eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
41.6هزار عکس
18هزار ویدیو
363 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرّحمن الرّحیم زندگینامه طلبه شهید عاشق واصل احسان حدائق   فتوحات سپاه پیروزمند اسلام در جبهه های نبرد نور علیه ظلمت، همه و همه مدیون قطره قطره ی خون مطهّر شهدای عظیم الشّأن انقلاب اسلامی است. قطراتی که در پانزدهم خرداد بر زمین ریخت، بر مسیر زمان جاری گشت و در مسیر خود رژیم طاغوتی 2500 ساله را در بیست و دوم بهمن ماه 57 بنیان کَند. با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و باز گردیدن جبهه ی مبارزه ای به وسعت تمامی ایران علیه استکبار جهانی به سرکردگی آمریکای جهانخوار و تحمیل شدن جنگ دولت بعثی - صهیونیستی عراق علیه ایران اسلامیمان، خون های پاک شهدا به نهری تبدیل گردیده که می رود تا خار و خاشاک های منطقه را از مسیر خود برداشته، در آینده ای نه چندان دور با امواج خروشان خود ریشه های منافع استکبار جهانی را از منطقه بَر کَنَد و طومارشان را به همّت مستضعفین به پا خاسته ی پیرو قرآن، در سراسر گیتی در هم پیچد و وعده ی بزرگ الهی وراثت مستضعفین بر زمین را تحقّق بخشد. شهید احسان حدائق، تلاشگری صادق و خستگی ناپذیر در جهت تحقّق این وعده ی الهی بود. او در سال 1340 متولّد گردید و تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و متوسّطه را در شیراز گذراند. از ابتدای نوجوانی به امام علاقه پیدا کرده بود و در دبیرستان، جزء عناصر فعّال مسلمان و نیز اعضای فعّال انجمن اسلامی بود. در دوره ی دبیرستان به فعّالیت های مخفی نیز در حدّ مسائل مطالعاتی و ساخت موادّ منفجره اشتغال داشت. با اوج گیری نهضت اسلامی در سال 57 در کلّیه ی جریانات انقلاب و تنظیم راهپیمایی ها و نیز کمیته ی مخفی پیشبرد مسائل انقلاب در شهر، بستن بازار، درگیری با مزدوران رژیم ستم شاهی و چاپ و توزیع اعلامیه های امام، ایجاد نمایشگاه های کتاب، تظاهرات آذر ماه 68 و نیز در حمله ی مردم به شهربانی شیراز و سقوط آن شرکت فعّال داشت و تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، چندین بار مورد سوء ظنّ عوامل رژیم شاه قرار گرفته و دستگیر و زندانی گردید و مورد ضرب و شتم مزدوران رژیم طاغوتی شاه قرار گرفت. با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی در ایجاد اوّلین کمیته ی انقلاب اسلامی نقش داشت. در کمک به کنترل نظم شهر و نیز دستگیری ساواکی ها و مأمورین اطّلاعات شهربانی تلاش فراوان می نمود. پس از تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، با این نهاد جوشیده از متن مردم همکاری داشت و سپس در دادگاه های انقلاب اسلامی در خدمت استاد سیّد علی محمّد دستغیب به فعّالیت پرداخت. مدّتی بعد در چندین کمیته ی پاکسازی از جمله مخابرات، گمرک و آموزش و پرورش با جدّیت فعّالیت داشت و از همان اوایل پیروزی، با منافقین