شهید دانشجو سید محمد علی حکیم
نام پدر :سید علی اکبر
تاریخ تولد:۲۸ بهمن ۱۳۳۸
محل تولد: اهواز
تاریخ شهادت : ۱۶ بهمن ۱۳۵۹
محل شهادت: خوزستان

دانشجوی شهید سید محمدعلی حکیم در تاریخ 14 خرداد ماه سال 1338 در اهواز دیده به جهان گشود و دانشجوی رشته پزشکی دانشگاه اهواز بوده است
این دلیرمرد خوزستانی در روزهای نخست دفاع مقدس به جمع رزمندگان اسلام پیوست و به جنگ دشمن تا دندان مسلح رفت.
وی به همراه سردار سرلشکر شهید سید محمدحسین علمالهدی، فرمانده سپاه هویزه در تاریخ 16 دی ماه سال 1359 به نبرد با دشمان رفت و به همراه جمع زیادی از دانشجویان به شهادت رسید.
شهید سید محمدعلی حکیم در سن 21 سالگی در هویزه شربت شهادت نوشید و تربت پاکش در یادمان شهدای هویزه زیارتگاه عاشقان است.
دانشجوي رشته پزشكي
راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر. سخن از شهيدي است كه در ياري انقلاب سر از پا نميشناخت. و به وجه ا… مينگريست و دعاهاي خالصانهاش همچون دعاي گوشه نشينان بلاگردان بود. شهيد سيدمحمدعلي حكيم در سال 1338 هجري شمسي در خانوادهاي مذهبي در اهواز متولد شد و در دامان اعتقاد به اسلام و روحانيت پرورش يافت. شهيد از هوش سرشاري برخوردار بود و در دوران دبستان و دبيرستان از شاگردان ممتاز محسوب ميشد. در سالهاي اول و دوم دبيرستان بود كه وارد جريانات سياسي شد و بهمراه دوستانش از جمله شهيد حسين علم الهدا به فعاليت بر عليه رژيم شاه پرداخت. ايشان در همان اوان با انجمن دانشوران ارتباط برقرار كرد.
بسياري از كسانيكه در آن انجمن فعاليت داشتند بعداً گروههاي اسلامي مانند گروه منصورون و موحدين را تشكيل دادند كه بطور مسلحانه برعليه رژيم طاغوت به مبارزه برخاستند. شهيد حكيم قبل از انقلاب و در همان دوران دبيرستان بطور مرتب به مسجد جزايري اهواز كه كانون مبارزه برعليه رژيم شاه بود رفت و شد داشت و در ارتباط نزديك با حضرت آيت ا… موسوي جزايري فعاليت ميكرد شهيدمحمدعليحكيم در مسجد جزايري با جوانان پرشور بسياري آشنا شد كه اكثر آنها بعداً در جبهه هاي جنگ به فيض شهادت نائل آمدند. ايشان چندين بار از طرف ساواك مورد آزار و اذيت قرار گرفت اما با وجود كمي سن اين اقدامات خللي در عزم راسخش بوجود نياورد.
شهيد محمدعلي حكيم در سال 1356 با معدل 5/18 ديپلم گرفت و در همان سال در رشته پزشكي دانشگاه اهواز قبول شد. ايشان بعد از ورود به دانشگاه در كنار خواندن درس با دانشجويان مسلمان دانشگاه ارتباط برقرار نمود و در جريان اعتصابات و تظاهرات و جريانات انقلاب شهر اهواز نقش بسزائي داشت. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي برهبري امام خميني با سپاه پاسداران همكاري داشت و بسياري از شبها را نگهباني ميداد و در سركوب نيروهاي ضدانقلاب شركت فعال داشت. ايشان بعلاوه در انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه اهواز عضويتداشتوبانيروهاي چپومنافق دانشگاه سرسازشنداشت. شهيدمحمدعلي حكيم ازعناصراصلي حزبجمهورياسلامياهواز بود و هميشه در خط روحانيت حركت ميكرد. ايشان ملي گراها و بني صدر را براي انقلاب مضر قلمداد ميكرد. انقلاب فرهنگي در دانشگاه خواسته قلبي او بود و در جريان انقلاب فرهنگي دانشگاه اهواز نقش داشت.
