11.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهدا را با خواندن زیارتنامه شان زیارت کنید .
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسآءِ العالَمینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ
🌷بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم
🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکم
🖇
ایام حج سال گذشته، برادرم به صورت کاملا ناگهانی به مکه مشرف شد.
تصمیم گرفته بود کانالی در پیامرسان بله راه بیندازد و در آن سفرنامهاش را مکتوب کند تا هم برای خودش ماندگار باشد و هم برای کسانی مثل من جامانده، از فیض عظیم حج، بهرهای برسد.
القصه؛ توفیقی شد که با کاروان جانبازان کشور راهی شود. از همان ابتدا با مطالبی که در کانالش میگذاشت همراهش بودم تا روزی که با شهید زنده و جانباز سرافرازی از وطنمان آشنایمان کرد. همان عزیز بزرگواری که به قول خودش از همه جانبازتر بود و بنا بود رزق آخرین روز از سی روز امسال ما را فراهم کند.
و آشنایی با روح لطیف و شخصیت ناب سرکار خانم «حاجیه فاطمه صفری» همسر و همراه و یار وفادار برادر جانبازمان «حاج ابراهیم صمدی» بشود بزرگترین سوغات سفر حج ابراهیمیشان برای ما.
و امروز در آخرین دقایق چهاردهمین فرصت پرواز شهداییمان، با این دو عزیز بزرگوار همراهیم.
🦋
✍🏻 جانبازترین جانباز
به قول علی، رئیس کاروان جانبازان، شاید جانبازترین جانباز کاروانمان باشد. از سال ۶۲ مجروح شده، یعنی قبل از به دنیا آمدن خیلی از ماها...
از سینه به پایین، کاملاً فلج و بیحس.
به اختیار خودش، نه میتواند بنشیند، نه بخوابد. کافی است اندکی به جلو یا عقب یا طرفین، سر و گردنش را خم کند. حتماً میافتد.
بدنش نه گرما را حس میکند نه سرما را. فقط وقتی بیحال و کرخت میشود میفهمند که سردش بوده و پتو رویش میاندازند؛ وقتی هم گُر میگیرد، میفهمند گرمش بوده...
چهار سال زخم بستر داشته و مجبور بوده به رو بخوابد. شکل پاهایش هم برای همین تغییر کرده...
ولی آنقدر راضی است به رضای خدا...
آنقدر تسلیم است که از خودت خجالت میکشی...
رزق روز عرفهٔ ما را ساخته...
میگوید: «جانباز شدن راحت است ولی نگه داشتنش خیلی سخت!» میگوید: «کافی است فقط یکبار از سر خستگی و ناراحتی، به تقدیرت بد و بیراه بگویی و آن وقت، تمام»...
با لهجهٔ ترکی شیرینش و با لکنت زبانی که غم و دردِ قصّههایش را صدچندان میکند، غصههایش را تا مغز استخوانت میچشاند. برایم میگوید و با شرم از بندگی خودم و نعمتهایی که کفران کرده و میکنم، گوش میکنم و آب میشوم...
«حاج ابراهیم صمدی»، جانباز قطع نخاع اهل زنجان، که خدا بخاطرش به ما منّت گذاشته و شاید به آبرویش به ما نگاه کند و در این شلوغی عرفات ببخشاید...
✍🏻مهدی دقیقی/سرزمین عرفات/حج ابراهیمی سال ۱۴۴۴ ه.ق
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#جانباز_ابراهیم_صمدی
#شهدای_زنده
#جانبازان
#روز_آخر
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🦋
نام و نام خانوادگی جانباز: ابراهیم صمدی
تولد: ۱۳۴۱، زنجان.
مجروحیت: ۱۳۶۲/۱۲/۱۴، عملیات خیبر.
درصد جانبازی: ۸۰ درصد
شهادت: در رکاب حضرت ولیعصر عجلاللهتعالی فرجهالشریف انشاءالله.
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#جانباز_ابراهیم_صمدی
#شهدای_زنده
#جانبازان
#روز_آخر
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋
📚بیقرار
قرارشان این نبود. حداقل یکی از آنها باید شهید میشد.
ابراهیم مجروح شده بود. وقتی خبرش به اصغر رسید و فهمید رفیقش قطعنخاع شده خودش را به بیمارستان رساند.
_مرد حسابی! قرار ما این بود؟!
_ نه! این نبود؛ ولی بیشتر از این هم از من برنمیاد!
_ دیگه فایده نداره! از تو نه رفیق درمیاد نه شهید! این کار خودمه!
قرار گذاشته بودند هرکس زودتر شهید شد هوای دیگری را داشته باشد.
مرخصیاش که تمام شد برگشت جبهه؛ و شد «شهید اصغر کرباسی».
از آن به بعد، ابراهیم ماند و غم دوری از رفیقی که فقط هواداری او میتوانست روزهای سخت و جانکاه جانبازی را برایش هموار کند.
✍🏻رضوانه دقیقی ۱۴۰۲/۱۱/۱۷
👩🏻💻طراح: زینب دباغ
🎙با صدای: رضوانه دقیقی
🎞تدوین: زهرا فرحپور
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#جانباز_ابراهیم_صمدی
#شهدای_زنده
#جانبازان
#روز_آخر
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🦋
جانباز والامقام «حاج ابراهیم صمدی» در سال ۱۳۶۲ در حمله خیبر، با اصابت ترکش، از ناحیه مهرهی کمر، قطع نخاع شد.
