eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.4هزار عکس
17.6هزار ویدیو
346 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
حتی همین بسیجی نوجوان دوید به طرف خاکریز و خواست با گلوله او را بزند که در همین حال همه رزمندگانی که روی خاکریز بودند شروع کردند به تشویق آن اسیر فراری! بچه‌ها سوت می‌زدند، دست می‌زدند و من احساس می‌کردم با همین تشویق‌ها سرعت آن اسیر فراری هم بیشتر می‌شود. وقتی آن اسیر فراری از خاکریز خودشان بالا رفت و به نیروهای خودشان پیوست، رزمندگان ما همه‌شان تکبیر سر دادند! همین جا بود که شنیدم بچه‌ها پادگان عین خوش را گرفته‌اند. تقریبا بخش زیادی از دشت عباس را گرفته‌اند. من هم آمدم به طرف عین خوش و شروع کردم به عکس گرفتن و فیلم برداشتن. وقتی رسیدم کنار یک نفربر عراقی که در حال سوختن بود. دوربین را تنظیم کردم که عکس بگیرم، یکی از جنازه‌های عراقی که در اطراف نفربر افتاده بود تکانی خورد و دست و پایی زد. بدنش نیم سوز شده بود. من فکر کردم کشته شده است. وقتی تکان خورد، من از دیدن این منظره وحشت کردم. شروع کردم به جیغ و داد کردن. فرار کردم به طرف جاده که ای داد و بیداد مرده، زنده شده است! همین طور که می‌دویدم دیدم یک موتورسوار روی جاده دارد می‌آید. از فرصت استفاده کردم و دوربین فیلمبرداری را به طرفش گرفتم و با لنز تله زوم کردم. موتورسوار آمد و آمد تا رسید به چند قدمی من. وقتی عینک‌اش را بالا زد و آورد روی پیشانی‌اش، دیدم ای بابا باز هم حسن آقا است! بدون این که نگاهی به من بکند دایم به اطراف چشم می‌چرخاند. هنوز نگاهش به دشت بود که به من گفت: آقا رسول می‌روی این دور و بر هر چه آر. بی . جی زن هست جمع می‌کنی و می‌آوری و روی همین جاده یک خط تشکیل می‌دهی. تانک‌های عراقی دارند می‌آیند. دور و برم را نگاه کردم. یک دست دشت بود که گله گله آتش و دود از آن به هوا بلند بود. گفتم. حسن آقا قربانت بروم دست از سرم بردار من را چه به خط تشکیل دادن آن هم جلو تانک‌های عراقی! این دفعه واقعا عصبانی شد. جلوتر آمد و همان طور که رو موتور نشسته‌ بود دو دستی محکم زد تو سرم و گفت: خاک تو سرت رسول تو آدم بشو نیستی. چنان پرگاز از کنارم رد شد که برای چند دقیقه صدای موتورش از سرم نمی‌افتاد. همان سری که حسن آقا دلش می‌خواست خاک روی آن بریزد! حسن شوکت‌پور را می‌توانستی در هر نقطه و در ساعت‌های مختلف ببینی؛ یک بار با موتور، یک بار با جیپ، یک بار با نفربر، یک بار در اتاق فرماندهی، یک بار در اتاق تدارکات. در حالی که او معاون لجستیک لشکر بود. با خودم فکر می‌کردم چرا حسن شوکت‌پور با من این طور رفتار می‌کند؟ دفعه اولش نبود. در عملیات طریق القدس که بستان آزاد شد باز همین رفتار را با من داشت. گاهی خیال می‌کردم حسن آقا یک جور مرض دارد. هر وقت که مرا می‌بیند یک تکه‌ای به من بیندازد؛ مرا به کانون خطر بفرستد. در بستان مرا سه شب با یک فرمانده که ارتشی بود به نام شاملو به خط مقدم فرستاد. او هم شهید شد. وقتی عملیات طریق‌القدس شد یادم هست که حسن آقا هفتاد و دو ساعت نخوابیده بود. یا پشت بی‌سیم بود یا پشت خاکریز، یا روی موتور یا پشت فرمان هر کجا که کار بود حسن شوکت‌پور هم بود. بعد‌ها که فیلم ساز شدم پاسخ سؤال خودم را پیدا کردم که چرا حسن آقا با من آن طور رفتار می‌کرد؟ واقعیت این بود که او احساس می‌کرد با یک جوان خام و نپخته طرف است. آن قدرت تر‌سو است که از تاریکی شب هم می‌ترسد. حسن آقا مرا شناخته بود. او تلاش می‌کرد با این کارهایش از من یک آدم بسازد. نمی‌دانم این اتفاق در من افتاده است یا نه؟ ولی می‌دانم خیلی از ترس‌هایم ریخته است. سالها بعد که حسن آقا درعملیات والفجر هشت قطع نخاع شد، یک روز در همین بیمارستان ساسان به ملاقاتش رفتم. بعدها به آسایشگاه ثار‌الله آمد. با آن حال و روزش. صبح‌ها می آمد لجستیک سپاه کار می‌کرد و شب هم به آسایشگاه بر می‌گشت. در بیمارستان به او گفتم: حسن آقا چرا این قدر تلاش می‌کنی. این هم سال را جنگ کرده‌ای. بیابان‌ها و کوه ها را رفته‌ای و آماده‌ای جانت کف دستت بود. حالا کمی استراحت کن. جواب داد:‌رسول خیلی دلم می‌خواهد استراحت کنم ولی نمی‌شود. بدون این که بخواهم در زندگی برای عده‌ای تکیه گاه شده‌ام. می‌ترسم من بیفتم آنها هم بیفتند. مجبورم تا آخرین لحظه‌ای که زنده‌ام سر پا بایستم. بعد هم رسول جان! خدا یک برگ مأموریت به ما داده که باشیم. وقتی هم برگ مرخصی را داد که خوب می‌رویم. حسن شوکت پور رفت. همین قطع نخاع بودنش او را به شهادت رساند. وقتی فیلمی می‌سازم دلم می‌خواهد حداقل بتوانم روح حسن آقا را یک جور از خودم راضی کنم. نباید فراموش کنم که اگر فیلم‌ساز شدم به خاطر خون حسن شوکت‌پور و حسن آقاهایی است که من نمی‌شناسم که همه‌شان زندگی را دوست داشتند. حسن آقا عاشق دختر کوچکش بود ولی به خاطر ما از همه دلبستگی‌هایش گذشت. ما آدم‌های خوشبختی خواهیم بود اگر قدر این عاشق‌های فداکار را بدانیم.
خورشيد همتيان، همسر این شهيد می گوید: وضع مالي ما معمولي و بسيار ساده و بي آلايش بود .اوايل زندگي در منزل پدر ايشان بوديم كه بعد از دو سال كه ايشان مسئول تداركات در قرار گاه حمزه سيد الشهدا در اروميه شدند ،مدتي در خانه هاي سازماني سپاه آنجا بوديم و مدتي هم در ستاد مركزدر خانه هاي سازماني سپاه در تهران سكونت داشتيم و تا زمان شهادت ايشان منزل شخصي نداشتيم. از زماني كه زندگي مشترك را آغاز كرديم در همه موارد حتي زماني كه ايشان مجروح شده بودند.هيچ گونه تغيير رفتار در شخصيتايشان كه جنبه منفي داشته باشد و يا عصباني شوند، در ايشان مشاهده نكردم و هميشه درهر صحبتي كه با من داشتند، حرف هاي ايشان قوت قلبي برايم بود. ايشان در خانه خيلي خوب بود هميشه به ما توصيه مي كرد كه در زندگي صبر داشته باشيم  و با برد باري بر مشكلات فايق آييم .زندگي حضرت فاطمه زهرا (سلامالله عليها )را الگو و سر مشق قرار دهيم به امور ديني و مذهبي بسيار اهميت دهيم ودر تربيت فرزندان دقت بيشتري نماييم ! ايشان علاقه زيادي به دخترمان فاطمه داشت و در مورد تربيت اين دختر بسيار سفارش مي كردند و با وجود اين كه در زمانشهادت ايشان فاطمه سه سال بيشتر نداشت . در مورد حجاب ايشان جدي بودند و هميشه از من مي خواستند كه از همان دوران كودكي در مورد تربيت وآموختن امور ديني و مذهبي نسبت به فاطمه كوتاهي نكنم ... وقتي از جبهه بر مي گشت هميشه در مورد دفاع از ارزشهاي اسلامي صحبت مي كرد و خاطرات خود را از مناطق جنگي برايمان تعريف مي كرد ... ايشان هميشه سعي داشتند كه در حد امكان نماز را به جماعت بخوانند كارها و اوقات خود را طوري طرح ريزي و زمان بندي ميكردند كه به نماز جماعت برسند و اكثرا در نمازهاي جماعت شركت مي كردند و به ديگران نيز توصيه داشتند كه در نماز جمعه و جماعت شركت كنند . هميشه فرموده حضرت امام خميني(ره)را كه مي فرمودند: دشمنان از نماز جماعت مي ترسند !