🌸
از زبان یکی از اهالی پیشبر درباره شهید ایوب پری بشنویم:
سالها پیش، ساعتی را ميهمان خانه پدر و مادر شهيد "ايوب پری" شدم.
در نوجوانی و زمانی که هنوز در پيشبر، ساکن بودم، هر روز وقتی به حياط منزل پدرم میآمدم مزار ايوب و پرچم سه رنگ زيبای ايران اسلامی را از دور میديدم. يا گاهی که از کنار مزار شهيد ايوب پری میگذشتم لحظهای درنگ میکردم تا فاتحهای نثار روح پاکش کنم.
هميشه کنجکاو بودم چرا يک دانش آموز در حين درس و مدرسه به جبهه میرود؟! سوالاتی درباره اين شهيد در ذهنم داشتم و میخواستم بيشتر دربارهاش بدانم اما بر سنگ مزارش فقط تاريخ تولد و شهادتش در منطقه عملياتی شلمچه نوشته شده بود.
نمیدانستم ايوب چگونه آدمی بوده اما کم و بيش از مردم شنيده بودم که او پسری مظلوم و باوقار بوده است.
درست يادم نمیآيد از چه سالی، ولی از زمانی که يادم میآيد، پدر شهيد را هميشه خنده رو و بشاش با شوخیهايی به جا، به خاطر داشتم. ولی آن روز پدر شهيد آن طور نبود، راستش وقتی او را ديدم دلم خيلی گرفت، چون اصلا دوست نداشتم او را با اين حال و روز ببينم، تصويری که از پدر شهيد داشتم کاملا تغيير کرده بود. خيلی افسوس خوردم که چرا در چند سال گذشته که حالش بهتر بود سراغی از او نگرفته بودم.
او حتی بعد از چندين سال، دوستان و آشنايان را هم به سختی به خاطر میآورد اما يک چيز را خوب به خاطر داشت "ايوب فرزند شهيدش را".
وقتی از محمد پری، پدر شهيد درباره فرزندش سوال کردم بغض گلويش را گرفت و اشک در گوشهی چشمانش جمع شد. با مکثی طولانی و سکوتی سنگين خاطراتش را مرور میکرد و از روزهايی میگفت که ايوب راه رفتن را آغاز کرد، قد کشيد و بزرگ شد، به دبستان راهنمايی و دبيرستان رفت تا اين که جوان رعنايی شد برای پرواز عاشقانه در آغوش خاک.
میگفت: ايوب حيف بود، حيف بود که شهيد نشود هر چند اگر اين جا بود عصای دست پيریام بود ولی خودش میخواست که در راه خدا برای کشور شهيد شود.
پدر درباره ويژگی فرزندش هم میگفت:
او هيچ انتظاری نداشت. کمتوقع و قناعتگر بود و سرش به کتاب و درس و مدرسه گرم بود.
او در وصيتنامهاش نوشته بود: پدر و مادرم! برايم گريه و ناله نکنيد امانتی بودم که...
"آسيه خراشادی" مادر شهيد بعد از حدود ۲۸ سال، هنوز داغدار فرزندش بود، او از روزهايی میگفت که ايوب هوای جبهه رفتن کرده بود. از روزهايی که "ايوب" غزل خداحافظی را خوانده بود و منتظر اجازه پدر و مادر بود تا به قربانگاه برود. مادر متوجه تغيير رفتار و گفتار جوانش شده بود، به گفته مادر ايوب، گاهی گوشهای خلوت میکرد و نوحهای زمزمه میکرد و گاهی هم ملحفهای سفيد رويش میکشيد و نوحهخوانی میکرد.
از خانواده شهيد سوال کردم دستخطی هم از ايوب داريد که مادر شهيد گفت: يک نامه از ايوب داشتيم که هميشه پدر شهيد آن را در جيبش نگه میداشت. يک روز که لباسهای پدرش را شسته بودم نامه از بين رفته بود. چند دقيقه بعد مادر شهيد به اتاق ديگری رفت و برگشت و گفت: البته يک دفترچه دست نوشته از ايوب داريم که در آن از ما خواسته شده پس از شهادتش گريه و زاری نکنيم. ايوب خاطراتی را در اين دفترچه نوشته و تاکيد کرده است که بانوان به خاطر خون شهدا هم که شده حجاب خود را رعايت کنند.
