‌جانب فرزند حقیر شما ملت حزب‌الله، یکی از سربازان کوچک اسلام هستم که اگر خداوند جان ناقابل را از من قبول کند، در راهش می‌دهم. چه در جنگ و چه در جاهای دیگر! چه خوب است که در حال جهاد در راه خدا باشد. من این را افتخار عظیم می‌دانم که کسی در راه خدا، در حال جهاد با کفر صدام کشته شود. باید با کفر بجنگیم تا بفهمد که یاران امام حسین(ع) چگونه‌اند! و به شما امت حزب‌الله و همیشه در صحنه بگویم که ما یک جان بیشتر نداریم وآخر باید خدا آن را از ما بگیرد– چه بخواهیم و چه نخواهیم!- اگر این جسم و جان را در راه خودش پرورش دهیم، در آن دنیا، در صحرای محشر سربلند هستیم و گرنه حساب طور دیگری است. چه خوب است که جان ناقابل را در راه اسلام بدهیم و مثل یاران امام حسین کشته شویم. به شما جوانان مؤمن بگویم که برای مسلمان و ایرانی ننگ است، که جنگ اسلام و کفر باشد و شرکت نکند. به خدای بزرگ در آن دنیا مورد سؤال قرار می‌گیرند. این‌جانب برادر کوچک‌تان، از زمانی‌که وارد بسیج شدم، کم‌کم پی بردم که مسلمان بودن یعنی چه؟ تاریخ تولد مرا باید سال ۱۳۵۷ بزنند، چون قبلاً مثل کودک نمی‌دانستم در دنیا چه خبر است و لی از سالی که انقلاب شد و امام آمد، گویی تازه متولد شده‌ام. به جبهه رفتم تا شاید خداوند گناهانم را ببخشد و از خطاهایم درگذرد و بعد از این شناخت بود که تصمیم گرفتم در سپاه خدمت کنم. تعهد اخلاقی و خدمتی دارم که تا جان در بدن دارم از اسلام پاسداری کنم و به برادران عزیز و از خودگذشته سپاه بگویم که سپاه پاسداران تنها برای ایران نیست، بلکه برای تمام مسلمین است و اسلام مرز ندارد. تا کفر در جهان هست آرام نمی‌نشینم. قدر سپاه را بدانید که واقعاً یاران امام حسین(ع) در آن خدمت می‌کنند. شما باید ان‌شاء‌الله اسلام را در جهان پیاده کنید. شما یاور همه مسلمان‌ها هستید. اخلاق‌تان با مردم خوب باشد که مردم روی شما زیاد حساب می‌کنند و در کارهای اجتماعی شما باید پیش قدم باشید. همیشه برای رضای خدا کار کنید. اگر کسی از شما برادران سپاه را ناراحت کرده‌ام به بزرگی خودتان ببخشید، تا خدا هم از من بگذرد. خانواده عزیزم! من راهم را شناخته‌ام و کشته شدن در راه خداوند افتخاری بس بزرگ است و من خدا را شکر می‌کنم که مرا پذیرفته است. اگر می‌خواهید گریه کنید، برای امام حسین(ع) گریه کنید و شهادت مظلومانه‌اش. برادرانم! اگر برای من ناراحت هستید، راهم را ادامه دهید، پدر و مادرم را دلداری دهید و به اسلام خدمت کنید و خواهرانم را راهنمایی کنید تا به اسلام خدمت کنند. از عمویم غلامرضا، که برای من زحمت زیادی کشیده است حلالیت می‌خواهم. و تو ای مادرم! فرزند کوچکت را حلال کن! برای من بسیار رنج کشیدی، درآمد زحماتت را به من دادی‌! چطور قدردانی کنم؟ سلامم را به بی‌بی، خاله، برادران، خواهران، فامیل، دوستان و همسنگرانم برسانید. همسرم! اگر پسرم پرسید به او بگو که پدرش برای چه و چگونه شهید شده است، تا راهم را ادامه دهد. فرزندم! درست را بخوان تا آن‌جا که توان داری. بعد در سپاه خدمت کن و راهم را ادامه بده، اسلحه‌ام را در دست بگیر و به نبرد با کفار برو! همگی مرا حلال کنید.   خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار پاسدار‌، قدر خود را پاس دار
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
ثواب فعالیت امروز کانال هدیه به روح مطهر # شهید_جهانشیر_بردستانی 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ان شاءالله شفاعتشون شامل حال تک تکمون 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 شادی روح شهدا صلوات. 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
وصیت‌نامه سردار شهید جهانشیر بردستانی:   بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم با درود فراوان به امام زمان و نای
آخرین دلگویه مون :) 🥀 ممنون از صبوریتون 🌻 ان الله یحب الصابرین✨ بمونید برامون 🙏 مطمئن باشید حضورتون اتفاقی نیست دعوت شده شهدا هستید😍❤️ آخرین قلم 🍃 التماس دعا🕊 پست آخر شبتون شهدایی •|سـرش‌را‌بریدنـد‌وزیر‌لب‌گفت •|فداۍ‌سرت‌سـرکھ‌قـابل‌نـدارد 🌻___________ ↳🥀🕊』 💌••