🏴🕯
📚 مثل عباس
_ پس علی آقا خودش کجاست؟!
_ چی بگم! قرار بود بیاد فرودگاه دنبالمون.
چادرم را سفتتر توی دستم گرفته و رویم را محکم کردم. چندنفر پایین هواپیما به استقبالمان آمده بودند. چشمهایم دنبال علی میگشت. از پلههای هواپیما پائین آمدم. ماشینش را دیدم اما خودش را نه!
همین که پایم به زمین رسید دیگر نفهمیدم چه شد! در یک آن، زمین و زمان بهم ریخت! فقط دود و سیاهی و صدای مهیبی که آن را بالا میبرد! و فریادی که: «بخوابید زمین، فرودگاه رو زدن!»
💠💠💠
_ بهبه علی آقا! صفا آوردی! تو آسمونا دنبالت میگشتیم تو پناهگاه پیدات کردیم.
_ سلام پدر جون! ببخشید...
_ پدر آمرزیده! تو دختر منو میخواستی بیاری وسط این توپ و تفنگ؟! حالا بچهام به کنار، خودمم داشتم به خیل شهدا ملحق میشدم!
کمکم داشتم حرفهای پدرم را باور میکردم. دل توی دلم نبود نکند اجازه ندهد اینجا بمانم که خنده هردوتایشان شوخیاش را برملا کرد.
_ پدرجون شما همین فردا برگردید. من برای مرضیه خونه میگیرم وضعیت که آروم شد خبرتون میکنم.
💠💠💠
_ الو مرضیه! خونه جور نشد؛ اما تو هتل اتاق گرفتم!
_ شوخی میکنی؟! مگه اونجا جنگ نیست؟!
_ بله، اما یه هتل خالی کردن برای خانواده رزمندهها و یه اتاق هم به ما دادن!
_ ولی من اینهمه جهیزیه دارم!
_ همه رو بذار و بیا.
رفتم. چون قرارمان بود هرجا علی برود من هم کنارش باشم. نفسهایم به نفسهای علی بند بود و دلم به لبخند همیشه بر لبانش گرم.
هر روز صبح با دوستانش برای خنثی کردن مین میرفت و من، دلِ نگرانم را با خواندن آیات قرآن آرام میکردم.
علی بعد از شهادت برادرش، قول داده بود اگر روزی شهید شد با برگشتن پیکرش، جای خالی پیکر عباس را برای مادرش پر کند اما نتوانست. شاید هم فراموش کرده بود بیشتر تخریبچیها چیزی برای برگشتن ندارند! او هم مثل عباس رفت و...
✍🏻 فیروزه نظری ۱۴۰۰/۹/۱۱ @firouzehnazari5458
طراح کلیپ: مطهره سادات میرکاظمی
تدوین: زهرا فرحپور @z_farahpour
🥀
#سیروزسیشهید۱۲
#شهیدعلیرضا_عاصمی
#شهدایدفاعمقدس
🆔https://zil.ink/30rooz30shahid
🏴🕯
سردار شهید علی عاصمی از زبان همسرش 🎤
پس از اینکه عقد کردیم علی برگشت اهواز. من با همه علاقهای که به ایشان پیدا کرده بودم در تهران تنها ماندم.
علی چهره معصوم و قلب بزرگی داشت. از کودکی در کلاس قرآن شرکت کرده بود و انس عجیبش به اسلام، حال همه اطرافیانش را خوب میکرد. این نور در چهرهاش هم مشخص بود و من از این نعمت بزرگ راضی بودم.
مدتی بعد به تهران آمد و مرا برای زیارت به شهر قم برد. همانجا از من پرسید: «دوست داری با من در اهواز زندگی کنی یا در تهران کنار مادر و پدرت باشی؟!» من بیصبرانه و باعجله جواب دادم که: «معلوم است هر جا که شما باشید.»
به خاطر شرایط اهواز، مجبور شدیم در هتلی که به خانوادههای رزمندهها اختصاص داده بودند زندگی مشترکمان را شروع کنیم.
