سردار شهید سید عبدالله بیژنی
سردار شهید سید عبدالله بیژنی در سال 1341در دهستان اسیر از بخش گله دار لامرد چشم به عالم هستی گشود ودر خانواده ای متدین ،مذهبی و دوستدار اهل بیت علیهم السلام پرورش یافت. روح متعالی وی از همان کودکی با نماز و نیایش گره خورد واو با شور و شوقی کودکانه ،درنمازهای جماعت که در مسجد محل برگزار می شد شرکت کرد . پایبندی مردم "اسیر" به سنت ها خصوصاًروضه خوانی و سینه زنی در ایّام محرم ،بستر مناسبی برای رشد و پرورش معنوی وی بود . سیّد درحال و هوایی آکنده از معنویت روزهای پر خاطرة کودکی را پشت سر گذاشت ودر مهرماه 1348پابه پای بچه های صمیمی روستا راهی مدرسه گردید. وی بعد از اتمام دورة ابتدایی به علت فقر و مشکلات شدید مالی خانواده از ادامة تحصیل باز ماند و دستان کوچکش را با زخم و پینه آشنا کرد تا نان آور خانواده ای باشد که چشم امید به دستان پرتلاش او و پدر رنج آشنایشان دوخته بودند . با این همه ، آن وجود نورانی از تحصیلات متفرقه باز نماند و با حضور در مکتب خانه های محل ،زلال آیات نور رااز زبان عطشناک خود جاری ساخت .
سردار شهید سیّد عبدالله بیژنی که در ایام شکوهمند انقلاب اسلامی به علت سن کم از حضور مستقیم در عرصه های قیام بی نصیب ماند ،پس از پیروزی انقلاب با گذراندن دوره ای آموزش بسیج ،خود را آمادة دفاع از دستاوردهای انقلاب نمود و انک زمانی بعد از آغاز جنگ تحمیلی ، راهی مناطق آتش خیز جنوب گردید . حضور مستمر وی در عرصه های نبرد اورا به قبول مسؤولیتهایی مفتخر ساخت که در این میان به مسؤولیت خطیر وی در واحد تخریب تیپ 33 المهدی (عج)می توان اشاره کرد . آن شهید بزگوار پس از پوشیدن سبز سپاه به یاران سلحشور المهدی (عج)پیوست ودر سمت جانشینی تخریب در عملیات رمضان و غالب عملیاتهایی که توسط این تیپ انجام پذیرفت ،شرکت کرد . در جریان عملیاتهای مختلف،بارها مورداصابت ترکش وگلوله های دشمن بعثی قرار گرفت امّا وی با کتمان و گاه حتی انکار مجروحیت خویش ، می کوشید تا به همرزمان خود بیش از پیش روحیه داده و روحیة جانبازی رادر حد متعالی در خود تقویت نماید . سردار شهید بیژنی در سال 1366 به زیارت خانة خدا مشرف گردید و در هلهلةفریادهای خونین برائت ،کشتار بی رحمانة حجاج بیت الله الحرام توسط آل سعود را ازنزدیک مشاهده کرد . وی پس از بازگشت از سفر پر خاطرة حج ودر حسرت بی نصیبی از فیض شهادت ،راهی عرصه های آتش و خون گردید وایندر حالی بودکه هموز حنابندان نکاج همسر،بردستهای نورانی وی سرخ می درخشید .
آن شهید بزرگوار به پیشنهاد خانواده دختری مؤمنه را به عقد خود در آورد . امّا قبل از مراسم ازدواج ،شور و شوق شهادت باردیگر او را به عرصه های حضور کشاند واندک زمانی بعد با پیکری خونین از مقابل چشمان بارانی مادر و همسر داغدیه اش ،رهسپار سفری ابدی گردید .
بگذار تا ببینمش اکنون که میرود ای اشک از چه راه تماشا گرفته ای
آری آن رود جاری که از کوثر نور سرچشمه گرفته بود ، میرفت تادر نشیب روزهای بی برگشت به بزرگترین دریاهای هستی بپیوندد؛می رفت تا با زخمهای خونین خود مرهم پهلوی شکستة مادر باشد ؛می رفت تا حج ناتمام خودرا با دیدار کعبة جمال ،احرام خون بندد؛می رفت تا شهید باشد ؛می رفت تا سبز بماند.بیست و سوم مهرماه 1366یادمان پرواز ملکوتی این عاشق واصل است و شلمچه مهبط فرشتگان نورکه در آن پسینگاه خونین به تعزیت آفتاب آمده بودند .