و گروهک های ملحد شدیداً مبارزه می کرد. تا آخرین روز حیات دنیاییش،  با سپاه نیز همکاری می نمود. مدّتی را در حزب جمهوری اسلامی شیراز فعّالیت داشت و مدّتی را در تهران با دانشجویان پیرو خطّ امام همکاری می نمود. تدیّن و تعبّد نسبت به اسلام عزیز، عشق و علاقه و تبعیّت محض از حضرت امام خمینی(ارواحنا له الفداء)، شجاعت فوق العاده و اخلاص در عمل، مکتوم داشتن کارهایی را که برای اسلام می کرد، بینش سیاسی و ذهن فعّال اطّلاعاتی - نظامی با راستگویی و صداقت در گفتار، تواضع، ساده پوشیدن، اهمّیت دادن به جماعت و پشتیبانی از خطّ امام، خصوصیات بارز اخلاقی وی را تشکیل می داد.  به کار فرهنگی و تحزّب اسلامی سخت معتقد بود و به همین علّت مدّت ها در حزب جمهوری اسلامی خدمت نمود و همیشه و در همه جا مدافع فکر عظیم سیّد الشّهدای انقلاب اسلامی شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی بود. به تجهّد و نماز شب و دعا و راز و نیاز و گریه و توسّل به ائمّه ی معصومین به خصوص امّ الائمّه فاطمه ی زهرا(س) علاقه ی فراوان داشت و به ایشان متمسّک بود. به راحتی بخشش می کرد و همیشه یک حالت انفاق و ایثار مال در او بود. در افشا و طرد افکار ضدّ اسلامی پیشقدم بود و از کودکی از روحیه ی ظلم ستیزی و زیر بار زور نرفتن برخوردار بود. دو بار به جبهه های نبرد نور علیه ظلمت عزیمت نمود، اوّلین بار در عملیات طریق القدس شرکت نمود و از ناحیه ی بازو مجروح گردید و در عملیات بیت المقدّس در جریان پاکسازی نخلستان های ابتدای خوئین شهر در تاریخ 2 / 3 / 61 در اثر اصابت تیر مستقیم به قلبش به درجه ی شهادت نائل گردید. پیکر مطهّر شهید حدائق در تاریخ 9 / 3 / 61 پس از برگزاری مراسم باشکوه تشییع توسّط امّت حزب الله و در میان بدرقه ی پرشور ایشان در صحن بارگاه ملکوتی حضرت احمد بن موسی شاهچراغ «علیه السلام»  به خاک سپرده شد. یادش گرامی و راهش جاودان باد .
بسم رب شهدا والصدیقین راز یک شهید نام: احسان حدائق     تاریخ شهادت: ۲/۳/۶۱      عملیات : بیت المقدس    محل تولد :شیراز          محل دفن: در صحن حرم احمد ابن موسی( مطهر شاهچراغ) احسان پدرش دکتر بود و خانواده اش ازنظر مالی در شرایط بسیار خوبی داشتند ولی هیچ وقت این موضوع را به کسی نگفته بود  و اگر کسی در این مورد سئوال می کردمی گفت پدرم کارگر است این موضوع را پس ازشهادتش فهمیدیم . یک روز قبل ازشهادتش یعنی در تاریخ ۱/۳/۶۱  رو به بچه ها کرد و با اشاره گفت ببین ا ون دروازه خرمشهره فردا آنجا محل پرواز است  ما این موضوع را را درست نفهمیدیم  وآن را فردا ش موقع شهادتش فهمیدیم  پس از شهادتش به خاطر پیشروی نیروها و درگیری تا چند روزی امکان نداشت جنازه اش را به عقب بر گردانیم ۳ روز پیکر مطهرش در اوج گرمای  خرداد ماه خرمشهر در سنگری بود. بدون اینکه متهفن شود سنگر پر شده بود ازبوی خوش انگار که آنجا گلاب زده بودند هرکسی آنجا رد می شود  می گفت چه بویی است . گلاب است چه بوی خوبی تا حالا این چنین بویی نشندیم . ما به خاطر این که بچه ها تو حال خودشان باشد هم همه نکنند می گفتیم گلاب میمند است  . پس ازسه روز پیکر مطهر احسان به عقب برده شد وبه معراج شهدا انتقال داده شد ازشها دت تا خاکسپاری اش ۲۰روزطول کشید . ما هم با جنازه احسان به شیرازآمدیم .خانواده اش به ما گفت ا این وصیت نامه احسان است که گفته در هنگام خاکسپاریش باز کنید  بازکه کردیم نوشته شده بود . یک قبر خالی در حرم احمد ابن موسی( شاهچراغ) است این صاحب قبر یک پیرزنی است که در فلان جا زندگ  می کند و  آن آدرسی که احسان گفته بود رفتیم در زدیم یک پیر زنی امد در را باز کرد گفتیم مادر جان شما در حرم شاهچراغ فبر خالی دارید پیر زن با تعجب گفت مگه چطور گفتم یکی از دوستان ما شهید شده و وصیت کرده  و آدرس شما را داده که یک قبر خالی دارید پیر زن اشک در چشمانش جمع شد گفت به خدا هیچ کس به غیره خودم و خدا نمی دانست که من یک قبر خالی دارم .پیرزن گفت این قبر حق این شهید است به او می بخشم  .   تو اي شهيد که نامت خلاصه ي پاکي ست   چقدرپيراهن خاکي تو افلاکي ست! چـقـدرقمـقمـه ي خالي ات ،ادب دارد          هـنـوزنام ابـالفضل ،روي لب دارد
خاطره‌ای از شهید احسان حدائق آخرین لحظات احسان که خاطره شد خاطرات شهدا یکی از همرزمان شهید «احسان حدائق» در خاطره‌ای می‌نویسد: «شب یکم خردادماه سال 61 بود. حسابی آر پی جی شلیک کرده، سرم گیج بود و از گوشم خون می‌آمد. شام کنسرو تن ماهی دادند. اولین‌بار بود که کنسرو ماهی می‌دیدم، برایم خوشمزه بود. دو سه تا را با هم خوردم. ناگهان...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.  شهید «احسان حدائق» 31 مرداد سال 1340 در تهران دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در رشته ی تجربی گذراند. سال 1356با فعالیت‌های انقلابی که داشت دو بار به دست ساواک دستگیر شد. سال 1358 به حوزه علميه ابوصالح رفت. با آغاز جنگ تحمیلی راهی جبهه نبرد شد و سرانجام سوم خرداد سال 1361 به شهادت رسید. متن خاطره: محمد نوربخش همرزم شهید «احسان حدائق» در خاطره‌ای می‌نویسد: شب یکم خردادماه سال 1361 بود. حسابی آر پی جی شلیک کرده، سرم گیج بود و از گوشم خون می‌آمد. شام کنسرو تن ماهی دادند. اولین‌بار بود که کنسرو ماهی می‌دیدم، برایم خوشمزه بود. دو سه تا را با هم خوردم. ناگهان چشمانم سیاهی رفت و افتادم. وقتی چشم باز کردم دیدم در چادر بهداری کوچکی هستم. هنوز بدنم کرخت بود و چیزی نمی‌فهمیدم. همه برایم غریب بودند. دکتر به سمت من آمد و گفت: چی شد که بی‌هوش شدی؟ گفتم: نمی‌دونم، فقط کنسرو ماهی خوردم غش کردم. گفت: همین؟ گفتم: بله! رفت یک لیوان چایی ریخت و درونش نبات انداخت و برایم آورد و گفت: این را بخور! تا چای نبات را خوردم تمام گرفتگی و تشنج و خشکیم از بین رفت. گفت: مرخصی! آمدم بیرون. همه چیز و همه‌کس برایم غریبه بود. تنها نشانه‌ای که دیدم تابلویی سوراخ بود که روی آن نوشته بود خرمشهر، 35 کیلومتر. حیران اطراف را نگاه می‌کردم که ناگهان احسان را دیدم. از روی لباس‌های کهنه و کفش پلاستیکی‌اش شناختمش. انگار دنیا را به من داده بودند. به سمتش دویدم و صدایش زدم. بدنش خیس بود. چفیه‌ای سیاه را روی سر تراشیده و خیسش انداخته بود. آن جدیت همیشگی را نداشت. روی لبش لبخند بود. از سردرد و خوشحالی دیدن احسان اشک در چشم‌هایم پیچید. ـ چرا اشک می‌ریزی؟ ـ سردرد داره دیوونه‌ام می‌کنه. ـ آروم میشی، نگران نباش. با محبت دستش را روی سرم گذاشت و شروع به خواندن سوره حمد کرد. سرم آرام شد. ـ آقا احسان چرا خیسی؟ ـ تو مقر خودمان آب نبود، آمدم اینجا غسل کردم! می‌دانست من پیش حبیب هستم. حال حبیب را پرسید و گفت: قدر همراهی با حبیب رو بدونید و استفاده کنید! دوست داشت بیاید و حبیب را ببیند، اما فرصت نداشت. همین زمان، هواپیمایی با ارتفاع پایین از روی سر این مقر رد شد. ناگهان هر کس با هر سلاحی داشت شروع به شلیک به سمت آن کرد. حتی بعضی‌ها با کلت و کلاش می‌خواستند آن را بزنند، یکی دو نفر هم با توپ «الیکن» که غنیمتی عراقی‌ها بود به سمت آن شلیک می‌کردند. در این میان احسان می‌دوید و فریاد می‌زد: نزنید... نزنید... آن‌قدر تیر ریز و درشت به سمت هواپیما رفت که بالاخره دودی از پشت هواپیما بلند شد. اما رزمندگان باز دست‌بردار نبودند و می‌زدند تا اینکه خلبان از هواپیما بیرون پرید. وقتی با احسان کنار خلبان رسیدیم دیدیم که روی بازویش پرچم ایران است. بعد هم همافرهای نیروی هوایی آمدند و او را با خود بردند. در همین اوضاع یک فیلم‌بردار آمده بود و از بچه‌ها فیلم می‌گرفت. احسان فیلم‌بردار را صدا زد و گفت: آقا از این بچه هم فیلم بگیر... من هم با دست فیلم‌بردار را کنار زدم و گفتم برو کنار آقا... من نمی‌خواهم، من حرفی ندارم. یک‌ساعتی با احسان بودم. گفت: گردانت کجاست، حالا می‌تونی برگردی؟ ـ نمی‌دانم. فقط می‌دانم تیپ محمد رسول‌الله(ص) بودیم. ـ بری خط خودتون می‌تونی بچه‌ها را پیدا کنی! ـ بله. من را کنار جاده برد. هر ماشین و موتوری رد می‌شد، جلویش را می‌گرفت و می‌گفت: کدوم تیپی کجا میری ... آن‌قدر این کار را تکرار کرد تا بالاخره یک موتوری که بازوبندش مثل بازوبند من قرمز بود و آرم تیپ محمد رسول‌الله(ص) داشت را نگه داشت. سوار موتور که شدم احسان من را با خنده‌ای بدرقه کرد. به خط خودمان که رسیدم، اولین نفری که دیدم حبیب بود. تا من را دید اشک در چشم‌هایش پیچید و گفت: محمد تو کجا بودی؟ خیلی روی من حساس بود و این غیبت یک روزه‌ام حسابی دلش را به شور انداخته بود. جریان احسان را گفتم. با حالت خاصی گفت: احسان را دیدی؟ گفتم: آره، احسان را هم دیدم. بغض در صدایش آمد و گفت: خوش به حالت که دیدیش! انگار می‌دانست که آخرین شب حیات احسان است...  منبع: کتاب قلب های آرام
بچه شیرازی: خاطراتی از شهید احسان حدائق  مؤلف:  مریم شیدا   ناشر: جمال   ویراستار:  عاطفه‌سادات موسوی   تصویرگر:  محسن خرقانی   زبان: فارسی   رده‌بندی دیویی: 955.0843092   سال چاپ: 1402   نوبت چاپ: 1   تعداد صفحات: 176   شابک 10 رقمی: 9642029650   شابک 13 رقمی: 9789642029655   کد کتاب در گیسوم: 44839152
کتاب بچه شیرازی مولف (پدیدآور) :  مریم شیدا قیمت پشت جلد: 1280000 ریال قیمت برای شما: 1,113,600 ریال 13 درصد تخفیف تاریخ بروزرسانی: جمعه 19 آبان 1402   توضیحات کتاب "بچه شیرازی" روایتی است از خاطرات یک شیرازی با خدا به نام احسان حدائق. شهیدی که در نهایت به آرزویش رسید و با شهادتش به دیدار با حضرت عصر رفت. کتاب "بچه شیرازی" به قلم مریم شیدا خاطراتی از شهید احسان حدائق را بازگو میکند و توسط انتشارات جمال به چاپ رسیده است. شهید احسان حدائق کیست؟ یکی از همرزمان احسان، در مورد واقعه‌ای می‌گوید: احسان، در حین عملیات اجازه رفتن به خط مقدم را از فرمانده درخواست کرد، اما فرمانده به او اجازه نداد و باید به عقب بازگشت. وقتی او را دیدم، چهره‌اش روشن و پرنور بود، همچنین تا به حال احسان را به این صورت ندیده بودم. من از او خواستم تا دلیل روشنایی چهره‌اش را بگوید. احسان گفت: قسم می‌دهم که تا زمانی که زنده هستم، این راز را به کسی نگویی. من با امام زمان (عج) دیدار کردم و ایشان به من گفتند که امشب میهمان ما هستی. یکی از دوستان این شهید گرامی داستانی روایت می‌کند: یک شب به همراه چهار نفر از همرزمانمان به خاکریزی رفتیم. اسم شب را پرسیدند، اما هیچ‌کدام از ما اسم شب را نمی‌دانستیم. احسان به پشت خاکریز رفت و وقتی برگشت، اسم شب را گفت. از احسان پرسیدم اسم شب را از کجا می‌دانستی؟ او گفت که یک نفر به من اطلاع داد. ما موفق شدیم شب را به صبح برسانیم، اما احسان را ناراحت دیدم که با خود زمزمه می‌کرد و می‌گفت قرار بود دیشب به مهمانی آقا بروم... چند لحظه بعد، احسان به شهادت رسید. شهید احسان حدائق، در عملیات بیت المقدس در تاریخ دوم آبان ماه ۱۳۶۱ به شهادت رسید. پیکر پاک او در شیراز تشییع شد و به دستور وصیتش در صحن مطهر احمد بن موسی (ع) به خاک سپرده شد. برشی از کتاب بچه شیرازی: احسان لبخندِ کم رنگی روی لب آورد: «دیدید که روزه گرفتیم، نمازم خوندیم. شما و شهربانی هم هیچ کاری نتونستین بکنیین.» «آقای حدائق! اسم تو و دوستات تو لیست ساواکه. دنبال دردسر نگرد. دست از این برنامه های آشوبگرانه بردار» _: احسان محلی به حرف‌های من نداد و به سمت حیاط رفت. صدایم را بالا بردم: «فکر کردین این سری هم مثل اون دفعه اَس که “لک زده” رو گرفته بودن و سرکلاسا نرفتین تا ما مجبور شدیم زنگ بزنیم شهربانی آزادش کنن؟ نه. این‌بار بارِ گناهتون خیلی سنگینه!» عصبی به سمت دفتر رفتم. شماره شهربانی را می‌گرفتم که صدای بچه ها داخل دفتر پیچید: « بچه‌ها بچه‌ها آزاد باید گردند…بچه‌ها بچه‌ها آزاد باید گردند.»