شهيد آخرين روزها تلاش داشت هر طور شده رضايت مادر را برای رفتن به جبهه جلب کند، مادر میگفت: ۱۷۰کيلو گردو داشتيم و قرار بود گردوها را پوست بکنيم. ايوب برای اين که رضايت ما را بگيرد و به جبهه برود همه را به تنهايی پوست کند و گفت: مادر حالا اجازه میدهی بروم؟!
موقعی که ايوب میرفت با همه روبوسی کرد، دست من و پدرش را بوسيد، رفتارش تغيير کرده بود. وقتی از او پرسيدم که ايوب چه شده که با همه روبوسی میکنی، خداحافظی میکنی؟! گفت: مادر! اين آخرين ديدار است.
ايوب يک همراه و همدل هم داشت که آن طور که نقل میکنند تا آخرين لحظات با هم بودهاند؛ شهيد "مهدی ميری" دانش آموزی پيشبری بود که با ايوب به جبهه اعزام شده بود و آن طور که مهدی در نامهای برای "محمد عزيزی" يکی از هم کلاسیهايش در تاريخ ۱۳۶۵/۱۰/۹ نوشته در لحظهی نوشتن نامه نيز، در کنار هم بودهاند. مهدی نوشته که: "ايوب ديگران را سلام زياد میرساند".
۱۰ روز بعد از اين نامه، ايوب و مهدی در عمليات کربلای ۵، در شلمچه شهيد شدند و اکنون نيز مزارشان در کنار یکدیگر است.
🌷🌷
سالهاست پدر ایوب، میرمحمد پری به لقاءالله نائل شده و کنار فرزند نازنینش از جام وصل مینوشد.
🖥 منبع: وبلاگ پیشبریها
🌸
#شهدای_دانش_آموز_روستای_پیشبر_خراسان_جنوبی
#شهید_ایوب_پری_دفاع_مقدس
💢
@martyrscomp قرارگاه شهدا
🌸
📝وصیتنامه دانش آموز شهید ایوب پری
با درود و سلام بر یگانه منجی عالم بشیریت مهدی موعود و نایب برحقش خمینی بتشکن و با درود و سلام به شهیدان راه حق به خصوص شهیدان این جنگ تحمیلی و درود به مفقودین و اسرای جنگ تحمیلی.
خدایا! از تو طلب آمرزش مینمایم که به من توفیق خدمت به اسلام و مسلمین عنایت فرمودی. خدایا در سنگر نشستهام میخواهم چند سطری وصیتنامه بنویسم.
باران خمپاره و توپهای دشمن بر سرم باریدن گرفته است، احساس میکنم که به تو خیلی نزدیکتر شدهام و بسیار امیدوارم که گناهانم را ببخشی و مرا که قدم در راهت گذاشتم بپذیری.
خدایا! تو میدانی که من به خاطر تو به جبهه آمدم. تنها به این نیت که کاری در راه تو و برای تو کرده باشم و اما دشمنان داخلی و خارجی باید بدانند که مرا اگر قطعه قطعه کنند و به دریا بریزند باز از اعماق دریا بانگ برخواهم آورد که اسلام پیروز است.
و اما ای مادر دلسوز و مهربان! دوست دارم که بعد از شهادتم سر به خاک بگذاری و سجده شکر بجای بیاوری. اگر چه میدانم ناراحت میشوی و گریه میکنی پس مادرم موهایت را پریشان مکن و اشک را در چشمانت حبس کن.
و اما ای پدر مهربانم! از شما تقاضا دارم که مرا ببخشی و حلالم کنی.
و اما برادران و خواهران مهربانم! از شما میخواهم که برایم گریه نکنید و لباس سیاه نپوشید.
و تو ای مادر و خواهران عزیزم! شما باید مانند زینب(ع) صبر و بردباری داشته باشید که غم مادر پهلو شکسته و برادر بیسرش و جدش رسول اکرم را تحمل کرد.
و در آخر از کلیه دوستان و خویشانم میخواهم مرا حلال کنید و همیشه پشتیبان امام امت باشید.
و السلام علیکم و الرحمه الله
دوستدارتان ایوب پری پیشبر📝
🌸
#شهدای_دانش_آموز_روستای_پیشبر_خراسان_جنوبی
#شهید_ایوب_پری_دفاع_مقدس
✅
@martyrscomp قرارگاه شهدا