علی همیشه دوست داشتنش را بروز میداد. مخصوصا جلوی خواهرها و خانوادهاش. آنها هم میخندیدند و به شوخی میگفتند: «بله! مرضیه خانم خیلی خانم خوبیه. لباس که نمیشوید؛ غذا که نمیپزد؛ در هتل هم که زندگی میکند!» و علی میخندید و میگفت: «همین خوب است.»
روزهای پر دلهرهای داشتیم. اما خیالم راحت بود که کنار علی هستم. او و دوستانش هر صبح برای خنثیکردن مین میرفتند و تا شب ما را در خانه نگران میگذاشتند. من هم برای سلامتیشان خودم را مشغول خواندن قرآن و دعا میکردم.
ثمره زندگی ما یک پسر بود. اسمش را رسول گذاشتیم. پدرم همیشه میگفت: «من میدانستم که علی آقا شهید میشود برای همین دوست داشتم تو را به او بدهم تا از نسل این مرد بزرگ در خانه ما فرزندی باشد.»
علی پس از ۷۲ ماه حضور در جبهه به عدد ۷۲ یار امام حسین علیهالسلام برگزیده و به مقام شهادت نائل شد.
برادرش عباس که شهید شد به مادرش گفته بود: «تو پنج فرزند داری که خمس آنها را دادهای!» اما خودش هم بعد از عباس رفت. قبل از شهادتش دائما خودم را دلداری میدادم و میگفتم: «اگر رسول من بیپدر شود بهتر از این است که رسولهای زیادی بیپدر شوند.» اما حالا با رفتنش ته دلم بیصبری میکردم. من نفسم به نفسهای علی بند بود اما به بزرگیاش افتخار میکردم. او الگو و اسوه خیلی خوبی برای جوانان کاشمر به شمار میآمد. همه او را دوست داشتند. علی و عباس هر دو به شهادت رسیدند. فرزندانی از یک خانواده دیندار و خداشناس که این پاداش معرفت و تقوای آنها بود.
روحشان شاد و قرین رحمت الهی.🌹🌹
🥀
#سیروزسیشهید۱۲
#شهیدعلیرضا_عاصمی
#شهدایدفاعمقدس
🆔https://zil.ink/30rooz30shahid
🏴🕯
راضیه آیتاللهی، مادر علی و عباس عاصمی: 🎤
«اینها امانتهایی بودند که خداوند متعال به ما داده بود و تا زمانی که مقدر بود برای ما نگه داشت و پس از آن امانتهای خود را در فاصله سه سال از ما گرفت. امانت اولی سوخت و امانت دومی بدنش در زیر بمب ۷۵۰ پوندی تکهتکه شد. میگفتم اگر جنازه عباس را ندیدم، جنازه علی را خواهم دید و او را به سینه میگیرم تا قلبم آرام شود. ولی افسوس که آن قد رسا و اندام زیبا، یک بقچه بیشتر نیامد.»
🥀
#سیروزسیشهید۱۲
#شهیدعلیرضا_عاصمی
#شهدایدفاعمقدس
🆔https://zil.ink/30rooz30shahid
🏴🕯
همسر شهید:
بعد از شهادت، مرتب به خوابم میآیند. روزهای اول بیشتر بود. شبی دیدم کف دستش را نشان داد و گفت که دنیا مثل حباب است. ممکن است هر لحظه بشکند. اصلاً ارزش غصّه خوردن ندارد.
🥀
#سیروزسیشهید۱۲
#شهیدعلیرضا_عاصمی
#شهدایدفاعمقدس
🆔https://zil.ink/30rooz30shahid
Majid Bani Fateme - Heydar Heydar.mp3
5.79M
از طرف برادران شهید علی و عباس عاصمی مهمان سفره مهربانی امیر و مولا و مقتدای مومنانیم...🕯🏴
🥀
#سیروزسیشهید۱۲
#شهیدعلیرضا_عاصمی
#شهدایدفاعمقدس
🆔https://zil.ink/30rooz30shahid