بعد از انقلاب فرهنگي و تعطيلي دانشگاهها به فعاليت در نهادهاي مختلف انقلاب بخصوص سپاه ادامه داد. با شروع جنگ تحميلي بهمراه دوستانش به جنگ با نيروهاي بعث عراق در كنار دروازه هاي شهر اهواز پرداخت و در عملياتهاي چريكي شركت مينمود. شهيد سيد محمدعلي حكيم بهمراه دوستش شهيد حسين علم الهدا در عمليات هويزه شركت ميكند كه توسط نيروهاي بعثي محاصره و در تاريخ 17/10/59 به درجه رفيع شهادت نائل ميآيد. ويژگي بارز شهيد سيدمحمدعلي حكيم كه در سراسر زندگيش بچشم ميخورد فعاليت و حركت مخلصانه و بدون وقفه در راه خدا و اسلام و امام بود كه تا زمان شهادت لحظهاي از اين جنب و جوش باز نايستاد. آيتا… موسوي جزايري امام جمعه اهواز راجع به محمدعلي حكيم خاطرهاي را اينگونه تعريف نمودند: «3-2 روز قبل از انجام عمليات هويزه در سال 59 بود كه شهيد محمدعلي حكيم آمدند پيش بنده و تا پاسي از نيمه شب هم ماند و دائم طلب حلاليت مينمود به او گفتم چرا اين حرف ها را ميزنيد خداوند شما را براي اسلام حفظ كند ولي او دائم اصرار داشت و ميخواست وداع نمايد من هم بناچار با او وداع كردم و چند روز بعد از عمليات كه ايشان به اتفاق 70 نفر ديگر مفقودالاثر و در واقع شهيد شدند شنيدم كه شهيد حكيم در آن شبي كه پيش من آمده قبل و بعد از آن هم پيش دوستان ديگر خود رفته و حلاليت طلبيده و وداع نموده است، شايد به او الهام شده بود كه شهيد ميشود.» او عاشق اسلام و امام بود بطوريكه بسيار بدش ميآمد شخصي نام مبارك ايشان را بدون لفظ امام بكار برد. نسبت به استفاده از اموال بيت المال بسيار حساس بود و ماهها بدون اينكه هيچگونه چشمداشتي داشته باشد در سپاه و ساير نهادها فعاليت ميكرد. هرگاه قولي ميداد عمل ميكرد و هرگز حتي به شوخي دروغ نميگفت ايشان به نماز اول وقت كه به جماعت خوانده شود اهميت زياد ميداد. براي نماز جمعه ارزش ويژه قائل بود و نماز صبح را اول وقت ميخواند و بعد از خواندن نماز، ادعيه و اذكار بسيار از جمله دعاي عهد را ميخواند و در عمل به احكام رساله بسيار سختگير بود. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
یوسفی که به آغوش پدر بازنگشت
به یاد شهید سید محمدعلی حکیم
پس از آن دیگر نه خودش برگشت و نه پیکرش، و پس از سال ها خواب محمدعلی تعبیر شد و حرف های پدر نیز به حقیقت پیوست.با این تفاوت که همیشه یوسف ها به آغوش پدر باز نمی گردند.حق با خواهر شهید حکیم بود گاهی خداوند تا ابد یوسف های زمان را نزد خود نگه می دارد و آنها را عزیز عرش خود می کند و آن زمانی است که نام شهید گمنام بر روی آنها می نهد

«مزارها نامنظم کنار یکدیگر چیده شده بودند،سنگ ها یکی بالا و یکی پایین، و نام شهیدان حک شده بر روی آنها. با چادر مشکی که بر سرم بود میان مزارها می دویدم وبا دیدن چهره آرامشان غم فراقشان بر روی سینه ام می نشست.آن قدر دویدم تا به یک سالن بزرگ رسیدم، سالنی که چندین سالن تودرتوی دیگر راهم درخود جا داده بود.صدایی مرا به سمت خود کشاند.صدا برایم آشنا بود،به دنبال آن وارد یکی از سالن ها شدم.همچون کلاس دانشگاه بود و او ایستاده بود در جایگاه استاد وبا صدایی بلند صحبت می کرد.جلوتر رفتم تا چهره اش را ببینم.
خودش بود همان چهره ی نورانی وزیبایی که در عکس به یادگار مانده از عمویم وایستاده در کنار او دیده بودم.سید علی حکیم در کنار عمویم.باز هم چند قدم جلوتر رفتم وایستادم روبه رویش.صورتش را به سمت من برگرداند ،نگاهم کرد وبا تأکید چندین بار پشت سرهم تکرار کرد: به همه بگو که من شهید شده ام،من همان روز،همان جا شهید شده ام.تو این را به همه بگو.
باصدای اذان از خواب پریدم.صدایش همچنان در گوشم بود.بلافاصله به سراغ همان عکس رفتم.انگار که سال ها بود نه به اسم و خاطرات بلکه از نزدیک می شناختمش.آشنا بود برایم، هرچند من جوانی20 ساله بودم و او شهیدی که 30 سال از شهادتش می گذشت.»
وقتی برادرزاده شهید علم الهدی خوابش را برایم تعریف کرد هیچ چیز در مورد او نمی دانستم،تنها چیزی که در مورد او شنیده بودم این بود که در حماسه هویزه او نیز همپای دوستش علم الهدی و در کنار او مردانه ایستاد مردانه جنگید و مردانه به شهادت رسید.خوب می دانستم که دوست چون دوست است وباور داشتم که هر کس با چون خودش رفاقت می کندآن هم نه هر رفاقتی ،رفاقتی تا لحظه ای مشترک برای پرواز.اما با شنیدن این خواب،مشتاق شدم تا صفحاتی نخوانده از کتاب حماسه هویزه را ورق بزنم و با دنبال کردن رد پایی از خاطرات او،کمی از وجود نازنینش را بشناسم وبه رشته تحریر در بیاورم.و از آن جا که متأسفانه پدر و مادر بزرگوار شهید سید علی حکیم در قید حیات نبودند مزاحم خواهران ایشان شدم و آنها نیز دعوتم را اجابت کردند و از او این چنین گفتند:سید علی سال 1338 دراهواز به دنیا آمد.خانواده ما خانواده ای مذهبی و مقید بودند و سید علی هشتمین،آخرین و در حقیقت به دلیل ته تغاری بودنش عزیزترین فرزند این خانواده بود.
