eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
45.1هزار عکس
20.1هزار ویدیو
438 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌴🕊🥀🕊🌴🌹 ميدان صبحگاه دوکوهه است اينجا ، جايي که مثل دريا ، انگار انتهايش معلوم نيست . جايي که زماني معراج روحانيِ عاشقان الله بود . جايي که بسياري در اينجا مهر شهادت بر پرونده خود زدند و براي هميشه سعادتمند شدند . درست در چنين ساعتهايي اينجا ديگر زمين نبود . اينجا عرش خدا بود . عرش واقعي خدا ، چونکه عرشيان خاکي در اينجا با خدا ملاقات داشتند . و چه عاشقانه بود آن ملاقاتها! و اينک بعد از گذشت اين همه سال من در جاي آنها نشسته ام . چشم که بسته مي شود و گوش که از اين اصوات دنيوي فارق مي گردد به راحتي مي توان حضور آنها را در اينجا حس کرد . هنوز انگار از گوشه گوشه ميدان ، صداي مناجات و العفو گفتن ها بگوش مي رسد . هر جاي ميدان را که نگاه مي کنم انگار عزيزي با خدايش خلوتي کرده و آنچنان عاشقانه با او مناجات مي کند که گويا فقط ، خدا مال خود اوست . هرکس فانوسي به دست و پتويي به سر کشيده ، بر گناهان نکرده اش توبه مي کند و ... و من اينک اينجا نشسته ام و همچنان به شرمندگي خود فکر مي کنم که آنها که بودند و من که هستم ؟ آنها چه کردند و من چه مي کنم؟ آنها چطور بودند و من الان چطورم؟ 🌹🥀🕊
🌹🌴🕊🥀🕊🌴🌹 ميدان صبحگاه دوکوهه است اينجا ، جايي که مثل دريا ، انگار انتهايش معلوم نيست . جايي که زماني معراج روحانيِ عاشقان الله بود . جايي که بسياري در اينجا مهر شهادت بر پرونده خود زدند و براي هميشه سعادتمند شدند . درست در چنين ساعتهايي اينجا ديگر زمين نبود . اينجا عرش خدا بود . عرش واقعي خدا ، چونکه عرشيان خاکي در اينجا با خدا ملاقات داشتند . و چه عاشقانه بود آن ملاقاتها! و اينک بعد از گذشت اين همه سال من در جاي آنها نشسته ام . چشم که بسته مي شود و گوش که از اين اصوات دنيوي فارق مي گردد به راحتي مي توان حضور آنها را در اينجا حس کرد . هنوز انگار از گوشه گوشه ميدان ، صداي مناجات و العفو گفتن ها بگوش مي رسد . هر جاي ميدان را که نگاه مي کنم انگار عزيزي با خدايش خلوتي کرده و آنچنان عاشقانه با او مناجات مي کند که گويا فقط ، خدا مال خود اوست . هرکس فانوسي به دست و پتويي به سر کشيده ، بر گناهان نکرده اش توبه مي کند و ... و من اينک اينجا نشسته ام و همچنان به شرمندگي خود فکر مي کنم که آنها که بودند و من که هستم ؟ آنها چه کردند و من چه مي کنم؟ آنها چطور بودند و من الان چطورم؟ 🌹 🥀🕊
🌹🌴🕊🥀🕊🌴🌹 ميدان صبحگاه دوکوهه است اينجا ، جايي که مثل دريا ، انگار انتهايش معلوم نيست . جايي که زماني معراج روحانيِ عاشقان الله بود . جايي که بسياري در اينجا مهر شهادت بر پرونده خود زدند و براي هميشه سعادتمند شدند . درست در چنين ساعتهايي اينجا ديگر زمين نبود . اينجا عرش خدا بود . عرش واقعي خدا ، چونکه عرشيان خاکي در اينجا با خدا ملاقات داشتند . و چه عاشقانه بود آن ملاقاتها! و اينک بعد از گذشت اين همه سال من در جاي آنها نشسته ام . چشم که بسته مي شود و گوش که از اين اصوات دنيوي فارق مي گردد به راحتي مي توان حضور آنها را در اينجا حس کرد . هنوز انگار از گوشه گوشه ميدان ، صداي مناجات و العفو گفتن ها بگوش مي رسد . هر جاي ميدان را که نگاه مي کنم انگار عزيزي با خدايش خلوتي کرده و آنچنان عاشقانه با او مناجات مي کند که گويا فقط ، خدا مال خود اوست . هرکس فانوسي به دست و پتويي به سر کشيده ، بر گناهان نکرده اش توبه مي کند و ... و من اينک اينجا نشسته ام و همچنان به شرمندگي خود فکر مي کنم که آنها که بودند و من که هستم ؟ آنها چه کردند و من چه مي کنم؟ آنها چطور بودند و من الان چطورم؟ 🌹 🥀🕊