به ما ياد آوري مي كردند ... به حق وحقوق مردم بسيار اهميت مي دادند.هميشه مي گفتند كه خداوند فرموده است اداي حقوق مردم مهمتر و سخت تر از اداي حقوق الله است .سعي ايشان در جهت رضايت خاطر مردم بود و در اين راه از انجام هيچ كاري دريغ نمي كردند ! آرزوي اساسي و ديرينه ايشان كه هميشه درنماز ها و راز و نياز ها از خداوند مي خواستند اين بود كه خدا ايشان را در زمره شهدا قرار دهد ؛چرا كه معتقد بودند كه شهادت پرواز است به سوي جاودانگي و دري استبه سوي خوشبختي و رضاي خداوند نيز در اين است كه در راه او به جهاد رفته و شهيد شوند ايشان هيچ موقع ،چه در جبهه جنگ و چه در پشت جبهه ،آرام و قرارنداشتند . اصلا احساس خستگي نميكردند و يكي از دوستانش در خاطره ای تعريف مي كرد: كه در يكي از شبهاي عمليات وقتي كه عمليات تمام شده بود و ما مي خواستيم استراحت كنيم،شهيد شوكت پور بدون اينكه استراحت كند مجروحان را به پشت جبهه منتقل مي كرد .وقتي به او مي گفتيم شما احتياج به استراحت داريد، درجواب مي گفتند اصلا حرفي ازاستراحت نزنيد براي اينكه ما به خاطر انجام دستورات الله به ميدان جنگ آمده ايم وبايد از هر لحظه استفاده كنيم تا بتوانيم از مرز و بوم سرزمين خودمان به نحو احسن پاسداري كنيم تا بتوانيم دين خود را به انقلاب و مردم ادا كنيم ... يك بار خواب ديدم برادرم «شهيد حسين همتيان »آمده بود به منزلمان در اروميه وقتي در را برايش باز كردم سراغ شورم  را گرفت . من به برادرم گفتم كه حسن رفته استقرارگاه، تشريف داشته باشيد تا بر گردد مدتي منتظر ماند و بعد گفت كه وقتي حسن آمد بگو كه حسين آمده بود دنبالتان و شما نبوديد من دو باره مي آيم به دنبالتان براي اينكه ما بايد به عمليات بزرگي برويم و حضورش در اين عمليات بزرگ، ضروري است بعد رفتند ... اين خواب درست مربوط به زماني بود كه ايشان درجبهه مجروح شده بودند .. اكبر پرورش از دوستان شهيد در مورد او گفت: ايشان را از روز اول كه ديدم تا موقع شهادت،هيچ گونه فرقي دربرخوردهايش نكرد .و به نظر من از بارزترين خصوصيات آن شهيد اخلاق خيلي خوب ايشان بود ،طوري كه ايشان هر چه در رده هاي بالاتر انجام وظيفه مي كرد، افتاده تر و سر به زير تر مي شد. وی به دوستي ها و همنشيني ها با گردان پياده و ياري رساندن به آنها علاقه وافر داشت و هميشه هر رزمنده اي ، چه مسئول و چه غير مسئول كه به شهادت مي رسيد متاثر مي شد و هميشه دعا مي كرد تا اوهم مانند آنان شهيد شود . حسين نصر اصفهاني از همرزمان شهید نقل می کند: ايشان نسبت به ائمه اطهار و اهل بيت(عليهم السلام) ارادت خاصي داشت و نكته عجيب اين كه در طول جنگ اگر بچه هافراموش مي كردند كه امروز مثلا چند شنبه است يا چندم برج يا ماه است و فقط سر گرمجنگ بودند ،ولي شهيد شوكت پور تمام اعياد و تولد و شهادت چهارده معصوم (عليهمالسلام) را از بر مي دانست ...
