eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.6هزار عکس
17.6هزار ویدیو
349 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدی ڪه در رمضان بدنیا آمد در رمضان وارد حوزه شد در رمضان به جبهه رفت در شهید و مفقودالاثر شد و بعد از سالها در ماه رمضان نیز پیڪر مطهرش پیدا و تشییع شد ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
دوری را با چه زبانی می توان کرد!! دنج ترين جای جهان من♥️ است ای ... شهید حاج‌ 🌷 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی عقل عاشق شود عشق عاقل می شود وشهید می شود...🌱 ♥️ ‎‎‌‌‎‎‌‌‎─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
enc_1641114770630562814623.mp3
3.29M
💥شهید یعنی چی؟؟؟ هر کسے مثل شھیدا زندگے کُنہ همیشھ ؛ با عنایٺِ فاٰطِمہ ، عاقبٺ شھید میشہ !'.. صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدللھ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍسلام‌الله‌علیها‌ ‎‎‌‌‎‎‌‌‎─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما نباید ناراحت باشیم که پست و مسئولیت داریم یا نداریم؛ باید ناراحت باشیم که به مأموریت داریم یا نداریم! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔰 حاج حسین یکتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفقا هرکی با خدا معامله کرد ضرر نکرد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔰 حاج حسین یکتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ 💚امام رضا عليه السلام : صدقه دهيد هر چند اندك باشد؛ زيرا هر چيزى كه براى خدا باشد، گر چه اندك ـ اگر با نيّت درست و خالص صورت گيرد ـ بزرگ است.💚 💌راه هایی برای صدقه دادن 💜در كنار پنجره اتاق خوابت يك كاسه اب و يا غذا براي پرندگان بگذار و به اين كار عادت كن 💚يك جعبه پس انداز در اتاقت بزار و هر بار که عصبانی شدی ، دلی شکستی، غیبتی کردی هزار تومان در اون بنداز و بعد از يك ماه اون رو باز كن و به نيازمندي بده و هر ماه این کار رو تكرار كن - 💙 بخشي از حقوقت را براي كفالت يتيم هزينه كن 💛چند عدد صندلي بخريد و در مسجد بگذاريد هركس بر آن نشست و نماز خواند برايتان اجر نوشته ميشود 🧡اگر در حال زدن بنزين هستيد به كارگر پمپ بنزين باقي پول را ببخش 💖اسان ترين راه صدقه به مردگان اگر مقداري آب در بطري شما به جا مانده آن را بر درخت كنار خيابان بده و نيت صدقه کن 💜 بر قلب هرانسانی شادي وارد كن (با لبخند با سخن نيكو با كمكي كوچك و ...) - 💚خنده و سلام بر نشسته ها و سخنان نيكو نيز يك صدقه است 💙هنگام خوابيدن هركس را كه به تو بدي كرده و يا غيبت و سخن چيني و يا ظلمي به تو كرده را ببخش به همين راحتي اين صدقه است ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍یک بار که ازکنارعکس‌شهید‌ابراهیم‌هادی می گذشتیم... مهدی سلام‌کرد . . . ! باتعجب‌گفتم‌مهدی جان‌حمدی بخون ، صلواتی بفرست‌، چرا‌سلام‌می کنی . . . ؟! درجوابم‌گفت :به چشماش‌نگاه‌کن  ابراهیم‌زنده‌است‌داره‌ما‌رومی بینه. ...🌷🕊 ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️