27 صفر
شبی حضرت ابوالفضل (ع) را در خواب دیدم . علم سبز رنگی را کنار خانه ما گذاشت و گفت : " این هم علم ابوالفضل (ع) "
- پرسدم این علم کیست؟
- برای عبدالله بیژنی !
از خواب پریدم .چند روز بعد از این خواب ، دائی ام به خانه ما امد خیلی نگران بود ، گفتم : "دائی عبدالله 27 صفر به شهادت رسیده ، نه! "
- کی به شما گفته ؟!
از سال ها قبل میدانستم عبدالله جز شهداست ، هفت سال پیش شبی در خواب دیدم چاهی عمیق هستم. با طنابی نازک مادر شهدا رو از چاه بالا میکشیدند ، مرا هم بالا بردند ، اما سریع پایین دادند و گفتند : "هنوز زود هست ، هفت سال دیگر نوبت توست!"
آن خواب را در شب 27 صفر دیدم . در این سالها خیلی مجروح میشد ، می نالید و میگفت مادر من لیاقت شهادت را ندارم ، اما من به او اطمینان میدادم که روزی شهید خواهی شد!
دوستانش میگفتند شب 27 صفر با شادی خاصی میگفت : " بچه ها همین امشب ، تا نیم ساعت دیگر شهید میشوم!"
وقتی جنازه اش را آوردند ، حوله احرامش را بر روی سر انداختم کنار قبرش نشستم و گفتم : "منزل نو مبارک مادر."
خاطره ای از شهید حاج سید عبدالله بیژنی
تولد 1341 _ استان فارس _ روستای اسیر لامرد
سمت : جانشین تخریب لشکر 33 المهدی (عج)
شهادت : 23 / 7 / 1363 ، منطقه شلمچه
برچسبها: بچه های اشلو, شهید بیژنی, گردان تخریب, 27 صفر
هستیام را میدهم تا یکبار امام را ببینم
سید عبدالله بیژنی در سال ۱۳۴۱ در شهر اسیر از توابع شهرستان مهر استان فارس دیده به جهان گشود.
اوجگیری مبارزات مردمی علیه رژیم ستمشاهی مصادف با ایام جوانی او بود و سید عبدالله شور جوانی را با شعور انقلابی درهم آمیخت پس از پیروزی انقلاب به عضویت بسیج درآمد تا از نهال نورسته انقلاب به بهای جان حراست نماید و پس از شروع جنگ تحمیلی به منظور دفاع از مرزهای میهن راهی جبهههای نبرد شد پس از چندی به عضویت سپاه پاسداران درآمد و معاونت واحد تخریب تیپ المهدی (عج) را عهدهدار گردید.سرانجام سرباز ۲۵ ساله خمینی کبیر (ره) در تاریخ ۲۳/۷/۱۳۶۶ مصادف با بیستم و دوم ماه صفر منطقه شلمچه را با خون خویش آراست و بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.پیکر مطهر او را در زادگاهش به خاک سپردند
به نقل از مرحومه مادر شهید بیژنی
سید عبدالله بنده فرمانبردار بود و همین بندگی او رادر پیشگاه خداوند عزوجل صاحب آبرو کرده بود. در روستای ما خانمی بود که ۱۵ سال از نعمت داشتن فرزند محروم بود یکبار این خانم در حال زیارت قبور اموات به مزار سید عبدالله رسیده و در آنجا توقف کرد.ناگهان دلش گرفت و به شهید توسل کرد و از او خواست تا در درگاه خدا واسطه شود و برای او حاجت طلبد چندی گذشت که همه مردم روستا در شادی تولد فرزند آن خانم سهیم شدند.خبر توسل او به شهید بین اهالی پیچید چند وقت بعد کودک فلجی را از روستای همجوار به اسیر آوردند و بر سر مزار سید عبدالله بردند آن طفل هم شفا گرفت حالا مزار سید عبدالله چشم و چراغ مردم روستاست تا جائیکه حتی بچههای ده برای موفقیت در کارهایشان از او مدد میگیرند.