يك روز پس از عمليات طريق القدس يكي ازبرادران رزمنده در اثر يك انفجار شهيد شد، انفجار طوري بود كه به غير از سر ومقداري از استخوان گردن از آن شهيد چيزي نماند وحتي استخوان هاي كتف و آرنج و قوزكپا و بقيه اعضاي بدن آن شهيد هم ناپديد شد. شهيد شوكت پور با صبر و حوصله تمام آن اطراف را گشتند و مقداري گوشت و استخوان ديگر كه از آن شهيد در بيابان پخش شده بود،جمع آوري كردند و همراه سر شهيد داخل يك پاكت پلاستيكي گذاشتند و آن را فرستادند . سپس در حالي كه خيلي متاثر شده بود گفت: اين طور شهادت خوب است كه فقط سر آدم بماند براي تشييع كنندگان جنازه آدم! ايشان در آن حالت فقط افسوس براي خودش مي خورد نه براي شهيد و نظرش اين بود كه آن شهيد به بهشت مي رود و انبياء (عليهمالسلام )به استقبال او مي آيند و براي خودش بسيار افسرده مي شد و مي گفت: برايخودم ناراحت هستم و نمي دانم كه آيا من هم لياقت شهادت دارم يا نه ؟ همرزم شهيد گفت: ايشان هر وقت به تهران مي آمد ،معمولادر منزل ما بيتوته مي كرد .صداي زيبا و رساي ايشان در هنگام نماز صبحگاهي همه را مجذوب كرده بود. بعد از شهادت ايشان همسايه ها مي پرسيدند: آن آقايي كه در دل شب در خانه شما، آن قدر خوب و سوزناك نماز مي خواندند چه كسي بود ؟ وی به نماز اول وقت توجه عميقي داشت و در هرشرايطي بود نماز را اول وقت مي خواند ... شهيد حسن شوكت پور نسبت به رعايت مسائل مالي آن چنان حساس بود كه هزينه رفت و آمد خود را از اهواز تا تهران از خودش تامين مي كرد و مطلقا ازبيت المال استفاده نمي كرد .
محمد شوكت پور برادرشهيد از خاطرات شهید اینچنین می گوید: حسن آقا قبل از انقلاب دوران سربازي رادر شهر مقدس مشهد سپري كردو به همين جهت نسبت به اهل بيت عصمت و به ويژه حضرت امامرضا توسل  مي نمود و بعد از آن هم در هر سال دو الي سه بار به زيارت امام رضا (ع)ميرفت نسبت به امام حسين (ع)و خواندن زيارت عاشورا ي وي كه به صورت حفظ آن را هميشهدر مسافرت ها و روزهاي جمعه زمزمه مي نمود ،خيلي علاقه داشت ... حسن آقا هميشه در مستحبات پيش قدم بود.اكثر شب ها به نماز شب خواندن مشغول بود .نماز شب خواندن ايشان را بيشتر بعد ازانقلاب چه در منزل پدرم و چه در منزل خودمان در تهران متوجه مي شدم.البته در جبهه بيشتر برادران همرزم او در جريان هستند. در نمازهاي جماعت شركت مي نمودند... ايشان به دعا و ثنا زياد انس داشتند مثلا زيارت عاشورا و دعاي كميل را از حفظمي خواندند در اكثر مراسم دعاي كميل در مساجد شركت مي نمودند و با قرآن كريم هممانوس بوده وقاري قرآن بودند . حسن آقا در مقابل مشكلات صبور و مقاومبودند .فردي سليم النفس و با وقار بوده و به مسائل مالي چندان توجهي نداشته وقناعت پيشه و مناعت طبع داشتند در حفظ اسرار و امانتداري ايشان همين بسكه حتي پدرم و برادرم و خودم نمي دانستيم كه ايشان كجا هستند ؟