🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹
#فرزندانه
#فرزندان_شهدا
#فرزند_شهید_مدافع_وطن
#حیدر_براتی
#بابایی_خودش_فهمید
#دلم_چی_میخواد..
جمعیت خیلی زیاد بود...
اصلا غیر ممکن بود که به تابوت پدرم برسم...
بابام روی دوش بقیه تشییع میشد و من از تابوتش خیلی فاصله داشتم...
دلم می خواست این دقایق آخر دوشادوش بابام باشم...
دلم می خواست کنار تابوتش راه برم...
دلم براش خیلی تنگ شده بود...
تابوت بابا از کوچه بیرون رفت و حتی از جلوی چشمانم محو شد...
چقدررر سریع می رفت و عجله داشت....
پیش خودم گفتم دیگه رسیدن و دیدن تابوت بابا غیر ممکنه و حتی شاید از شدت جمعیت، خاکسپری رو هم نتونم ببینم...
وقتی از کوچه پیچیدم، تابوت بابا درست کنار شانه ام بود...
دقیقاً کنار شانه ی راستم....
حیرت کردم...
غیر ممکن بود...
انگار تابوت برای چند لحظه مکث کرده بود، تا من به آن برسم....
اشک در چشمانم حلقه زد...
آنجا بود که فهمیدم همیشه کنار من است و صدای دلم را می شنود....
#دلتنگی
#آرزو
#خوش_قولی_شهدا
#شهدا_ناظراند
#شهدا_حاضرند
#شهدا_به_خواسته_ما_آگاهند
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 @martyrscomp قرارگاه شهدا
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#در_مسیر_بهشت
#شهدا_زنده_اند
#شهدا_حاضرند
#شهدا_می_بینند
حکایت یکی از زائران سالار #شهیدان
#حضرت_اباعبدالله_الحسین_ع
در مسیر پیاده روی #اربعین
و همراهی #شهید_هادی با ایشان
یکی از خاطرات شیرینی که از سفر پیاده روی اربعین برام مونده ، این است که چون ارادت خاصی به #شهید_ابراهیم_هادی داشتم ، #عکس ایشون را در پشت #چادرم سنجاق کردم .
روز اول که پیاده روی می کردیم ، داشتم به آقا #ابراهیم فکر می کردم ، به نیتشون ذکر می گفتم یک لحظه از دلم گذشت که #داداش_ابراهیم ، من به فکر شما هستم ، تو هم به یاد من هستی ؟ اگر اینطوره ، یک نشانه برام بفرست ، باور کنید چند دقیقه نشد که یک آقا من را صدا کرد و گفت یک چیزی می خوام بهتون بگم ، نمی دونم خوشحال می شی یا نه .
گفتم بفرمایید ...
گقت من همرزم و دوست صمیمی #ابراهیم_هادی هستم
تو جبهه همش با هم بودیم
گفت عکس من در کتاب #سلام_بر_ابراهیم هست
خیلی ازسجایا و خصوصیات اخلاقی #ابراهیم برام تعریف کرد
من مات و مبهوت مونده بودم و فقط گریه می کردم ، خیلی برام شیرین بود و درطول سفر حضور #داداش_ابراهیم را در پیاده روی احساس می کردم .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊🕊🌹
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹
#فرزندانه
#فرزندان_شهدا
#فرزند_شهید_مدافع_وطن
#حیدر_براتی
#بابایی_خودش_فهمید
#دلم_چی_میخواد..
جمعیت خیلی زیاد بود...
اصلا غیر ممکن بود که به تابوت پدرم برسم...
بابام روی دوش بقیه تشییع میشد و من از تابوتش خیلی فاصله داشتم...
دلم می خواست این دقایق آخر دوشادوش بابام باشم...
دلم می خواست کنار تابوتش راه برم...
دلم براش خیلی تنگ شده بود...
تابوت بابا از کوچه بیرون رفت و حتی از جلوی چشمانم محو شد...
چقدررر سریع می رفت و عجله داشت....
پیش خودم گفتم دیگه رسیدن و دیدن تابوت بابا غیر ممکنه و حتی شاید از شدت جمعیت، خاکسپری رو هم نتونم ببینم...
وقتی از کوچه پیچیدم، تابوت بابا درست کنار شانه ام بود...
دقیقاً کنار شانه ی راستم....
حیرت کردم...
غیر ممکن بود...
انگار تابوت برای چند لحظه مکث کرده بود، تا من به آن برسم....
اشک در چشمانم حلقه زد...
آنجا بود که فهمیدم همیشه کنار من است و صدای دلم را می شنود....
#دلتنگی
#آرزو
#خوش_قولی_شهدا
#شهدا_ناظراند
#شهدا_حاضرند
#شهدا_به_خواسته_ما_آگاهند
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 🥀🕊