قبل از رفتن به مدرسه مکتب می رفت و وقتی به سن مدرسه رسید پشت نیمکت های کلاس دوم نشست.در تمام مدت تحصیلش شاگرد بسیار خوبی بود وپس از گرفتن دیپلمش هم بلافاصله در رشته پزشکی دانشگاه اهواز قبول شد.
محرم 54بود که علی به همراه حسین علم الهدی و دیگر دوستانشان دسته عزاداری راه انداختند،دسته عزاداری که بسیار متفاوت از دسته های دیگر بود.همه روبان هایی سیاه بر روی سینه خود نصب کرده بودند که بر روی آنها نوشته شده بود هیهات منا الذله و به جای خواندن نوحه و یا روضه فقط آیات حماسی و انقلابی قرآن را قرائت می کردند.آیاتی که همه را به مبارزه با کفر و ستم دعوت می کرد
پدر ومادرم دلبستگی شدیدی به علی داشتند وهمیشه چون کوهی پشت سرش بودند و حمایتش می کردند.به یاد دارم سال 41شب اول شوال پدرم مثل هر سال برای دیدن ماه به پشت بام رفت وعلی را هم که در آن موقع سه سال بیشتر نداشت همراه خود برد اما وقتی برگشت حالش به شدت دگرگون شده بود وقتی علتش را پرسیدیم گفت که علی خوابی دیده، که او را سخت نگران کرده است.علی خواب دیده بود که داخل پتویش ماه را در آغوش گرفته. پدر می گفت که این خواب او را به یاد حضرت یوسف انداخته و می ترسد که سرنوشت روزی علی اش را از او دور کند.سال ها بعد که خبر شهادت ومفقود شدن پیکر شهدای هویزه را به پدر دادند او همچنان چشم به راه بود و می گفت من چون یعقوب در انتظار یوسفم خواهد ماند.(باشنیدن این جریان از زبان خواهر سیدمحمدعلی بلافاصله به یاد خواب برادرزاده شهید علم الهدی افتادم به یاد خواب او و به یاد جمله ای که شهید حکیم چندین بار به او یادآوری کرده بود)
سیدعلی از کودکی در مسجد جزایری که پدر بزرگم روحانی اش بود مکبر بود و در همین مسجد نیز کودکی و نوجوانی اش را سپری کرد و از همین جا هم بود که وارد مسایل سیاسی شد.
محرم 54بود که علی به همراه حسین علم الهدی و دیگر دوستانشان دسته عزاداری راه انداختند،دسته عزاداری که بسیار متفاوت از دسته های دیگر بود.همه روبان هایی سیاه بر روی سینه خود نصب کرده بودند که بر روی آنها نوشته شده بود هیهات منا الذله و به جای خواندن نوحه و یا روضه فقط آیات حماسی و انقلابی قرآن را قرائت می کردند.آیاتی که همه را به مبارزه با کفر و ستم دعوت می کرد.آن زمان در اهواز تمام دسته ها وقتی به فلکه مجسمه(شاه) می رسیدند دور فلکه می چرخیدند اما دسته آنها بر خلاف دیگر دسته ها وقتی به فلکه رسیدند مسیر خود را عوض کردند.مأموران شهربانی وساواک که از نیت آنها خبردار شده بودند به آنها حمله کردند و با باتوم به جان بچه ها افتادند و بچه ها هم با دیدن ساواکی ها متفرق شدند وهر کدام به سمتی فرار کردند.
فردای آن روز چند تا از دوستانم به خانه من آمدند و بدون اینکه به من توضیحی بدهند از من لباس خواستند همان جا بود که متوجه شدم آنها نیز قرار است همان کاری را انجام دهند که من نیز باید انجام می دادم.یک روز هم ما آزمایشی به سینما رفتیم اما در نهایت برنامه به مرحله اجرا در نیامد...
این جریان یکی از مهم ترین جریانات سیاسی بود که درآن سال در اهواز صورت گرفت آن هم به دست نوجوانانی که میانگین سنشان 16-17 سال بیشتر نبود.
علی بسیار خوش ذوق بود ودر تمام کارهایش از این ذوق به نحو احسنت استفاده می کرد به یاد دارم شام غریبان همان شب بود که علی و دوستانش در منزل خالی و قدیمی آقای کاغذیان با کمترین امکانات مراسم عزاداری به پا کردند.سکوت تمام فضای مراسم را پر کرده بود وتنها یک نفر ایستاده بود وشعرهای حماسی را بلند بلند میخواند.سیدحکیم درآن مراسم پارچه سیاه بسیار بزرگی نصب کرده بود که بر رویش عدد71+1 را به صورت چهار شمشیر در آورده بود وبعد با نور طوری آنها را درست کرده بود که عدد 71 به صورت سه شمشیر سیاه وعدد یک به صورت شمشیری قرمز دیده می شد.این پرچم حس وحال زیبایی به مجلس بخشیده بود.کم نبودند این چنین کارهایی که علی انجام می داد و حتی برای ما که خانواده اش بودیم تازگی داشت مثلا برای خواهرزاده هایش که در آمریکا بودند نامه های خاصی می فرستاد ومتناسب با شرایط و روحیه هر فرد نکات مهمی را در آنها یادآوری می کرد.
وقتی که حرف های خواهر شهید حکیم به اینجا رسید بدری خواهر کوچکتری که در بسیاری از فعالیت های سیاسی و انقلابی در کنار برادر وهمراه و هم قدمش بود او و افکار او را این چنین توصیف کرد:

خانواده ما خانواده ای مذهبی بودند،خانواده ای مذهبی وسنتی اما علی در عین حال که بسیار مذهبی بود به شدت نیز روشنفکر،خوش فکر و به روز بود.نبود مسئله ای از جامعه،از اطرافیان،دوستان وآشنایان که از دید او پنهان بماند و یا نسبت به مشکلاتشان بی تفاوت باشد. در جایگاه نظامی فردی بسیار منظم بود و در جایگاه برادر،برادری بسیار دلسوز و مهربان.
چون تمام خواهر و برادرانمان ازدواج کرده بودند و من وسید علی تنها فرزندان خانه شده بودیم رابطه عاطفی وصمیمی تری پیدا کرده بودیم.من در تمام کارهایم حتی خواندن کتاب با ایشان مشورت می کردم،هر چند که بسیاری از کارها از جمله بردن اطلاعیه و...را به من می گفت اما هرگز کارهای مهمش را به من نمی گفت اعتقاد داشت که وظیفه ما در چنین زمانی سکوت و پنهانی فعالیت کردن است.یک روز آمد خانه و مرا صدا زد وآرام گفت که برنامه ریزی شده و قرار است که سینمای اهواز را آتش بزنند و من را انتخاب کرده بودند تا نفت وبنزین را در زیر لباسم که شبیه مانتو بلند بود پنهان می کردم.
فردای آن روز چند تا از دوستانم به خانه من آمدند و بدون اینکه به من توضیحی بدهند از من لباس خواستند همان جا بود که متوجه شدم آنها نیز قرار است همان کاری را انجام دهند که من نیز باید انجام می دادم.یک روز هم ما آزمایشی به سینما رفتیم اما در نهایت برنامه به مرحله اجرا در نیامد علت را که از محمد علی پرسیدم گفت که احتمال زیر دست وپا ماندن یکی دو نفر وجود داشته و به همین خاطر برنامه منتفی شده.
محمدعلی هرچند یک مبارز انقلابی بود و در این راه هم خودسازی ها وسختی های زیادی را چشیده بود اما به شدت قلب دلسوز و مهربانی داشت وتا می توانست سعی می کرد همه را راضی نگه دارد.خانمی بود که سال ها در منزل ما کار می کرد وما او را ننه صدا می کردیم.ننه دیگر پیر شده بود و توان کار کردن نداشت اما ما او را پیش خودمان نگه داشتیم.محمد علی به قدری نسبت به ننه مقید بود که حد نداشت.همیشه می آمد دنبالش و او را پیش دکتر می برد.یک روز که ماشین نداشت موتور دوستش را امانت گرفت وآمد دنبال ننه واو را ترک موتور سوار کرد وبه دکتربرد.
صبح روز رفتنش به هویزه آمد پیشم و گفت که من لباس هایم را ریخته ام داخل ماشین لباسشویی اگر وقت کردی برو وآن ها را در بیاور.این آخرین باری بود که من چهره زیبا ودوست داشتنی اش را می دیدم.محمد علی به هویزه رفت و بعدها از دوستانش شنیدیم که می گفتند وقتی محمد می بیند که در محاصره عراقی ها قرار گرفته اند...
محمد علی 19سال بیشتر نداشت که همراه با ادامه تحصیل در رشته پزشکی، دینی و قرآن هم تدریس می کرد.بعد از شهادتش خانمی آمد پیش من و نامه های پسرش را که در اسارت برایش فرستاده بود نشانم داد و گفت امضاهای پای این نامه را می شناسی من امضای محمد علی را خوب می شناختم امضای خودش بود با دیدن امضایش دلم ریخت.جریان را که از مادر آن اسیر پرسیدم گفت که پسرش شاگرد کلاس دینی شهید حکیم بوده و به خاطر علاقه زیادی که به شهید حکیم داشته حتی در اسارت نیز به یاد اوست و به خاطر همین علاقه پایین نامه هایش امضای شهید حکیم را تقلید می کند این ها همه حاکی از آن بود که او خوب می دانست چه طور با دیگر جوانان رابطه برقرار کند.