📍ما باید به علمدار کمک بدیم؛ این فضایی که الان برای ما هست و نسبت به فرهنگ و احساس می‌کنیم قرارگاه جنگی می‌خوایم، اجتماع اصحاب اهل حق رو می‌خوایم، باید جبهه‌ی فرهنگی مردمی تشکیل بدیم، جبهه شده، جنگ شده، جنگ فرهنگی شروع شده، این رو کی داره به ما یاد میده؟ کی داره میکنه؟ کی داره مدیریت می‌کنه‌؟ کی داره به ما اقتصاد مقاومتی یاد میده؟ کی میگه اقتصاد بدون نفت؟ کی به ما الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت رو یاد میده؟ کی به ما میگه توسعه‌ی غربی قبول نیست؟ کی میگه ما پیشرفت رو قبول داریم و توسعه رو قبول نداریم؟ کی داره ما رو آماده می‌کنه برای تمدن نوین اسلامی؟... خب قطعاً حضرت آقا داره این کارها رو میکنه و این عَلَمی که دست حضرت آقاست، آقا بده بدست امام عصر(عج). ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔰 حاج حسین یکتا
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیوگرافی شهیدعلی پیرونظر نام علی نام خانوادگی پیرونظر نام پدر اسرافیل شناسه ملی 49869752 تاریخ تولد 03 بهمن 1343 محل تولد شهر تهران شماره شناسنامه 5083 سن 23 تاهل متاهل تحصیلات کارشناسی شغل دانشجو قشر دانشجو فرهنگیان تاریخ شهادت 28 دی 1366 محل شهادت ماووت - عراق نوع شهادت دفاع مقدس نحوه شهادت میدان نبرد محل دفن شهر ساوه نام عملیات سایر رده خدمتی سپاه عضویت بسیجی یگان خدمتی لشگر 17 علی بن ابیطالب مسئولیت آرپی جی زن رسته خدمتی سایر نام ناحیه ساوه
زندگی نامه سوم بهمن ماه سال 1343، شب شهادت مولاي متقيان اميرمؤمنان(علیه السلام)، هنگام اذان چشم به جهان گشود. نام مبارک علي، قداستي ديگر و عظمتي والاتر به او مي‌داد. اولين فرزند خانواده و نور چشم همگان بود. استعداد درخشاني داشت که حوادث او را مقهور شرايط روزگار و جبر زمان ننموده در مسير زندگي رنج و ناکامي‌ها را لمس کرد اما هيچ شکوه‌اي به زبان جاري نکرده، از همان کودکي با تعليمات روشنگر اسلام آشنا شد و به مبدأ هستي ايمان آورد. به نماز خو گرفت و خو و سرشت خويش را پاک نگاه داشت. سال اول تحصيل در دبيرستان دل بي‌‎قرارش را به جبهه‌ها سپرد و راهي صحنه‌هاي نبرد شد. علي پس از جهادي مقدس بر اثر موج گرفتگي مجروح مي‌گردد و به پشت خط منتقل مي‌شود. مدت دو سالي را با داشتن مشکلات فراوان به ادامه تحصيل مي‌پردازد و در اين مدت مادرش چون شيرزني همواره مشوق اصلي او بود. علي پيرونظر بعد از اتمام تحصيل در کنکور سراسري دانشگاه شرکت کرده و پذيرفته مي‌شود و آماده مي‌گردد تا به عنوان مربي در خدمت تعليم و تربيت دانش آموزان ايران باشد. در سال 1364 به سنت ازدواج روي مي‌آورد و چهار هفته بعد مرخصي تحصيلي مي‌گيرد و دوباره عازم جبهه مي‌شود. بعد از اتمام عمليات در دانشگاه دارالفنون تهران مشغول تحصيل مي‌گردد. علي مدتي را قبل از شروع عمليات در منطقه مياندوآب همراه ديگر دانشجويان مخلص مي‌گذراند و با آمدن تلگراف همسرش که فرزندت به دنيا آمده، شش روز را به مرخصي مي‌آيد و دوباره عازم نبرد مي‌گردد حتي وجود فرزندي شيرين هم نتوانست علي را دور از جبهه‌ها نگه دارد. عمليات بيت المقدس2 در منطقه ماووت شروع مي‌شود. برف بر دامن کوه‌هاي کردستان نشسته بود. صداي ناله باد تنها صدايي بود که در دره‌ها مي‌پيچيد سلاح‌ها بر دوششان سنگيني نمي‌کرد که مسئوليتشان سنگين‌تر بود اگر بروند انقلاب را به که بسپارند؟ اگر بمانند چه کساني از مرزها دفاع کنند. در تاريکي و ظلمت شب عمليات آغاز مي‌گردد و با رمز يا زهرا(B) گردان هميشه پيروز زهير بال و پر مي‌گشايند و در لحظاتي که عطر محمدي(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فضاي جبهه را عطرآگين کرده، بعضي از دوستان که نگران علي بودند با حالتي عاطفي و با زباني لرزان مي‌گويند: علي جان چيزي به پايان حمله نمانده در پشت اين خط کسي منتظر توست. کسي که هنوز گرمي آغوشت را نچشيده و کلام پدر را به زبان نياورده. طفل دو ماهه تو در حسرت ديدارت مي‌سوزد. بيا تو را به خدا برگرد و او با تمامي اخلاص مي‌گويد: من بچه‌ها را تنها نمي‌گذارم. اگر قرار است برگرديم همه با هم بر مي‌گرديم. بعد از اتمام عمليات در آن شب تاريک و بي‌ستاره بسياري از دوستان در مقر منتظر علي بودند غافل از آن که علي ساعت‌ها پيش به سوي آسمان آبي بال گشوده و اذن لقاء جسته است و در روضه رضوان مهمان خاتم الانبياء(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) است. بچه‌ها نزديک مي‌شوند. چشمان علي هنوز باز است. شايد نگران چيزي است. شايد در آخرين لحظه حيات با نگاه خسته‌اش نا گفتني‌ها را به پيک مانده مي‌گويد: حرمت خونم را حفظ کنيد. نگذاريد انقلاب به دست نامحرمان بيفتد. مواظب طفل کوچکم ريحانه عزيز بابا باشيد. به همسرم بگوييد به خاطر خدا مرا ببخشد. وقتي پيک به مقر مي‌آيد با چشماني اشک‌آلود گوشه‌اي مي‌نشيند. بچه‌ها به طرفش مي‌آيند و بي‌قرار و نگران سراغ علي را مي‌گيرند. او آرام با گريه‌اي بي‌صدا مي‌گويد: (تيربارچي گردان...) و همه بلند بلند گريه مي‌کنند. صدها کبوتر سپيد از آسمان مقر به پرواز در مي‌آيند و آسمان کردستان شب 28 دي ماه 1366 بر غريبي علي و همراهانش سخت مي‌گريد و در ساوه همسر و فرزندش نگران، چشم بر در خانه دوخته که رزمنده‌شان باز گردد. هفته‌اي بعد بر در دانشگاه دارالفنون تهران نوشتند: خلعت زيباي شهادت بر پيکر دانشجو معلم شهيد علي پيرونظر مبارک باد.[1]  
در سوم بهمن ماه سال۱۳۴۳ در شهر تهران در خانواده ای متوسط در شب شهادت حضرت علی علیه السلام درشب قدر . هنگام اذان . در روز جمعه بدنیا آمد . نام علی قداست خاصی به او داد . اولین فرزند خانواده بود . پدرش کارمند تولید دارو و مادرش خانه دار بود . هفت سال از زندگی علی می گذشت که پدر ومادرش متارکه کرده و پدرش آن ها را ترک می کند اما هر ماه حقوق ناچیزی برای آن ها می فرستد . علی و دوبرادرش همراه مادرشان به زندگی ادامه می دهند و علی از همان کودکی یاد می گیرد روی پای خودش بایستد . واز دوبرادرش مواظبت کند . او علاوه بر درس خواندن کار می کرد و در مخارج خانه به مادرش کمک می کرد . در سال ۶۰ برای نشان دادن عکس دوست شهیدش تصادف می کند و از ناحیه پا آسیب می بیند و مدتی مجبور می شود در خانه بستری باشد . در سال ۶۲ برای اولین بار به جبهه های حق علیه