چه مسئوليتي دارند وچه خدماتي را انجام مي دهند ؟ متواضع و با صفا بودند و با مردم با رويگشاده بر خورد مي كردند و اكثر افرادي كه با ايشان انس و الفت داشتند او را دوستداشتند و به نيكي از ايشان ياد مي كردند . در حال حاضر هم هنوز بين دوستان وآشنايان، بر خورد ايشان و رفتار و كردارشان موردبحث و ياد آوري است و همه از فقدانش متاثرند ! حسن آقا شهادت را آمال و آرزو ي خود مي دانست و هميشه از هر عمليات كه بر مي گشت به خنده مي گفت نه !مثل اينكه خداوند ميگويد زود است و تو بايد در اين دنيا مكافات شوي و حساب پس دهي و نمي دانم چرا موردپذيرش قرار نمي گيرم . زماني هم كه درعمليات (فاو ) تير خورد و قطع نخاع شد ،مي گفت :فعلا پاهايم رفته اند مرخصي و بايداستراحت كنند تا قضا و قدر الهي بر اين قرار گيرد كه من هم به مرخصي و ماموريتدنبال پاهايم بروم ... شهيد خود به صورت بسيجي وارد سپاه پاسداران شده بود و به لباس بسيجي و سپاهي عشق مي ورزيد و در حقيقت بعد از انقلاب فعاليت وي اندكي به صورت بسيجي در دفتر عمران امام (ره)در سنندج و كردستان و سپسدر جبهه هاي جنوب با لشگر امام حسين (ع)دست بيعت داد و تا زمان مجروحيت و جانبازشدن هرگز محورهاي غرب و جنوب كشور را ترك نكرد و بعد از مجروح شدن نيز در پادگان بلال همكاري بي شائبه اي با برادران همرزمش داشت و بسيار اتفاق مي افتاد كه با وضع جسماني نا مساعدش به ماموريت هاي برون استاني مي رفت و از نزديك در امور محوله نظارت مستقيم داشت . رضايت پدر و مادر براي ايشان خيلي مهمبود و هميشه در اين مورد به من سفارش مي كردند .حسن آقا با همسر و فرزندش رفتارمناسبي داشت لكن اكثر او قات را در ماموريت بود . چون من از او از لحاظ سني دو سال بزرگتربودم توصيه هاي وي نسبت به بنده بيشتر در عمل بود نه به صورت شفاهي و در اعمال ورفتارش هميشه از همه سبقت مي گرفتند. حسن آقا شهامت ،دليري و از خود گذشته  هميشه به فكر مردم بود .به فكر كمك به افراد ضعيف ، ايشان فردي بسيار خونسرد و مهربان بودندو در زمان كودكي با دانش آموزان و همكلاسي هاي خود با مهرباني رفتار مي كردند . حدود چند سال قبل از پيروزي انقلاب دررفتار وي تحولاتي به وجود آمد واين تحولات روز به روز زيادتر شد تا وقتي كه ايشان در جبهه مجروح و معلول شد و پس از مجروح شدن هم براي جبهه و انقلاب تلاش مي كرد .پس از ارتحال امام رفتار وي خيلي بيشتر تغيير كرد و يك رفتار روحاني در وي به وجودآمد و بعد از مدتي به ملكوت اعلي پيوست !با پدر و مادر بسيار مهربان بود مرتب ازتهران به روستا آمده و در كارهاي كشاورزي به آنها كمك مي كرد و هر گونه مشكلات درزندگي پدر و مادر وجود داشت، ايشان آن را بر طرف مي نمود . خاطرات من از ايشان زياد است ولي بيشترين خاطرات اين بود كه وي با وجود معلول بودن باز هم به جبهه مي رفت و وقتي همكه ايشان (در جزين )مي آمد دست از فعاليت خود نمي كشيد .