محمد علی در آداب اجتماعی بسیار مؤدب و سنجیده عمل می کرد حتی در مقابل نا محرم نیز بسیار مؤدب و خوش برخورد بود در عین حال که حتی ذره ای از موازین شرعی اش را نادیده نمی گرفت.او نسبت به تمامی مسائل شرعی خصوصا بیت المال تقید بسیار محکمی داشت. دیدن اعمال ودرک طرز تفکرش برای من آن قدر لذت بخش بود که باعث شده بود او را الگوی خودم قرار دهم در حقیقت محمد علی یک مؤمن واقعی بود مؤمنی روشنفکر،جلوتر از جامعه و بسیار بی ادا و بی ریا.
بعد از شهادتش خانمی آمد پیش من و نامه های پسرش را که در اسارت برایش فرستاده بود نشانم داد و گفت امضاهای پای این نامه را می شناسی من امضای محمد علی را خوب می شناختم امضای خودش بود با دیدن امضایش دلم ریخت.جریان را که از مادر آن اسیر پرسیدم گفت...
صبح روز رفتنش به هویزه آمد پیشم و گفت که من لباس هایم را ریخته ام داخل ماشین لباسشویی اگر وقت کردی برو وآن ها را در بیاور.این آخرین باری بود که من چهره زیبا ودوست داشتنی اش را می دیدم.محمد علی به هویزه رفت و بعدها از دوستانش شنیدیم که می گفتند وقتی محمد می بیند که در محاصره عراقی ها قرار گرفته اند برای این که به علم الهدی خبر بدهد سعی می کند هر جور شده خودش را به او برساند.آخرین باری که او را دیده بودند تیر به پایش خورده بوده و خونریزی داشته .
پس از آن دیگر نه خودش برگشت و نه پیکرش و پس از سال ها خواب محمد علی تعبیر شد و حرف های پدر نیز به حقیقت پیوست.با این تفاوت که همیشه یوسف ها به آغوش پدر باز نمی گردند.حق با خواهر شهید حکیم بود گاهی خداوند تا ابد یوسف های زمان را نزد خود نگه می دارد و آنها را عزیز عرش خود می کند و آن زمانی است که نام شهید گمنام بر روی آنها می نهد.
بخش فرهنگ پایداری تبیان
آنانكه ره عشق گزيدند همه در كوي شهادت آرميدند همه
وصيت نامه پاسدار شهيد محمدعلي حكيم
بسم ا… الرحمن الرحيم
رب زدني علما و عملاً و ايماناً و الحقني باالصالحين اللهم ابقني خيرالبقاء وافني خيرالفناء علي مولا اوليائك و عدا و اعدائك
در مسلخ عشـق جز نكو را نكشنـد روبه صفتان زشت خو را نكشند
گر عاشق صادقي ز كشتن مهراس مردار بود هر آنكه او را نشكند
تاريخ انسان هميشه صحنه مبارزه حق با باطل بوده و اين سنت الهي است كه حق هميشه پيروز ميگردد حال باطل بهر شكلي كه ميخواهد دربيابد مهم نيست. پس اگر ادعاي حقانيت داريم هيچگونه بيمي به خود راه ندهيم كه «نصرمن الله و فتح قريب» ولي اين سخن را از زبان بلكه از عمق دل يك برادر بپذيريد كه حق در هر زمان ميزاني دارد و ميزان آن در اين زمان اولي الامر زمان، حضرت امام خميني روحي له الفدا ميباشد. پس هر چه بيشتر دستورات اين پيرمردي كه در شجاعت و جسارت و نيز رنج كشيدن چون علي و در پاكي چون محمد (ص) و در صبر و پايداري و بزرگواري چون ايوب است به جان و دل پذيرفته و عمل نمائيم (اللهم وفقنا طاعه اولي الامر زماننا) بعنوان وصيت نامه چه ميتوانم بنويسم جز التماس دعا از كساني كه پيرو خط سرخ شهادت هستند كه خداوند مرا شهيد بميراند زيرا اگرچه يأس از رحمت، گناه بزرگي است، اينقدر گناه در زندگي ام كردهام كه تنها راه بخشيده شدن گناهانم را فقط و فقط در شهادت في سبيل ا… ميبينم و آنقدر خود را در نزد خداوند خجل و روسياه ميدانم كه در روز جزا جز بصورت يك شهيد بهيچ صورتي قادر به حضور در برابرش نيستم. پس از همه التماس دعا دارم. و شما اي پدر و مادر عزيزم سلام عليكم بما صبرتم اميدوارم كه اگر تاكنون از من راضي نبودهايد اين بار خواهش مرا پذيرفته و از من راضي شويد و از خداوند براي من طلب آمرزش كنيد (زيرا خيلي گناهكارم). و خداوند دعاي پدر و مادر را در حق فرزند استجابت ميكند. و از شما خواهش ميكنم كه در عقيده خود هيچ تغييري ندهيد زيرا كه اين كار در نزد خداوند مجازات شديدي دارد. سلام مرا به خواهران و برادرانم برسانيد و به آنها بگوئيد كه ميدان را خالي نكنند. بار ديگر از شما تقاضاي رضايت ميكنم، از همه دوستان و برادراني كه آنها را آزار كردهام نيز طلب بخشش و گذشت و نيز التماس دعا دارم. اگر بدهي به كسي دارم مادر و پدر عزيزم بپردازند. اگر طلبي نيز دارم به بدهكاران بخشيدم. كتابها و بقيه چيزهايم را به برادر عزيزم* امير علم بدهيد.