باطل اعزام می شود . که در این عملیات با فردی به نام علی از ساوه آشنا می شود و دوستان خوبی برای هم می شوند . علی بر اثر موج گرفتگی به عقب بر می گردد . در سال ۶۴ به خواستگاری خواهر دوستش علی می رود . و بعد از دوماه از دوران عقد دوباره راهی جبهه ها می شود . علی بیقرار جبهه ها بود . تمام دوستان صمیمی اش شهید شده بودند . و همین امر او را بی تاب کرده بود . علی بسیار با ادب و با نظم بود . حتی دوستان جبهه اش می گویند که او در شوخی کردن هم ادب را رعایت می کرد . متین و مودب بود و بسیار پاکیزه و تمیز لباس می پوشید . در اسفند ۶۵ زندگی مشترکش را شروع می کند . با توجه به اینکه همسرش در ۱۹ فروردین خواب شهادتش را دیده بودند در آبان ۶۶ درست زمانی که یکماه از دانشگاه رفتنش می گذشت همراه ۲۵ نفر از دانشجویان دانشکده دارالفنون تهران راهی جبهه های غرب می شود . در اول دی ماه در حالی که فرزندش ۲۰ روز بود بدنیا آمده بود برای اولین و آخرین دیدار ۵ روز مرخصی می گیرند تا ریحانه پاره تن بابا را ببینند . علی آقای مهربان و دوست،داشتنی در ۲۸ دی ماه ۶۶ در عملیات بیت المقدس ۲ در شمال سلیمانیه عراق بر اثر اصابت تیر قناصه به سر به شهادت می رسند . محل دفن علی آقا بنا به درخواست همسرش به ساوه منتقل شده و در امامزاده سید علی اصغر برای همیشه آرام می گیرند . او تشنه شهادت بود . ودر سن ۲۳ سالگی به آرزوی دیرینه خود رسید .
خاطرات خودنوشت شهید علی پیرونظر از لحظات حضور در جبهه را در ادامه می‌خوانید: جمعه ۶۶/۸/۱۵ ساعت ۵/۵از خواب بیدار شدم و نمازم را خواندم. جمعه بود و صبحگاه نداشتیم بعد از صبحانه مشغول گوش دادن به رادیو شدم. عده‌ای مسابقه فوتبال داشتند، عده‌ای هم جدول حل می‌کردند. ساعت ۱۰ رفتیم چادر بعثت پیش دوستم و جویای حالم شد وبعد حسابی ازمن پذیرایی کزد آقای بهاری هم تعدادی جمله گفتند و من نوشتم بعد کمی صحبت کردیم و بعد آمدم برای نماز و ناهار. عصر با دوستم رفتیم برای دیدن فیلم سینمایی. نماز را با جماعت خواندیم. شام: تخم مرغ و سیب زمینی داشتیم. بعد از شام مشغول صحبت شدین و هر کسی از هر جا و محلی خاطره‌ای تعریف می‌کرد. حمید هاشمی از جنگ و من هم با مفاتیح مشغول شدم. بعد مقداری قرآن خواندم و خوابیدم. شنبه ۶۶/۸/۱۶ صبح بعد از نماز ساک از علی دهقان گرفتم با جمع آوری لوازم به حمام رفتم بارانی که از دیروز شروع شده بود همچنان ادامه داشت و همه جا گلی بود و نمی‌شد راه رفت. به هر زحمتی بود خودم را به حمام رساندم بعد از استحمام به چادر برگشتم. با همان مشکلاتی که رفته بودم. ساعت ۸ صبح بود قصد دارم اگر هوا خوب شود به شهر بروم و تلفنی به شاهده بزنم چون دلم خیلی خیلی برایش تنگ شده و دلواپس او هستم. ساعت ۹ اعلام کردند که فیلم مانور مرداب که قبل از عملیات والفجر ۵ انجام شده پخش می‌شود که فیلم تمام گردان زهیر است که حدود ۱۰۰نفر آنها شهید شده‌اند مخصوصاً فرمانده قبلی گردان داود حیدری و بقیه بچه‌ها که پسر خاله تورج هم جز شهداست. همه خوشحال رفتیم حسینیه. بعد از نیم ساعت گفتم ویدئو خراب است. داود و علی گفتن ما می‌رویم شهر من گفتم من هم