کتاب شوکت یار: خاطرات سردار شهید حاج حسن شوکت پور راضیه دخانیان ناشر: زمزم هدایت وابسته به پژوهشکده علوم اسلامی امام صادق (ع) تاریخ نشر: مرداد 1394 تعداد صفحه: 136 شابک: 978-964-246-382-4 قطع کتاب: رقعی نوع جلد: شومیز وزن: 163 گرم موجودی:
فرازی از وصیتنامه شهید : نکند که کفر نعمت کنیدو قدر این آزادی- انقلاب و اسلام را ندانید که از غضب خدا در امان نخواهید بود قدرت مطلق خداست که همه چیز از آن او و در تحت اراده و فرمان اوست  
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
ثواب فعالیت امروز کانال هدیه به روح مطهر ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ان شاءالله شفاعتشون شامل حال تک تکمون 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 شادی روح شهدا صلوات. 🕊🍀🥀🕊☘🥀🕊☘🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
فرازی از وصیتنامه شهید : نکند که کفر نعمت کنیدو قدر این آزادی- انقلاب و اسلام را ندانید که از غضب خ
آخرین دلگویه مون :) 🥀 ممنون از صبوریتون 🌻 ان الله یحب الصابرین✨ بمونید برامون 🙏 مطمئن باشید حضورتون اتفاقی نیست دعوت شده شهدا هستید😍❤️ آخرین قلم 🍃 التماس دعا🕊 پست آخر شبتون شهدایی •|سـرش‌را‌بریدنـد‌وزیر‌لب‌گفت •|فداۍ‌سرت‌سـرکھ‌قـابل‌نـدارد 🌻___________ ↳🥀🕊』 💌••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_6805919082.mp3
5.53M
مداح: حاج اسلام میرزایی خدایا دلتنگ شهیدانم خدایا خجل از روی یارانم امون از این زمونه دل میره رو به تنگی امون از این ریا و امون از این دورنگی عکسای خونه هامون پوسترهای پرنگی نه عکس یه شهیدی نه کوله نه تنفگی امان از این زمونه عشق شهادتم کو نماز با صفام کو شور عبادت کو خدایا دلتنگ شهیدانم خدایا خجل از روی یارانم امون از این زمونه از کی بپرسم اینو کیا گرفتند از ما ،غیرت و مردیمونو بوی گناه گرفته، شهر و دیدارمون رو بسته ریا به رومون درای آسمونو امون از این زمونه کلاسه بی حیایی یکی نمیگه خواهر حیا مگه نداری عزت زن حجابه داری پاتو رو خونه پاک شهید میزاری یادش بخیر یه روزی شهادت عشقمون بود لباس خاکی داشتیم چفیه سفرمون بود رو دوش هر بسیجی عکس امامون بود هر چی امام می فرمود حرف همه همون بود یادش بخیر شهرمون یه روزی با صفا بود بهشتمون نشستن میون روضه ها بود پیر و جوان عشقشون دیدن کربلا بود چادر حجاب زن بود آبرو بود حیا بود گناه و بی حیایی چی سرمون آورده انگاری که دلامون یخزده یا که مرده خدایا دلتنگ شهیدانم خدایا خجل از روی یارانم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام امام زمانم❣ سلام بر تو که زلال ترینی ، ناب ترینی ... سلام بر تو که مهربان ترینی ، عزیزتریتی ... سلام بر تو که غریبترینی ، تنهاترینی ... سلام بر تو که کریم ترینی ، رفیق ترینی ... از من که بیقرارم ، چشم انتظارم ... از من که دستانم خالی است، چشمانم بارانی است ... از من که حیرت زده ام ، بی پناهم ... 🌼 سلامی از من به تو مولاجان ... 🌼 السلام علیک یا بقیه الله 💚 💚 ┄┅┅❅❁❅┅┅❤️ شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ❤️
ازدل‌بردملال،سلام‌علے‌الحسین دیباچہ‌ےڪمال،سلام‌علے‌الحسین دست‌ادب‌بہ‌سینہ‌پس‌ازهرنمازصبح گویم‌بہ‌شوروحال:سلام‌علے‌الحسین 💜اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ 💚وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ♥️وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 💛وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🌱 ┄┅┅❅❁❅┅┅❤️ شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر مهدی😍🤚 روز من با سلام بر تو آغاز می شود❤ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باز کن پنجره را صبــح آمده تا دوست داشتنت را از نو گوشزد ڪند ...😍 شهدا 🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
• • ــ برادرم! من درفڪر آن‌ڪانالۍ هستم ڪه تنھا جسم‌َت آرمیـدھ . . . به ڪجا بنشینم و برایت ببارم؛ من‌ڪه می‌دانم مادرت از برای‌چه رفت:) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
◾️ ✨ تو را با جان نمیخواهم که روزی میشود فانے ... تو را در جان دل جویم که تا روز ابد باشی :)♥️🖇🍃 متبرکـ با یاد شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا