eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.3هزار عکس
17.5هزار ویدیو
345 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
حمیدرضا الداغی، شهید عفت و امنیت در سبزوار. کسی که برای رفع مزاحمت از دختران پیش‌قدم شد و اراذلِ آزادی‌خواه خون پاکش را ریختند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدشکر در تلاطمِ امواجِ دردها رد می‌شوند گاهی از این کوچه مردها... ❤️ 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آره عزیزان دل هدف یکی بود ... اگه بابک و امثال ایشون نمیرفتن امروز باید نظاره گر به تاراج رفتن ناموستون بودید! یک لحظه خودتو بذار جای خانواده سوری یا عراقی که شهرشون افتاده دست داعشیا ، چنتا ریشوی بی ریشه‌ی نجس ناموست رو دوره کردن دست و پاهات رو بستن و مسلح و دست به ماشه بالاسرت واستادن دارن حرف از تقسیم نوامیس میزنن از شدت عصبانیت داری میمیری اما کاری از دستت برنمیاد بابک ، سعید و چندهزار مدافع دیگه رفتن تا تو کنار ناموست داشته باشی خیلیاشون برنگشتن خیلیاشون نصف و نیمه برگشتن بعضیاشون باخاطرات جانسوز رفقاشون برگشتن😔 اما نذاشتن پای حرامی به داخل کشور باز بشه حالا غیرتتون کجا رفته که بعضیاتون شدید اهل جنبش فواحش !! بابا این شهدا زن و زندگی و آزادیشون رو دادن که تو و ناموست امنیت داشته باشید حالا چیشده که خودت به اسم آزادی حراجش کردی...!! یعنی تموم این شهدا یکی تو شهر خودش یکی خارج از کشورش هر دو برای دفاع از ناموس رفتن و وای بحال بی‌ناموس ها... هرگز نمیتونید جواب این خون های ریخته شده رو بدید مردم و مسئولین عزیز 😊 🕊🕊
‍ 💢خاطره‌ای جالب از شهید حمیدرضا الداغی به نقل از هم‌دانشگاهی او 🔹شهید حمیدرضا الداغی هم‌دانشگاهی من بود. اواخر دههٔ هفتاد. من ارتباطات می‌خوندم و حمید حسابداری (اگر اشتباه نکنم). من بچه مذهبی دانشگاه بودم و اون بچه خوشتیپ دانشگاه. ظاهراً هیچ صنمی باهم نداشتیم. 🔹ماجرای آشنایی ما برمیگشت به جنجال و نزاعی که سرِ مسابقات فوتبال دانشگاه به راه افتاد. وسط بازی تیم ما، مدافع حریف یه خطای ناجور روی من کرد. من بلند شدم و اعتراض کردم. بازیکن حریف فحاشی کرد و من یه لحظه خون به مغزم نرسید و درگیر شدم. در کسری از ثانیه، ۷-۸ نفر ریختن رو سر من و کأنه با قاتل پدرشون طرف هستن… زیر مشت و لگد و فحاشی‌ها، حمید رو دیدم که به هواخواهی من وارد معرکه شده و داره یکی پس از دیگری رو می‌نوازه… تا جایی که یادمه ورزشکار بود و حتی توی مسابقات رزمی هم اسم و رسمی داشت. دعوا که تموم شد متوجه شدم هر دوی ما رو با تیزی نشون کردن؛ من گوش راستم و حمید گوش چپ... 🔹رفتیم بیمارستان و سهم هر کدوم سه چهارتا بخیه شد و گوش‌هامونو پانسمان کردن. از فردا توی دانشگاه معروف شدیم به گوش‌بریده‌ها… شکایت کردیم و دادگاه برامون طول درمان برید و دیه. ۲۵۰هزار تومن برا ضارب دیه بریدن. بابای طرف اومد به التماس و خواهش که ببخشیمش. یه کارگر ساده بود که یحتمل ۲۵۰هزار تومن، حقوق چندماهش میشد. از دست پسرش شاکی بود. حمید با همون برخورد اول راضی شد و منم راضی کرد که ببخشیمش و بخشیدیمش… این ماجرا شد دلیل دوستی منِ بچه مذهبی دانشگاه با جوان اول خوشتیپ و خوشگل دانشگاه. 🔹پریشب یکی از رفقای دانشگاه بهم پیام داد که حمید الداغی به رحمت خدا رفته. دروغ نگم، اولش نشناختم تا اینکه عکسشو برام فرستاد. حالا همون جوان خوشتیپ و خوشگل دانشگاه، پشت اسمش کلمه شهید نشسته و منِ بچه مذهبیِ پرادعا هیچ 🌱