در آن زمان بهخاطر نبود امکانات کافی و همچنین اطلاعات محدود در مورد نحوه انتقال مجروحین جنگی و قطع نخاعی، ضایعه ایشان به مراتب بیشتر شد. او را پشت تویوتا همراه با شهدا به بیمارستان انتقال دادند. ابتدا بهعلت خونریزی شدید و بیهوشی گمان میکردند او هم شهید شده است؛ اما خواست خداوند غیر از آن بود.
دکترها از ویزیت او امتناع میکردند و اعتقاد داشتند کسی که تا صبح زنده نمیماند لزومی ندارد که معاینه شود. حتی اعتراض خانوادهاش هم تاثیر چندانی نداشت.
در همان روزهای اول بستری، دکتر متوجه عمق ضایعه ایشان شده و خبر قطع نخاعیاش را مستقیم به خود او اعلام کرده و گفته بود که دیگر تا آخر عمر نمیتوانی راه بروی!
دوسال در بیمارستانهای مختلف تهران بستری بود تا بالاخره به کمک خداوند تا حدودی این شرایط را پذیرفت و با آن کنار آمد.
خلاصه اینکه ادامه عمر شریف او با درد و رنج رقم خورد. ده سال را در آسایشگاه جانبازان گذراند.
با انحلال آسایشگاهها مجبور شد به خانهای برگردد که اصلأ با شرایط فعلی او سازگاری نداشت. خانهای روستایی که حتی امکانات اولیه او را برآورده نمیکرد. بالاجبار خانوادهاش به زنجان مهاجرت کردند و او ده سال هم با کمترین امکانات ممکن روزگار را گذراند. این مسائل باعث ایجاد محدویتهای بیشتر و شروع عوارض جدیدی برای او شد؛ ولی ابراهیم همچنان مثل یک کوه محکم بود و خم به ابرو نمیآورد.
از سال ۱۳۷۸ بانویی صالحه توفیق همسری و خدمتگزاری ایشان را پیدا کرده که او خود نیز خداوند را از این جهت شاکر است.
حاج ابراهیم صمدی که بعد از عمری تحمل درد و رنج، چند ماهی است همراه با همسرش به مکه و حج تمتع مشرف شده و به جرگه حاجیان پیوسته همیشه شاکر خداست و میگوید: «هرچه از دوست رسد نیکوست!»
او همهی درد و رنجها را با یک لبخند به سخره گرفته و الگویی بینظیر برای اطرافیان است.
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#جانباز_ابراهیم_صمدی
#شهدای_زنده
#جانبازان
#روز_آخر
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🦋
نحوه آشنایی آقای «حاج ابراهیم صمدی» و همسرش از زبان همسر ایشان سرکار خانم «حاجیه فاطمه صفری» در گفت و گوی اختصاصی با سیروز سیشهید🎤
هیچوقت فکر نمیکردم روزی با یک جانباز ازدواج کنم. من و حاج ابراهیم، حتی یکبار هم یکدیگر را ندیده بودیم؛ در حالی که در یک محله زندگی میکردیم.
تابستان سال ۱۳۷۸ من حدود ۱۷ خواستگار داشتم؛ از تمامی شغلها و صنفها: از دکتر و روحانی و کارگر بگیر تا سمسار و معلم و مهندس...
چون خواهر بزرگتر از خودم در خانه بود هرکدام را به بهانهای رد میکردم و البته قصد ازدواج هم نداشتم.
آن سال من در سپاه کار میکردم و در اکثر پایگاههای بسیج مساجد فعال بودم. آخرین خواستگارم فردی روحانی بود که پدرم از او خوشش آمده و در غیاب من به او قولهایی داده بود.
وقتی من متوجه شدم مخالفت کردم؛ ولی پدرم از اینکه میدید او از خانواده محترمی است و هیچ عیب و ایرادی ندارد اما من مخالفم خیلی ناراحت بود.
خوشبختانه با خواهرش دوست و همکار بودم. جریان را به او گفتم و محترمانه جواب رد دادم. بعد از مدتی که پدرم متوجه شد خیلی ناراحت و عصبانی شد طوری که از رفتار او، دلم گرفت.
شب ۲۱ ماه مبارک رمضان، در مراسم احیا به حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام متوسل شدم و گفتم: «شما یک فرد شیرپاک خورده که قبولش داری سر راه من بگذار؛ من هم قول میدهم بی چون و چرا ازدواج کنم!»
همان شب وقتی از مسجد برگشتیم سحری خوردیم و خوابیدیم. در خواب مردی را دیدم که روی ویلچر نشسته و از یک سراشیبی با سرعت زیاد پایین میرود. مردم فقط نگاهش میکنند و کسی کمکش نمیکند. جلو رفتم و آنها را سرزنش کردم که چرا کمکش نمیکنید؟!...
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#جانباز_ابراهیم_صمدی
#شهدای_زنده
#جانبازان
#روز_آخر
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid