eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.6هزار عکس
17.6هزار ویدیو
349 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگینامه خاطرات در اولين شب از تابستان سال 1339 در روستاي زردكي ـ كه هم اكنون بخشي از دهستان بزرگ انگالي به مركزيت كره‌بند مي‌باشد ـ كودكي به دنيا آمد كه نامش را «كرم» گذاشتند. كرم در دوران كودكي و خردسالي فردي با نشاط، جسور و بازيگوش بود. او پس از گذراندن دوره‌‌ي كودكي، وارد دبستان ‌شد و ابتدا در مدرسه‌ي روستاي خود و سپس در مدرسه‌ي كره‌بند ثبت‌نام نمود. وي زير نظر معلمي دلسوز به نام «حاج‌حسين مختاري» نه تنها درس مدرسه، بلكه درس اخلاق و دين و انسانيت نير آموخت. كرم نيز مثل تعداد ديگري از شهيدان منطقه، در محضر اين استاد بزرگوار تلمذ نمود و كسب فيض نمود و براستي كه نبايد از نقش موثر و سازنده‌ي اين معلم‌ها در ترويج فرهنگ ايثار و شهادت غافل ماند. وضعيت مالي ضعيف و راه طولاني خانه تا مدرسه باعث ‌شد تا كرم، علي‌رغم ميل باطني، نتواند فقط تا سال اول راهنمايي درس بخواند و پس از آن، ترك تحصيل نمايد. او پس از مدتي، جهت امرار معاش و كار، عازم كويت ‌شد و 4 سال در آنجا ماند. او، با فرا رسيدن ايام سربازي‌، لباس مقدس رزم ‌پوشيد و در تيپ 55 هوابرد شيراز مشغول گرديد و از همانجا نيز راهي جبهه شد. شهيد كرم كره‌بندي، پس از رشادت‌هاي زيادي كه از خود نشان ‌داد، در جبهه‌ي «سومار» و بر اثر اصابت تركش خمپاره از دنيا رفت و به ديار باقي شتافت. ايشان بعد از رفتن به سربازي و همنشيني با رزمندگان و واقع شدن در آن محيط روحاني، يكباره متحول گرديد و انقلابي در درونش به وجود آمد. و همين انقلاب نيز بود كه او را به سمت پرواز آخر كشاند و براي هميشه جاودان كرد. يادش گرامي و راهش مستدام!
راوي: حسن كره‌بندي   وقتي كرم به سربازي رفت‌، من در كويت به سر مي‌بردم. بار اول به مركز آموزشي كرمان انتقال يافت و در همان‌جا نامه‌اي برايم نوشت و پس از سلام و احوالپرسي، از من خواست كه  برايش يك دوربين بياورم. نام دوربين را نيز نوشته بود. نوشته بود كه دوربيني كه مي‌آوري،  يا «كانون» باشد، يا «ياشيكا». من هم يك دوربين «ياشيكا» برايش خريدم، تا هر وقت به ايران آمدم، آن را برايش بياورم، اما او به جبهه اعزام شد و وقتي من آمدم، شهيد شده بود. اين دوربين، هنوز در خانه گذاشته و هيچ كس به آن دست نزده است.   درباره‌ي پدر و مادر شهيد نام پدرش «غلام‌علي كره‌بندي» و نام مادرش «فاطمه‌ي نيك‌بخت» است. پدر شهيد، ساليان متمادي است كه به رحمت ايزدي پيوسته و جان را به جان آفرين تسليم كرده است. مادر شهيد،‌ هم‌اكنون در قيد حيات است و نزد فرزند ديگرش، حسن كره‌بندي كه در شهرستان گناوه سكونت دارد، زندگي مي‌كند.   