بنا به گفته حاج آقا فرزانه از قول مادر شهید:
آن شب درخواب دیدم که با تعدادی از خانواده معظم شهداء بطرف کوهی حرکت می کنیم قبل از رسیدن به کوه باغ سر سبز وخرمی را دیدم ولی این باغ دارای نگهبان بود خانواده شهداء با اجازه نگهبان وارد آن باغ شدند ولی به من اجازه ورود ندادند گفتم من با اینها دوست ورفیقم چرا به من اجازه نمی دهید؟ نگهبان گفت شما فعلا اجازه ورودندارید گفتم کی اجازه دارم؟ گفت هفت ماه ونیم دیگر، از خواب بیدار شدم دقیقا هفت ماه ونیم بعدشبی درخواب دیدم که حضرت امام خمینی(ره) وارد منزل ماشدند و کنار درب خانه ما علم سبزی بر زمین گذاشت ورفتند از خواب بیدار شدم به شوهرم گفتم سید عبدالله شهید شد ایشان به خواب من اهمیت ندادند فردا صبح از طرف بنیاد شهید وسپاه خبر شهادت حاج سید عبدالله را برای ما آوردند آری آن شب، بیست و هفتم ماه صفر بود گویی کسی به من گفت که عبدالله در چنین شبی به شهادت خواهد رسید. و سید عبدالله در شب ۲۷ ماه صفر آسمانی شد.
حاضرم همه هستی ام را بدهم ویکبار حضرت امام خمینی(ره)را ببینم
خدا توفیق داد مدتی درجبهه در کنار این شهید بزرگوار باشم ،بعداز عملیات کربلای ۵،شب چهارشنبه دعای توسل برگزار شد رزمندگان تخریب چی با توسلبه ائمه اطهار(ع) از خدا خواستند که سفر زیارت علی بن موسی الرضا(ع) نصیب شود فردای هما شب در اردوگاه قدم میزدم چشمم به شهید سید عبدالله افتاد پیش ایشان رفتم وسلام کردم وگفتم سید عبدالله من آرزویی دارم واز خدا درخواست کرده ام نمیدانم خدا وند صلاح بداند که برآورده شود یا نه؟گفتند چه آرزوی داری ؟ گفتم من حاضرم صد هزار تومان بدهم (در آن مقطع زمانی سال ۱۳۶۵این مبلغ ،مبلغ چشمگیری بود البته من این مبلغ هم نداشتم ولی میخواستم اهمیت موضوع را برسانم)ویکبار حضرت امام خمینی (ره) راببینم. ایشان در جواب من فرمودند : فلانی شما می گویید حاضرم صد هزار تومن بدهم ولی من حاضرم همه هستی ام را بدهم ویکبارحضرت امام خمینی(ره)را ببینم!!!! عصر همان روز سفر زیارتی مشهد فراهم شد وبعد از زیارت امام رضا (ع) در راه برگشت به تهران به دیدار حضرت امام(ره) رفتیم .
آری خدا به هردوی ما عنایت کرد من دردنیا امام را ملاقات کردم ولی ایشان همه هستی اش را داد وبرای همیشه به ملاقات حضرت امام خمینی(ره) وجد بزرگوارش رفت.
آرامگاه منور آن سید شهید امروز زیارتگاه مردم مشتاق و دلسوخته ای است که راز و نیازهایشان رابر این بارگاه نورانی دخیل بسته اند وما که از آستان –بوس آن وجود شریف بی بهره ایم دل به کلام آسمانی او می بندیم وفرازهایی از وضیت نامة خونینش رامویه می کنیم :
«شیعه بودن ساده نیست ،هرکس خودراشیعه نخواند که این عظمت نصیب هرکس نمی شود . باید خودرا فروخت به یک جملة امام ،به یک اشارة امام ،آری مردم !اینکه امام صادق(ع)وامام حسن مجتبی(ع)قیام نکرده اند ،چونکه به دنبال چنین پیروانی می گشتند . مردم !روزی امام زمان (عج)خواهد آمد که همة شما شیعه باشید ویاریش کنید . »
وصیت نامه شهید عبدالله بیژنی:
مردم، روزی امام زمان(ع) خواهد آمد، یاری اش کنید نه به عنوان تکلیف و با دودلی، به عنوان عشق، به عشق سر دادن، پاره پاره شدند
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
ثواب فعالیت امروز کانال هدیه به روح مطهر
#شهید_سید_عبدالله_بیژنی
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
ان شاءالله شفاعتشون شامل حال تک تکمون
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
شادی روح شهدا صلوات.