می‌آیم. داود برگه گرفت سه نفری رفتیم چون مریض بودم و حال خوبی نداشتم و سرمای شدیدی خورده بودم و سر و کمرم درد می‌کرد باران هم همچنان می‌بارید یک تویوتا آمد سوار شدیم و میدان آزادی سنندج پیاده شدیم بعد رفتم برای علی دهقان یک قلم و یک دفتر خریدم. علی و داود رفتند سراغ ساعت سازی من هم آمدم مخابرات پول خورد هم نبود به زحمت پیدا کردم بعد از آن در صف ایستادم بعد از چند مرتبه گرفتن شماره تماس حاصل شد خانم کاظمی گوشی را برداشت و بعد به شاهده داد خیلی خوشحال شدم با شنیدن صدای مهربان و صمیمی‌اش ولی صدایش کمی گرفته بود کمی صحبت کردیم و قولش را به او گوشزد کردم گفت؛ نمی‌شود صد در صد رعایت کرد (قول داده بود گریه نکند) بعد قطع کردم آمدم سراغ ساعتی برای شاهده بخرم، هر چه حساب کردم جور در نیامد بعد بچه‌ها آمدند باران همچنان می‌بارید. ساعت ۳ رسیدیم پادگان. بچه‌ها ناهار خورده بودند و برای ما نگه نداشته بودند بعد از کمی خندیدن داود مثل بچه‌های کوچک گریه می‌کرد و پا می‌کوبید. چند آدرس عوضی به او دادند او هم رفت دید خبری نیست بعد چندی از تدارکات گردان غذا گفتند و سه نفری خوردیم. بعد بچه‌ها کمی شوخی کردند کشتی گرفتند بعد با حمید فرد آزاد به بهداری رفتیم چون هر دو به شدت مریض بودیم. بعد از گرفتن مقداری دارو به چادر آمدیم بعد از کمی صحبت درباره حماسه‌ها و عملیات‌ها، نماز خواندیم. دوستم آمد سراغم تا حالم را بپرسد او هم کمی صحبت کرد و جریان جشن پتو و غیره را برایش توضیح دادم. بعد ظرفها راجمع کردیم و شستیم و وضو گرفتم و آماده خوابیدن شدم. پتوها را پهن کردیم کمی قران خواندم ساعت ۱۱/۵ من و علی دهقان رفتیم کانکس تدارکات و یک کدو حلوایی آوردیم و شستیم و علی سالاروند هم خورد کرد توی قابلمه گذاشت و بعد خوابیدیم. ادامه دارد...
خاطرات شهید علی پیرونظر از لحظه اعزام اولین صفحه از دفتر خاطرات جبهه را اکنون آغاز می‌کنم و این قلم نارسا را بر روی کاغذ به حرکت می‌آورم تا بلکه بتوانم چیزهایی را برایم رخ می‌دهد هر چند که اگر نشود با قلم بر روی کاغذ نوشت حاشیه آن‌ها را بنویسم. (انشاالله) امروز دوشنبه ۶۶/۸/۴  صبح ساعت ۴/۵ بیدار شدم و برای نماز آماده شدم از خوابگاه خودم که شماره ۱۶ است در مرکز دارالفنون خارج شدم وضو گرفتم و نماز صبح را با جماعت خواندم بعد لیوان و شکر را برداشتم و برای خوردن صبحانه به سالن غذاخوری رفتم، دوستم هم آمده بود بعد از صبحانه به خوابگاه آمدم و کتابهای درسی همان روز را آماده کردم و با دوستم با صدای زنگ به حیاط مرکز رفتیم در صبحگاه اول قرآن و بعد معنی آن خوانده شد و بعد آقای خرقانیان مسئول مرکز صحبت کرد او گفت: فرم اعزام را بین همه تقسیم کنید و بعد با حالت سینه زنی وارد سالن شدیم و بعد از مرکز خارج شدیم. در خیابان امام خمینی (ره) دوری زدیم و شعار دادیم. بعد به مرکز برگشتیم همه فرم گرفتیم و پُر کردیم. همه به شهرهای خودشان برگشتن برای خداحافظی. من هم وسایلم را جمع کردم و دوستم به پدرش زنگ زد و من را به گمرک رساندن و با اتوبوس به ساوه آمدم ساعت ۴ رسیدم، به شاهده خبر را که دادم کمی ناراحت شد. ادامه دارد...