الهم احشر نامع النبين و الصدقين و الشهداء و الصالحين.
ضمناً دو ماه نماز و پانزده روز روزه بدهكارم.
خداحافظ- التماس دعا
هويزه- محمدعلي حكيم
وصیتنامه شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
( رب زدنی علما و ایمانا والحقنی بالصالحین اللهم ابقنی خیرالبقا والفنا علی و لا اولیائک ومداوت اعدائک)
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند رو به صفتان زشت خود را نکشند
گو عاشق صادقی ز کشتن مهراس مردار بود هر آنکه او را نکشند
تاریخ انسان همیشه صحنه مبارزه با باطل بوده و این سنت الهی است که حق همیشه پیروز میگردد . حال باطل به هر شکلی که میخواهد در بیاید مهم نیست . پس اگر ادعا حقانیت داریم هیچگونه بیمی به خود راه ندهیم ، (نصر من الله و فتح القریب )، ولی این سخن را از زبان، بلکه از عمق دل یک برادر بپذیر، که حق در زبان میزانی دارد و میزان آن در زمان ما او لی الامر زمان حضرت امام خمینی روحی له الفدا میباشد . پس هر چه بیشتر دستورات این پیر مرد شجاع و جسور را که رنج کشیده چون علی است و در پاکی چون محمد (ص) و در رهبری پایدار و در بزرگواری چون ایوب است ، به جان و دل پذیرفته و عمل نماییم .
به عنوان وصیت نامه چه میتوانم بنویسم ،جز التماس دعا از کسانیکه پیرو خط سرخ شهادت هستند ،که خدا مرا شهید بمیراند . زیرا اگر چه یاس از رحمت گناه بزرگی است، این قدر گناه در زندگی ام انجام داده ام که تنها راه بخشیدن گناهانم را فقط در شهادت فی سبیل الله میبینم .
آن قدر خود را نزد خداوند خجل و روسیاه میدانم که در روز جزا به صورت یک شهید، به هیچ صورت قادر به حضور در برابر ش نیستم، پس از همه التماس دعا دارم.
شما ای پدر و مادر عزیزم، سلام علیکم، امیدوارم که تا کنون از من راضی بوده اید ،این بار خواهش مرا پذیرفته و از من راضی باشید و از خداوند برای من طلب آمرزش کنید .(زیرا خیلی گناهکارم )و خداوند دعای پدر و مادر را در حق فرزند استجابت میکند .
از شما خواهش دارم که در عقیده خود هیچ تغییری ندهید که این در نزد خدا مجازات شدیدی دارد . سلام مرا به خواهران و برادرانم برسانید و به آنها بگویید میدان را خالی نکنید. بار دیگر از شما تقاضای رضایت دارم.
از همه دوستان و برادرانی که آنها را آزار کرده ام ،نیز طلب بخشش و گذشت و التماس دعا دارم اگر بدهی به کسی دارم مادر و پدر عزیزم بپردازند . اگر طلبی دارم به بدهکاران بخشیدم و بقیه چیزهایم را به برادر عزیزم امیر علم بدهید . (اللهم احشر نامع النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین ) و ضمنا دو ماه نماز و پانزده روز روزه نیز بدهکارم .
سخنی با تو مادر عزیزم . میدانم در زندگی خیلی زجر کشیده ای ولی در عین حال صبر کرده ای و میتوانم بگویم که در طول زندگیت حتی یک روز هم آرامش نداشته ای ولی اگر یادت بیاید همیشه خودت می گفتی ، بیایید خدا را شکر کنیم و الا خدا خمینی را از ما میگیرید . پس این وصیت را از من بپذیر و به این کارت که در نزد خداوند عبادتی بزر گ است ادامه بده و هیچ عاملی تو را از این کار باز ندارد .
یادم می آید در اوایل جنگ یکی از مادران شهداء را که از دوستانم بود در بهشت آباد سر خاک پسرش دیدم که فقط گفت : خدایا شکرت و راستی اگر ما خدا را شکر نکنیم پس چه کار میتوانیم بکنیم ؟ مگر نه این است که همه چیز ما را خدا داده پس اگر چیزی را از دست دادیم ، تازه به صاحب اصلیش برگشته . پس چرا ناراحت باشیم، حال این چیز مال، باشد چه جان، فرقی نمیکند .
