💠برای ناموس خودت اينقدر غيرت داری؟💠
🔸يکي از رفقاي ابراهيم گرفتار چشم چراني بود. مرتب به دنبال اعمال و رفتار غير اخلاقي ميگشــت. چند نفر از دوستانش با داد زدن و قهر کردن نتوانسته بودند رفتار او را تغيير دهند. درآن شرايط کمتر کسي آن شخص را تحويل ميگرفت. اما ابراهيم خيلي با او گرم گرفته بود و جلوي ديگران خيلي به او احترام ميگذاشت.
مدتي بعــد ابراهيم با او صحبت کرد. ابتدا او را غيرتي کرد و گفت: اگر کسي به دنبال مادر و خواهر تو باشد و آنها را اذيت کند چه مي کني؟ آن پسر با عصبانيت گفت: چشماش رو در ميارم. ابراهيم خيلي باآرامش گفت: خب پسر، تو که براي ناموس خودت اينقدر غيرت داري، چرا همان کار اشتباه را انجام ميدي؟!
بعد ادامه داد: ببين اگر هرکســي به دنبال ناموس ديگري باشد جامعه از هم ميپاشد و سنگ روي سنگ بند نميشود. بعد ابراهيم از حرام بودن نگاه به نامحرم حرف زد. بعدگفت: تصميم خودت را بگير، اگه ميخواهي با ما رفيق باشي بايد اين كارها را ترك كني.
برخورد خوب و دلايلي که ابراهيم آورد باعث تغيير کلي در رفتارش شد. او به يکي از بچه هاي خوب محل تبديل شــد. همه خلافكاري هاي گذشته را كنار گذاشت.
🔻راوی: جمعی از دوستان🔻
🌸 #سلام_بر_ابراهیم1 🌸
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️
🍀یادم هست که در همان سال های پایانی دبستان، ابراهیم کاری کرد که پدر عصبانی شد و گفت :ابراهیم برو بیرون، تا شب هم برنگرد.
🌺ابراهیم تا شب خانه نیامد. همه خانواده ناراحت بودند که برای ناهار چه کرده. اما روی حرف پدر حرفی نمیزدند. شب بود که ابراهیم برگشت. با ادب به همه سلام کرد. بلافاصله سوال کردم :ناهار چکار کردی داداش؟! پدر درحالی که هنوز ناراحت نشان میداد اما منتظر جواب ابراهیم بود.
🌟ابراهیم خیلی آهسته گفت :توی کوچه راه میرفتم دیدم یه پیرزن کلی وسایل خریده نمیدونه چطوری ببره خونه. من هم رفتم کمک کردم. پیر زن هم تشکر کرد و سکه پنج ریالی به من داد. نمیخواستم قبول کنم ولی خیلی اصرار کرد، من هم مطمئن بودم که این پول حلاله چون براش زحمت کشیده بودم. ظهر با همان پول نان خریدم و خوردم.
✨پدر وقتی ماجرا را شنید لبخندی از رضایت بر لبانش نقش بست. خوشحال بود که پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزی حلال اهمیت میدهد.
📚 #سلام_بر_ابراهیم1
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
#اربعین
┄┅┅❅❁❅┅┅🖤
شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم 🖤