راوي : مهندس جمشيد شكوهي قبل از انقلاب، ايشان مدتي در محله‌ي دواس بود و من مرتب او را مي‌ديدم. جواني رشيد، ورزشكار، قوي و در ضمن فوتباليستي بسيار تكنيكي بود. قبل از انقلاب، در يكي از شركت‌هاي بوشهر كار مي‌كرد و به خانواده‌اش در امرار معاش كمك مي‌‌نمود. او را همين‌طور كم و بيش مي‌ديدم تا اينكه انقلاب شد و عراق به ايران حمله كرد و ما در تنگه‌ي چزابه بوديم، او هم به آنجا آمد. در آنجا ريش بلندي گذاشته بود و من كاملاً قيافه‌اش را فراموش كرده بودم. من پس از مدتي، در چزابه، زخمي ‌شدم و به بيمارستان جندي‌شاپور اهواز منتقل شدم. اتاقي كه من در ان بستري بودم، پشت سردخانه قرار داشت. يك روز از پرستار اجازه گرفتم و به سردخانه رفتم. آن روز، جسد تعدادي از شهدا از جمله شهيد عليرضا ماهيني را آوردند و من خيلي ناراحت شدم. هر چه سعي كردم خودم را قانع كنم و در بيمارستان بمانم، نتوانستم. از شدت ناراحتي، بدون اجازه‌ي مسئولين، از بيمارستان بيرون رفتم و به اردوگاه شهيد بهشتي كه از آنجا به چزابه اعزام شده بوديم‌، رفتم. شب، زير يك راه‌پله نشسته بودم و استراحت مي‌كردم كه دو نفر از بچه‌هاي بوشهر پيشم امدند و با من هم‌صحبت شدند. من قضيه‌ي زخمي‌ شدنم را تعريف كردم و فردا صبح به آنها گفتم: «من مي‌خواهم به بيمارستان بر‌گردم!» آنها هم با من آمدند، اما موقعي كه به بيمارستان رفتيم، چون من زخمي ‌بودم، اجازه دادند كه داخل بيمارستان شوم و آن دو نفر را راه ندادند. رفتم سراغ سردخانه و ليست شهيداني را كه تازه آورده بودند، گرفتم و نگاه كردم. وقتي از بيمارستان بيرون آمدم، آن دو نفر هنوز درِ بيمارستان منتظرم ايستاده بودند. يكي از آن دو نفر، از شهدا سراغ گرفت و از من خواست كه اسم شهيداني كه آنجا بود را به او بگويم. اسم چند شهيد را گفتم كه يكي از آنها امير جاودان بود. تا اسم او را آوردم، يكي از آن دو نفر شروع به گريه و زاري كرد. من نمي‌دانستم كه امير جاودان برادر يكي از آنهاست و خيلي از اين بابت ناراحت شدم. يكي از آن دو نفر هم، غلام‌رضا كره‌بندي بود. جسد را به بوشهر منتقل كرديم و خودمان هم با امير جاودان به بوشهر آمديم. چون امير جاودان با داماد ما خيلي دوست بود، به آنها هم خبر دادم و همگي در مراسم تشييع جنازه‌ي او شركت كرديم.
نامه‌اي از شهيد كرم كره‌بندي برادر گرامي‌، آقاي حسن كره‌بندي با سلام! برادر جان! حال كه دارم برايت نامه مي‌نويسم، با سيد بزرگ هاشمي‌ و كلبعلي حيدري در آسايشگاه، روي تخت نشسته‌ايم و حدود يك ماه و پنج روز است كه در كرمان خدمت مي‌كنم. نامه‌ي عباس، امروز برايم آمده و همگي حالشان خوب است. برادر جان! مدت يك ماه و نيم است كه اطلاعي از شما ندارم و اميدوارم كه با رسيدن اين نامه، فوري برايم جواب بنويسيد. نامه‌اي كه به خداكرم افراسيابي داده بوديد، به دستمان رسيد و با خواندن آن خيلي خيلي خوشحال شدم. برادر جان! در نامه‌ي عباس، چند جمله‌اي خواندم كه مرا متأثر و غمگين ساخت، ولي چه مي‌شد كرد. چند مدت پيش، عبدي جمهوري و كرم عباس‌زاده و عده‌اي ديگر كه جزء بسيج بوشهر بودند، به جبهه رفتند و امروز كه نامه‌ي عباس آمد، نوشته بود كه عبدي جمهوري و عباس مرادي بچه‌ي حاج‌اسد شهيد شده‌اند و كرم عباس‌زاده هم مجروح شده و در بيمارستان بستري است. البته كرم عباس‌زاده از ناحيه‌ي پا زخمي‌شده و نمي‌دانم كه چطور شده است. اميدوارم كه به زودي زود، حق بر باطل پيروز گردد. يك نامه‌ي تسليت براي بهروز جمهوري بفرست؛ فراموش نشود. انشاءالله رژيم بعثي تكريتي به سركردگي آمريكاي خائن به همين زودي سرنگون خواهد شد و خيالتان از طرف بوشهر هم راحت باشد، چون شب‌ها به اينجا حمله مي‌كنند ولي پايين نمي‌آيند و هر كدام پايين آمدند، سرنگون مي‌شوند. ديگر مزاحمت نمي‌شوم. مادرم سلام مي‌رساند. عباس سلام مي‌رساند. سيد فاطمه و گوهر دعا مي‌رسانند. سيد‌كبري دعا مي‌رساند. فرشته و غلام‌علي دست عمويشان را مي‌بوسند. داراب صالحي، باقر فراده، علي كره‌بندي، حيدر نوشادي، حسين دوست‌علي، سيد بزرگ هاشمي، كلبعلي حيدري و آقاي علي كشاورز سلام مي‌رسانند. ارادتمند شما ـ كرم كره‌بندي
___________________________________________________________________________________________ خاطرات شهید ۱٫ خاطره‌ای از زن برادر شهید ۱-۱ ـ عنوان خاطره : انقلاب باید پیروز شود شهید هر موقع از خدمت بر می‌گشت به اقوام و دوستان سر می‌زد در این میان بعضی از اقوام و نزدیکان از روی دلسوزی حرفهایی می‌زدند که ایشان را از جبهه دلسرد کنند و او در جواب آنها قاطع و روشن هدف خود متذکر می‌شد .روزی شهید طبق معمول به منزل ما آمد و به او گفتیم : « کرم همه دارند شهید می‌شوند می‌ترسیم تو هم … » ایشان با اراده و محکم جوابی دادند آنهایی که در جبهه می‌جنگند برادران ما هستند و من فرقی با آنها ندارم خون من از خون آنها رنگینتر نیست و با حالتی مصممتر ادامه داد انقلاب باید پیروز شود و ما باید  کربلا را آزاد کنیم  . خاطره‌ای مشنرک ازمادر شهید ،خواهر شهید و زن برادر شهید ۱-۲ ـ عنوان خاطره : جنازه ساعت ۱ بعد از ظهر بود که خبر شهادت کرم را آوردند تمام خواهران و برادران و اقوام نزدیک تا سحر جمع شدند قرار بود جنازه شهید را ساعت ۸ صبح از بنیاد شهید تحویل بگیریم ، ساعت ۸ صبح برای تحویل جنازه رفتیم وقتی وارد اتاقی که پیکر شهید در آنجا بود شدیم کمی تعجب کردیم انگار نه انگار که این جنازه بود مثل اینکه شهید به یک خواب چند ساعته رفته بود تمام نزدیکانی که او را در بنیاد دیده‌اند منقول می‌گویند : ” اصلاً ما باورمان نمی‌شد که او مرده باشد چهره‌اش تنها گواه از یک خواب کوتاه مدت می‌داد ” چهره‌اش از همیشه  دوست داشتنی تر شده بود ریشش بلند بود و خاکی و نور اینی عجب چون هاله‌ای تمام چهره‌اش را در برگرفته  بود . خاطره‌ای از برادر زاده شهید ۲-۱ ـ عنوان خاطره : کبوتر زن برادر شهید نقل می‌کند : شهید به کبوتر علاقه داشت و تعدادی کبوتر از روستا به گناوه آورد و بعد از مرخصی‌اش تمام شد و به جبهه برگشت کبوتر‌‌‌ها در منزل ما بودند ، و از آنها مراقبت می‌کردیم دقیق ۲ یا ۳ روز قبل از شهادت کرم تمام کبوتر‌‌‌ها پرواز کردند و ما اثری از آنها ندیدیم و دو یا سه روز بعد بود که خبر شهادت کرم را آوردند . شاید خیلی‌ها این موضوع را باور نداشته باشند و شاید این مسئله با عقل مطابقت نداشته باشد اما خانواده شهید و حتی همسایه‌ها بارها و بارها شاهد آمدن یک یا چند پرنده خاص در مواقع به خصوصی مثل روز هفتم شهید ، سالگرد یا چهلم یا عصرهای پنج شنبه هر هفته در منزل بودند . به خصوص خیلی از غروبها روز پنج شنبه که می‌شد نزدیک اذان مغرب این پرنده می‌آمد گاهی اوقات فقط چرخی می‌زد و به طرف گلزار شهدای شهرمان پرواز می‌کرد اما یک نمونه جالب که خود شاهد آن بودیم را نقل می‌کنم  . سال ۱۳۶۸ بود و من هشت ساله بودم همراه همه اعضای خانواده در حیاط  نشسته و مشغول تماشای تلویزیون بودیم ساعت ۹ شب که زمان پخش اخبار بود در میانه اخبار مادرم هیجان زده  ما را صدا زد و گفت : « بچه‌ها مگه در قفس مرغ عشقها را باز گذاشتینه » ما جواب دادیم نه در قفس بسته است مادرم که این مسئله برایش تقریبا عادی شده بود دیگر چیزی نگفت زیرا اطمینان خاطر پیدا کرد که این مرغ عشق نیست . ( مادرم چون در کنار ما نشسته بود و در حیاط مشغول کارهای منزل بود متوجه این پرنده می شد ) ما کوچکترین توجهی به این مسئله نکردیم چند دقیقه‌ای گذشت . همگی دیدیم که همین پرنده ( که شبیه مرغ عشق بود ) آرام روی سر همه ما چرخی زد و روی سر مادر بزرگم (مادر شهید ) نشست . مادر بزرگم آرام دستش را به طرف پرنده برد تا دستش به سر پرنده رسید خیلی آرام از زیر دست مادر بزرگم گذشت و روی دیوار نشست و دوباره به طرف امام‌زاده شهر ( گلزار شهداء ) پرواز کرد . آری آن روح پاک شهید آن شب در قالب یک پرنده آمده بود تا خبر عروج عظیم را بیاورد . خبری که هنوز با به یاد آوردنش دلهامان آتش می‌گیرد . و در فراق آن امام عزیز و روح ربانی می‌سوزد و داغ فراقش هر روز . ۳٫ خاطره‌ای از برادر شهید  عنوان خاطره : این سفر ، سفر آخرین است شهید آدم خوش بر خوردی بود  و با همه می‌جوشید اما  آخرین باری که از جبهه برگشت حال و هوای دیگری داشت خیلی فرق کرده بود . چند روزی که شهید را دیدم که قرآن رو به رویش باز است شاید خواندن قرآن یک کار غیر عادی به حساب نیاید اما آن روز یک حال معنوی عجیبی داشت طوری که با دیدنش در آن حال، جا خوردم  چون چنان از عالم ما جدا شده بود که این مسئله به وضوح حتی در قرائت قرآنش که یک کار عادی  برای او بود لمس می‌شد خلاصه سفر آخر اغلب افراد خانواده او را تنها می‌دیدند خیلی با خودش خلوت داشت و دنیایش جور دیگری داشته بود در همان روزها به یکی از آشنایان گفته بود : « خواب دیده‌ام شهید می‌شوم و این سفر ، سفر آخر من است »
آخرین سفر برادر شهید درباره آخرین سفر کرم کره‌بندی می‌گوید: شهید آدم خوش برخوردی بود و با همه می‌جوشید، اما آخرین باری که از جبهه برگشت حال و هوای دیگری داشت خیلی فرق کرده بود، چند روزی که شهید را دیدم که قرآن رو به رویش باز است شاید خواندن قرآن یک کار غیر عادی به حساب نمی‌آمد، اما آن روز یک حال معنوی عجیبی داشت، طوری که وقتی او را در آن حال دیدم، جا خوردم، چنان از جمع ما جدا شده بود که این مسئله به وضوح حتی در قرائت قرآنش که یک کار عادی برای او بود لمس می‌شد، انگار در عالم دیگر بود. به یاد دارم قبل از آخرین سفرش به جبهه اغلب افراد خانواده او را تنها می‌دیدند خیلی با خودش خلوت می‌کرد و دنیایش جور دیگری شده بود، در همان روزها به یکی از آشنایان گفته بود: خواب دیده‌ام شهید می‌شوم و این سفر، سفر آخر من است. انقلاب باید پیروز شود خواهر شهید کره بندی می‌گوید: شهید هر موقع از جبهه بر می‌گشت به اقوام و دوستان سر می‌زد در این میان بعضی از اقوام و نزدیکان از روی دلسوزی حرف‌هایی می‌زدند که ایشان را از جبهه دلسرد کنند و او در جواب آن‌ها قاطع و روشن هدف خود را متذکر می‌شد. روزی شهید طبق معمول به منزل ما آمد و به او گفتیم: «کرم همه دارند شهید می‌شوند می‌ترسیم تو هم …» که با اراده و محکم جواب داد و گفت: آن‌هایی که در جبهه می‌جنگند برادران ما هستند و من فرقی با آن‌ها ندارم، خون من از خون آن‌ها رنگین‌تر نیست و با حالتی مصمم‌تر ادامه داد انقلاب باید پیروز شود و ما باید کربلا را آزاد کنیم. کبوترهای قاصد شهادت همسر برادر شهید کره بندی نیز می‌گوید: شهید به کبوتر علاقه داشت و تعدادی کبوتر از روستا به گناوه آورد و بعد از مرخصی‌اش تمام شد و به جبهه برگشت کبوترها در منزل ما بودند و از آن‌ها مراقبت می‌کردیم دقیق ۲ یا ۳ روز قبل از شهادت کرم تمام کبوترها پرواز کردند و ما اثری از آن‌ها ندیدیم و دو یا سه روز بعد بود که خبر شهادت کرم را آوردند. شاید خیلی‌ها این موضوع را باور نداشته باشند و شاید این مسئله با عقل مطابقت نداشته باشد، اما خانواده شهید و حتی همسایه‌ها بارها و بارها شاهد آمدن یک یا چند پرنده خاص در مواقع به خصوصی مثل روز هفتم شهید، سالگرد یا چهلم یا عصرهای پنج شنبه هر هفته در منزل بودند. به خصوص خیلی از غروب‌ها روز پنج شنبه که می‌شد نزدیک اذان مغرب این پرنده می‌آمد گاهی اوقات فقط چرخی می‌زد و به طرف گلزار شهدای شهرمان پرواز می‌کرد، اما یک نمونه جالب که خود شاهد آن بودیم را نقل می‌کنم. او شبیه یک مرغ عشق بود برادرزاده شهید نیز عنوان می‌کند: سال ۱۳۶۸ بود و من هشت ساله بودم همراه همه اعضای خانواده در حیاط نشسته و مشغول تماشای تلویزیون بودیم، ساعت ۹ شب که زمان پخش اخبار بود در بین اخبار مادرم هیجان زده ما را صدا زد و گفت: «بچه‌ها مگر در قفس مرغ عشق‌ها را باز گذاشتین» ما جواب دادیم نه در قفس بسته است. مادرم که این مسئله برایش تقریبا عادی شده بود دیگر چیزی نگفت، زیرا اطمینان خاطر پیدا کرد که این پرنده مرغ عشق نیست، مادرم چون در کنار ما نشسته بود و در حیاط مشغول کارهای منزل بود متوجه این پرنده می‌شد، ما کوچکترین توجهی به این مسئله نکردیم، چند دقیقه‌ای گذشت همگی دیدیم که همین پرنده «که شبیه مرغ عشق بود» آرام روی سر همه ما چرخی زد و روی سر مادر بزرگم (مادر شهید) نشست. مادر بزرگم آرام دستش را به طرف پرنده برد تا دستش به سر پرنده رسید خیلی آرام از زیر دست مادر بزرگم گذشت و روی دیوار نشست و دوباره به طرف امام‌زاده شهر (گلزار شهداء) پرواز کرد، گویا آن پرنده شبیه به مرغ عشق، شهید ما بود که در قالب پرنده به خانه ما آمد.