مادر یک وصیت دیگر هم دارم مبادا عوامل مادی باعث شوند ، عقیده ات را عوض کنی بعد از انقلاب من خیلی خوشحال بودم ، زیرا میدیدم که تو و پدرم سخت به انقلاب علاقه دارید و از امام طرفداری می کنید . ترا به خدا قسمت می دهم که بر سر عقیده ات بمان .
مادر چرا به خاطر از دست دادن مثلا، خانه یا ماشین یا فرزند به انقلاب بدبین شویم . این ها همه امتحان الهی است . خدا می خواهد صبر ما را آزمایش کند . پس خواهش دارم این وصیت مرا بپذیرید و هیچگاه عقیده تان را درباره انقلاب و امام تغییر ندهید، بلکه روز به روز بر اعتقادادت اضافه کن و بر سر این عقیده پا فشاری کن و در هر حال و هر موقعیت سخت از آن دفاع بنما .
از تو التماس دعا دارم . مادر ، خواهرانم و برادرانم را نیز نصیحت کن که در عقیده خود ثابت قدم و استوار باشند .
چند کلمه ای نیز با پدرم حرف دارم ، پدر عزیز و گرامییم شما در زندگی زیاد زجر کشیده ای و حتما صبر کرده ای . پس اجر خود را ضایع نکنید و به صبر خود ادامه بدهید . و به هیج وجه از عقیده خود تان دست بر ندارید زیرا مگر دنیا چه ارزشی دارد که ما آن عقیده مان را عوض کنیم .
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
ثواب فعالیت امروز کانال هدیه به روح مطهر
# شهید_سید_محمد_علی_حکیم
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
ان شاءالله شفاعتشون شامل حال تک تکمون
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
شادی روح شهدا صلوات.
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
وصیتنامه شهید بسم الله الرحمن الرحیم ( رب زدنی علما و ایمانا والحقنی بالصالحین اللهم ابقنی خیرا
آخرین دلگویه مون :) 🥀
ممنون از صبوریتون 🌻 ان الله یحب الصابرین✨
بمونید برامون 🙏
مطمئن باشید حضورتون اتفاقی نیست
دعوت شده شهدا هستید😍❤️
آخرین قلم 🍃
التماس دعا🕊
پست آخر
شبتون شهدایی
•|سـرشرابریدنـدوزیرلبگفت
•|فداۍسرتسـرکھقـابلنـدارد
🌻___________
↳🥀🕊』
#تودعوتشدھیشهیدِبےسرۍ💌••
💢کانال واقعی...👇
🛣میدان صراط مستقیم🛣
✨@maidan_sarat_mostageem
میخام دعوتتون کنم به یه کانال واقعی
کانالی که بر اساس الطافی که از، شهدا نصیبم شده 🥀
برای قدر دانی از شهدا تاسیس کردم🕊
تو فکر بودم اسم کانالمو چی بذارم؟
که یک اتفاق قشنگ شهدایی در یک میدان برام رخ داد که اسم کانال از، اونجا نشات میگیره😔
این کانال شهدایی که به میدان صراط مستقیم معروفه همش براساس اتفاقات و الطاف زیبای شهدایی ست😔
یه کانال معمولی که اسمشو انتخاب کرده باشم. شروع کنم به فعالیت نیسته
حالا شمادعوت شدین به این میدان شهدایی 😔
فکر میکنید یه دعوت معمولیه
نه این یه دعوتنامه رسمی که از طرف شهداست 😔
اسم شما جز اعضای این میدان به واسطه شهدا ثبت شده
یاعلی✨
لینک رو لمس کن و بیا خودت ببین
یه آرامش خاصی حاکمه که به لطف شهداست👇
🛣میدان صراط مستقیم🛣
✨@maidan_sarat_mostageem
🕊'بســمالربشهدایمدافعحرم'
🕊#زیــنــبــیــون
﴾֣↬ @Zainabione313 ↫﴿
#شــــــــهــــــــــــــدای مدافع حرم دعوتت کردن
بیا و ببین از چه چیزهایی گذشتن و با تکفیر جنگیدن
تا من وشما آسایش داشته باشیم
تا من وشما کنار خانوادمون با آرامش زندگی کنیم واما خانواده خودشون؟؟!! 😔
از همه دلخوشیاشون گذشتن تا حجاب فاطمی از سر نوامیس ایران کشیده نشه😔
از همه چیزشون گذشتن تا من و شما بدون ترس و دلهره شب سر بر بالین بذاریم اما خانواده خودشون؟؟!! 😔
بیا و خودت ببین مدافعین حرم چجور از جگر گوشه هاشون دل کندن و رفتن😔
بیا و خودت ببین........
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#زیــنــبــیــون
﴾֣↬ @Zainabione313 ↫﴿
💢✨✨✨🕊🕊🕊✨✨✨💢
💢دوستان عزیزوبزرگوار یه مژده دارم براتون
💢اینایی که میخام بگم عین حقیقته
وتا به الان هیچ کانال و گروهی نگفتم و تبلیغ نکردم
💢حدود سه سال پیش از طریق
#میدان_صراط_مستقیم
💢براساس یه اتفاق جالب شهدایی بهم امر شد که واتساپ یه گروه ختم شهدایی تاسیس کنم منم اطاعت امر کردم و تاسیس کردم
💢شبی که عضو گیری انجام شد و قرار بر این شد از فرداش ختم رو شروع کنیم
💢شبش یه خواب زیبای شهدایی دیدم و رویای صادقه بود و ✨تایید گروهم بود و تایید اینکه شهدا ناظر بر این ختمها هستند
💢اسم گروه رو گذاشتم
#شهادت_هنر_مردان_خداست
💢روز اول گذشت و روز دوم وشد شب سوم
باز خواب دیدم و رویای صادقه
💢 چندتا رزمنده با لباس رزم تو یه باغ زیبایی در حال رفت وآمد بودند انگار منو نمیدیدند
💢در این هنگام رزمنده ای با لباس رزم به طرفم اومد و یه برگه سفید که تا خورده بود بهم داد و گفت اسم گروهتو عوض کن واین رو بذار
💢وقتی برگه رو باز کردم در عالم خواب مو به تنم سیخ شد ولرزه بر بدنم و میدونستم تو خوابم برگه رو محکم تو دستم گرفتم و در عالم خواب اسمی رو که بهم داده بودند ومرتب تکرار میکردم تا بعد بیدار شدن یادم نره
💢 بیدار شدم رب ساعت تا اذان صبح بود و دفترمو برداشتم و فوری اسم رو یادداشت کردم
💢فرداش تو گروه نظر سنجی کردم برای تعویض اسم گروه
💢همه تایید کردند و گفتند چه اسم با مسایی و پرمعنایی
وبر همین اساس اعضا رفتند بالا و کلی حاجت های غیر محالشون رو از این گروه از شهدا گرفتند و کلی شفای بیماران رو
💢تا اینکه وانساپ فیلتر شد و گروه از هم پاشید و ایتا تاسیس شد و تعداد اندکی رو تونستم پیدا کنم تا دوباره عضو بشن
💢💢تا به حال هیچ گاه از این کانال تبلیغ نکردم و سپردم به شهدا خودشون
نمیدونم چی شد که الان تو میدان ازش تبلیغ کردم شاید لطف شهداست نمیدونم
💢واین اسم با مسما وپرمعنا👇👇
✨✨✨🕊🕊🌸🕊🕊✨✨✨
#دارالشفای_شـــــــهــــــدا
@darolshfaeshohade
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
✨✨✨🕊🕊🌸🕊🕊✨✨✨
💢دوست داشتین عضو بشین و خنم شهدا رو شرکت کنید
✨یاعلی
✨✨✨✨🕊🕊🕊✨✨✨✨
💢💢💢💢💢💢💢💢
نکته مهمتر اینکه
لطف کنید هرکس خواست عضو بشه
در راس نیاتتون #فرج_مولامون
رو قرار بدین
✨یاعلی
✨التماس دعای فرج
💢✨✨🕊🕊🌸🕊🕊✨✨💢
یکی از این شهدای عزیز، شهید علی پیرونظر هستن.
برای دونستن بخش هایی از زندگی این شهید بزرگوار، میتونید به کانالی که توسط همسر بزرگوارشون اداره میشه سر بزنید.
شهید علی پیرونظر
دلاور مرد گردان زهیر .گروهان عاشورا . لشگر ۱۰ سیدالشهدا. عملیات بیت المقدس ۲
https://eitaa.com/sharikerah
🌸بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🌸
🌻قرار اول هرصبح🌻
سلام عزیز برادرم
شروع فعالیت کانال همراه با قرائت یک فاتحه وصلوات هدیه به رفیق شهیدمون
باشد که با دعای خیر شهدا روزمون
منور و در مسیر سعادت و قرب الهی ثابت قدم بمونیم🤲🏻
«زیارتـــــ
نامـــــہ ے شہــ🌷ـــدا»
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَولِـــــیاءَاللهِ و اَحِبّائَـــــہُ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَصـــــفِیَآءَاللهِ وَ اَوِدّآئَـــــہُ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ دیـــــنِ اللهِ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ رَسُـــــولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَمیرِالمُـــــؤمنینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ فـــــاطِمةَ سَیَّدةَ نِســـــآءِالعالَمینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ اَبے مَحَمَّدٍ الحَـــــسَنِ بنِ عَلِیًَ الوَلِیَّ النّـــــاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَبے عَبدِاللهِ، بِـــــاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِـــــبتُم، وَ طابَتِـــــ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِـــــنتُم، وَ فُـــــزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنے ڪُنتُــــــ مَعَڪُـــــم فَاَفُـــــوزَ مَعَڪُـــــم
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِحَقِزینب
❤شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم❤
🌷الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُم🌷
❣#سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَابْنَ عَلِيٍّ اَلْمُرْتَضَى...🤚🌿
🌱سلام بر تو ای یادگار امیرالمومنین .
سلام بر تو و بر روزی که زمین درد کشیده را، با عدالت علوی التیام خواهی داد.
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس
#اللهمعجللولیکالفرج🤲🌱
#امام_زمان 💚
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