🕊🍀🥀🕊☘🥀🕊☘🥀
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
وصیت نامه شهید عبدالله بیژنی: مردم، روزی امام زمان(ع) خواهد آمد، یاری اش کنید نه به عنوان تکلیف و ب
آخرین دلگویه مون :) 🥀
ممنون از صبوریتون 🌻 ان الله یحب الصابرین✨
بمونید برامون 🙏
مطمئن باشید حضورتون اتفاقی نیست
دعوت شده شهدا هستید😍❤️
آخرین قلم 🍃
التماس دعا🕊
پست آخر
شبتون شهدایی
•|سـرشرابریدنـدوزیرلبگفت
•|فداۍسرتسـرکھقـابلنـدارد
🌻___________
↳🥀🕊』
#تودعوتشدھیشهیدِبےسرۍ💌••
#سلام_امام_زمانم😍✋
یادٺ خوشے حال همہ منتظران
پــروازِ پر و بالِ همہ منتظران
آمـاده شـدن بخاطرِ آمدنٺـــ
شد افضل اعمالِ همہ منتظران
#امام_زمان عج
#العجلمولایغریبم
زلال اشڪ و دعایے سلام اربابم
سُـلالــۂ النـجبـایـے سلام اربابم
سپیده سَرنَزده روبـروے ڪرببلا
بہ گریہ گفٺ گدایـے سلام اربابم
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
#سلام_ارباب_خوبم 😍✋
#سلام_امام_زمانم 💖
هرصبح بہ رسمنوڪرے ازما تورا سلام
اے مانده در میان قائله تنها،تو را سلام
ما هرچہ خوبو بد، بہدرِخانہے توییـم
از نوڪـران مُنتـظــــر آقـا تـو را ســلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
🚨 جذب به روش ابراهیم
⭕️خواهر شهید ابراهیم هادی میگفت:
💠 یک روز موتور شوهر خواهرم را از جلوی منزلمان دزدیدند، عدهای دنبال دزد دویدند و موتور را زدند زمین. ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند کرد، نگاهی به چهره وحشت زدهاش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید.
ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد. آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد. ابراهیم از زندگیاش سوال کرد، کمکش کرد و برایش کار درست کرد.
💠 طرف نماز خوان شد، به جبهه رفت و بعد از ابراهیم در جبهه به شهادت رسید.
گفتی سپیده دم چه دل انگیز و دلرباست ،
گفتم تبسم تو بسی دلرباتر است ؛
گفتی چه دلگشاست افق درطلوع صبح ،
گفتم که چهره ی تو از آن دلگشاتر است ...🕊
#صبحتون_شهدایی
#رزمندگان_لشکر_۲۵کربلا
صبحتون و عاقبتمون شهدایی🌦✋🏻
📣 رفاقت تا شهادت
🔸سال ۱۴۰۱/۰۸/۰۸که استوار دوم محسن رضایی در ایرانشهر به شهادت رسید شهید محسن رضایی جسمش در آتش سوخته بود و اکثر پرسنل حاضر که صحنه شهادت را دیده بودند غمگین و ناراحت بودن و قرار شد که همان شب شهید ستوانسوم محسن رضایی را با آمبولانس به زاهدان به زادگاهش جهت مراسم تدفین ببرند.
🔸شهید مسلم شجاعیان داوطلبانه اشک از چشمانش می ریخت و گفت محسن را بنده به زاهدان میبرم
🔸مسلم شجاعیان به عنوان راننده آمبولانس محسن رضایی به زاهدان برد و بعد چند روز به یگان تکاوری ۱۱۲ برگشت .
🔸حالت غمگین و افسرده بود پرسیدم مسلم چرا حرفی سخنی با کسی نمی زنی گفت محسن شهید شد، دیگر این دنیا جای من نیست من با خدا عهد کردم رفیق تنهای محسن نباشم و بروم پیش محسن و به همین زودی به نزد محسن می روم
🔸و اینگونه شد مسلم شجاعیان در تاریخ ۱۴۰۲/۰۹/۲۴ در حادثه تروریستی راسک به همرزم و دوست باوفایش شهید محسن رضایی پیوست.
🔸راوی همکار شهید