وصیت نامه شهید “اگر این جنگ ۲۰ سال هم طول بکشد ،  ما برنده‌ایم” ( امام خمینی ره ) سلام بر امت شهید پرور ایران و سلام بر حسین زمان خمینی کبیر و سلام بر تو مادرم و برادرم و خواهرم . اینک که بهترین موقعیت برای مبارزه با کافران و مشرکان پدیدار گشته و اینک که مزدوران بی‌وطن به وطن‌ها و خاک مقدسمان هجوم آورده‌اند ، فرصت را برای دفاع از دین برترمان اسلام و سرزمین دلاورمان ایران از دست نمی‌دهیم و از تمام ایرانیان می‌خواهم تا در این جهاد مقدس شرکت کنندو یار و یاورمان باشند . امپریالیسم آمریکا نابودی خود را به دست ایران می‌بیند و توسط مزدوران حلقه به گوش صدام خائن به خیال خام خود می‌خواهد جمهوری اسلامی را از بین ببرند . صدام نمی‌داند و نمی‌فهمد که ” ان ا… یدافع عن الذین آمنو ”  و با این کار گور خود را با دست خود می‌کند و باید تمام ابر قدرتها بدانند که تا پرچم الله اکبر و ندای لا اله الا الله در جهان استقرار پیدا نکند ما از پای نخواهیم نشست . مادر عزیزم میدانم که از دست دادن من شاید سنگین باشد ولی مگرغم از دست دادن حسین (ع) بر زینب سنگین نبود . مگر آنها نبودند که کشته شدند تا دین اسلام پا بر جا باشد . مادر تو و خواهرت بالاخره بر احساس مادرانه پیروز شدید و فرزندانتان را روانه میدان نبرد با کفار کردید . و من به وجود همچون مادرانی چون شما افتخار می‌کنم . مادر امکان دارد اتفاقی واقع گردد که جنازه من بدست شما نرسد آنگاه به یاد شهدای کربلا بیفتید و ناراحت نشوید . هر وقت دلتان گرفت به گلستان شهدا بروید ، آنوقت درد خود را فراموش خواهید کرد . مادرم تو مثل مادرانی باش که شهید دادند ، کوه باش ، چون کوه استقامت کن ، من گرچه در این ۲۰ سال فرزند خوبی برای شما نبودم ، امیدوارم عفوم کنید و شیرتان را حلالم کنید . و اما برادران عزیزم اکنون که وصیت نامه مرا باز کرده‌اید و می‌خوانید ، می‌دانم چشمانتان اشکبار شده چون ذاتاً در نهاد هر خانواده‌ای موجود است که وقتی فردی از خانواده‌اش شهید می‌شود و یا به مرگ عادی از دنیا می‌رود در لحظه اول غمگین می‌شوند و سپس با صبر خداوندی استقامت می‌کنند و من از خدای رب العالمین طلب کردم تا زمانی که لیاقت شهید شدن را نداشتم شهید نشوم و زمانی که فیض آن را داشتم مرا شهید کند و برادران عزیزم شاید مرگ من ضربه‌ای جبران ناپذیری برای شما باشد . ولی سعی کنید آنقدر استقامت از خود نشان دهید و به چنین برادری افتخار کنید . اما برادران عزیزم اکنون که این وصیت نامه را مینویسم چند ساعت دیگر باقی نمانده که رزمندگان اسلام یورش ببرند بر صفوف دشمن کافر و آنها را به خاک خون بکشند . یا پیروز می‌شویم یا به درجه شهادت نائل می آییم که هر دو برای مومنان نیکویی است و ما اگر شهید شویم برادران دیگری هستند که کربلا را آزاد کنند و اگر به کربلا رفتید برای من هم دعا کنید شاید خدا گناهانم را ببخشد و دیگر نامه را کم کم به پایان می‌رسانم و از شما می‌خواهم همین طور که قبل تا حالا با هم برادری کردید از این به بعد هم با هم برادر باشید . برادران عزیزم یک مقدار پولی که دارم برایم نماز و روزه بگیرید و هر جا میل مادرم است خاکم کنید . خداحافظ مادرم ، برادرم ، خواهرم و غلام علی کوچولو خدا یار و یاورتان باشد . به امید پیروزی  نهایی . خدایا ـ خدایا ، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار خداکرم کره بندی ۱۳۶۱/۰۷/۰۷  