بسم الله الرحمن الرحيم من وصيتي ندارم جز چند كلمه: در اصل مي خواستم مطالبي بنويسم ولي در خود نديدم، ولي جهت تذكّر مطالبي چند ذكر مي كنم. سلام مرا خدمت حضرت امام برسانيد، به پدر و مادرم سلامم را ابلاغ كنيد و طلب مغفرت برايم نماييد، هيچ زماني نتوانستم فرزندي خوب براي آنان باشم، نه خوب بلكه بدتر از بد بودم امّا اميد است كه خدا عفوم نمايد. در رابطه با نماز و روزه خدمت مادرم مطالبي عرض كردم كه متذكّر شويد، هر زماني كه سعادت شهادت نصيب حقير سراپا تقصير گرديد، انشاء الله، اگر ذكر و صحبتي از من به ميان آمد بايد صحبت در مورد شهيد مظلوممان بهشتي شود و ذكر مصائبش كنند. همانطور كه حضرت امام فرمود: «ما حتّي امانت هم نيستيم و در اين گفتن امانت نفسانيت وجود دارد». اميد آن دارم كه در راه خدا قطعه قطعه شوم و چيزي از اين قفس باقي نماند و حال اگر مقداري يا تمامي باقي ماند خود حضرت حق مي داند كه چه بكند و مادرم بگويد كه چيزي كه در راه خدا دادم پس نميگيرم و به مادرم بگوييد كه گريه را بر مظلوميت حسين (عليه السلام) كند تا ياد حسين(عليه السلام) هميشه پابرجا بماند. تمامي برادران را تشويق به تحصيل علوم ديني كنيد كه اميد آن دارم برادرانمان بتوانند بيش از پيش خدمت به اسلام و مسلمين كنند. خدمت سرور و پير و مرادمان و مريد اماممان جناب سيّد الاعلام حجة الاسلام و المسلمين حضرت حاج آقا سيد علي محمد دستغيب دامت افاضاته و دام بقاء وجوده الشريف از جانب بنده تقديم سلام و عرض كوچكي فرماييد و خدمتشان عرض كنيد كه از درگاه حضرت ايزدي عزّ شأنه طلب عفو برايم فرمايند كه نه حق كوچكي را بجا آوردم و نه حق شاگردي نسبت به استادي والا كه فناي في الله و بقاي بالله و مجتهد كامل و عارف كامل، كه اي كاش اي كاش اي كاش از وجود مقدسش استفاده ها كرده بودم! برادران را ترغيب كنيد كه از وجودشان استفاده برند تا به كمال مطلق رسند كه او خود رسيده است. رسم است ياد شهيدان كه مي كنند كارهاي آنان را ذكر مي كنند . من از همه شما تقاضا دارم كه هيچ سخني در رابطه با كارهايي كه شايد شما خيال مي كنيد من كرده ام نگوييد، به جاي اين، مصائب حسين(عليه السلام) و مصائب حسين زمان حضرت روح الله و سيد الشهداء انقلاب اسلامي بهشتي مظلوم(قدس سره) و از شهيد سعيد و سعيد شهيد ابوالاحراري و ساير رفقاي شهيد ياد نماييد كه من راضيم و اطمينان دارم كه حضرت حق از تمامي ما راضي مي شود. از حضرت آيت الله العظمي منتظري پشتيباني كنيد و بر مخالفين ايشان كه خيانتكاران هستند سخت بگيريد كه خدا باشماست. پدر و مادر بزرگوار، سلام مرا به به حضرت امام عرضه كنيد و خود شما و برادران و خواهرم به دست بوسي وجود مقدّسش برويد تا از درياي فياض نورش و از جذبه باصلابتش كسب فيض نماييد، انشاء الله. از تمامي برادران معذرت خواهي مي كنم؛ به خدا سوگند در فكر تمامي شما بودم و هستم و مي خواستم كه همه با هم حركت كنيم و اينجا بياييم ولي تقدير اين نبود و از برادر نبي رودكي عزيز معذرت مي خواهم و طلب مغفرت را به واسطه او از درگاه حضرت احديت خواستارم. دست يكايك شما برادران را از دور مي بوسم و آرزو مي كنم كه اي كاش خاك بودم و شما همه پا بوديد و بر من مي نهاديد تا بلكه كثافتهايم كم شود و به اين طريق تطهير شوم. از تمامي برادران مسجد خداحافظي كنيد و از تمامي شما التماس دعا دارم. خدمت برادران اكبر، يوسف همت و يوسف ستارخان و جواد شقاقيان و محمد علي و ... سلام مرا ابلاغ كنيد و به طلبه هاي آقا بگوييد برايم در حد امكان قرآن بخوانند و طلب مغفرت و رحمت كنند. امروز  11 رجب است و اين روز حمله كه مصادف با تولدم است اميد است آخرين روز مصائبم باشد. «اللهم اجعل وفاتي سريعا"» به ياد زهرا و به ياد امام اميرالمؤمنين و در انتظار ديدن رخ يار! ضمنا" به عرفان و علي و ادهم و اديب و خواهرم و حسين سلام مرا برسانيد و از تمام شما برادران هم التماس دعا دارم. و السلام عليكم و رحمةالله و بركاته احسان ـ 11 رجب 1402 قمري