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
ثواب فعالیت امروز کانال هدیه به روح مطهر بندی ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ان شاءالله شفاعتشون شامل حال تک تکمون 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 شادی روح شهدا صلوات. 🕊🍀🥀🕊☘🥀🕊☘🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
وصیت نامه شهید “اگر این جنگ ۲۰ سال هم طول بکشد ،  ما برنده‌ایم” ( امام خمینی ره ) سلام بر امت شهید
آخرین دلگویه مون :) 🥀 ممنون از صبوریتون 🌻 ان الله یحب الصابرین✨ بمونید برامون 🙏 مطمئن باشید حضورتون اتفاقی نیست دعوت شده شهدا هستید😍❤️ آخرین قلم 🍃 التماس دعا🕊 پست آخر شبتون شهدایی •|سـرش‌را‌بریدنـد‌وزیر‌لب‌گفت •|فداۍ‌سرت‌سـرکھ‌قـابل‌نـدارد 🌻___________ ↳🥀🕊』 💌••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می خوانیم از آنانی کہ چه زیبا سرودند نغمه عاشقی راو رسیدند به معشوقه دراوج دلدادگی آنانی کہ صدای قهقه مستانه شان در آسمـــان شب طنین انداز می شد عباس هایی کہ فداےِ زینب زمانه خویش شدند و محسن هایی کہ به خدا رسیدند حـــــآج قاسمی کـــہ ســــردارِ دلها شد ۅ مأواےِ جهان ... و حال خادمانی کہ لباس خاکی پوشیده اند و سنگر را خالی نگذاشتہ اند… •° http://eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58
💢✨✨✨🕊🕊🕊✨✨✨💢 💢دوستان عزیزوبزرگوار یه مژده دارم براتون 💢اینایی که میخام بگم عین حقیقته وتا به الان هیچ کانال و گروهی نگفتم و تبلیغ نکردم 💢حدود سه سال پیش از طریق 💢براساس یه اتفاق جالب شهدایی بهم امر شد که واتساپ یه گروه ختم شهدایی تاسیس کنم منم اطاعت امر کردم و تاسیس کردم 💢شبی که عضو گیری انجام شد و قرار بر این شد از فرداش ختم رو شروع کنیم 💢شبش یه خواب زیبای شهدایی دیدم و رویای صادقه بود و ✨تایید گروهم بود و تایید اینکه شهدا ناظر بر این ختمها هستند 💢اسم گروه رو گذاشتم 💢روز اول گذشت و روز دوم وشد شب سوم باز خواب دیدم و رویای صادقه 💢 چندتا رزمنده با لباس رزم تو یه باغ زیبایی در حال رفت وآمد بودند انگار منو نمی‌دیدند 💢در این هنگام رزمنده ای با لباس رزم به طرفم اومد و یه برگه سفید که تا خورده بود بهم داد و گفت اسم گروهتو عوض کن واین رو بذار 💢وقتی برگه رو باز کردم در عالم خواب مو به تنم سیخ شد ولرزه بر بدنم و میدونستم تو خوابم برگه رو محکم تو دستم گرفتم و در عالم خواب اسمی رو که بهم داده بودند ومرتب تکرار میکردم تا بعد بیدار شدن یادم نره 💢 بیدار شدم رب ساعت تا اذان صبح بود و دفترمو برداشتم و فوری اسم رو یادداشت کردم 💢فرداش تو گروه نظر سنجی کردم برای تعویض اسم گروه 💢همه تایید کردند و گفتند چه اسم با مسایی و پرمعنایی وبر همین اساس اعضا رفتند بالا و کلی حاجت های غیر محالشون رو از این گروه از شهدا گرفتند و کلی شفای بیماران رو 💢تا اینکه وانساپ فیلتر شد و گروه از هم پاشید و ایتا تاسیس شد و تعداد اندکی رو تونستم پیدا کنم تا دوباره عضو بشن 💢💢تا به حال هیچ گاه از این کانال تبلیغ نکردم و سپردم به شهدا خودشون نمیدونم چی شد که الان تو میدان ازش تبلیغ کردم شاید لطف شهداست نمیدونم 💢واین اسم با مسما وپرمعنا👇👇 ✨✨✨🕊🕊🌸🕊🕊✨✨✨ @darolshfaeshohade 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ✨✨✨🕊🕊🌸🕊🕊✨✨✨ 💢دوست داشتین عضو بشین و خنم شهدا رو شرکت کنید ✨یاعلی ✨✨✨✨🕊🕊🕊✨✨✨✨ 💢💢💢💢💢💢💢💢 نکته مهمتر اینکه لطف کنید هرکس خواست عضو بشه در راس نیاتتون رو قرار بدین ✨یاعلی ✨التماس دعای فرج 💢✨✨🕊🕊🌸🕊🕊✨✨💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿🌿🕊🕊🕊🕊🌿🌿 . دوست عزیز دلت عاقبت بخیری میخواد..؟؟؟؟؟ راهش اینه همسفر زندگیتو درست انتخاب کنی .... من بهت توصیه میکنم که......با....... همسفر شو ،رفیق شو شک داری؟؟؟؟؟؟ ضرر نداره یه مدت باهاشون همسفر و رفیق شو🤝 اگه دیدی تاثیری نداره این رفاقت رو به هم بزن و راه خودتو ادامه بده👨‍🦯 مطمئن باش که به اینجاها کشیده نمیشه و از این دوستی و رفاقت پشیمون نمیشی👌 من خودم الان چندساله باهاشون رفاقت دارم😊 دوستان زیادی هم پا به این میدان رفاقت گذاشتن و باقی موندن والان یه داریم که ورود برای عموم آزاده شماهم میتونی به این میدان بیایی لینک رو لمس کن و بدون هیچ قانون و تبصره ای وارد میدان شو👇 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🛣میدان صراط مستقیم🛣 ✨@maidan_sarat_mostageem ✨✨✨✨✨✨✨✨
🕊'بســم‌الرب‌شهدای‌مدافع‌حرم' 🕊 ﴾֣↬ @Zainabione313 ↫﴿ مدافع حرم دعوتت کردن بیا و ببین از چه چیزهایی گذشتن و با تکفیر جنگیدن تا من وشما آسایش داشته باشیم تا من وشما کنار خانوادمون با آرامش زندگی کنیم واما خانواده خودشون؟؟!! 😔 از همه دلخوشیاشون گذشتن تا حجاب فاطمی از سر نوامیس ایران کشیده نشه😔 از همه چیزشون گذشتن تا من و شما بدون ترس و دلهره شب سر بر بالین بذاریم اما خانواده خودشون؟؟!! 😔 بیا و خودت ببین مدافعین حرم چجور از جگر گوشه هاشون دل کندن و رفتن😔 بیا و خودت ببین........ 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 ﴾֣↬ @Zainabione313 ↫﴿
یکی از این شهدای عزیز، شهید علی پیرونظر هستن‌. برای دونستن بخش هایی از زندگی این شهید بزرگوار، میتونید به کانالی که توسط همسر بزرگوارشون اداره میشه سر بزنید. شهید علی پیرونظر دلاور مرد گردان زهیر .گروهان عاشورا . لشگر ۱۰ سیدالشهدا. عملیات بیت المقدس ۲ https://eitaa.com/sharikerah
1_1483813040.mp3
8.36M
🍃﴿أللّهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الْفَرَجْ‌‌﴾🍃 ┄┅┅═❅❅♦️❅❅═┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
hamed-zamani-sobhe-omid.mp3
4.11M
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰                ﷽ صبحت به خیر آقای من آقای دلتنگی ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