#غدیریه
سروشی دوش گفت از سرّ وحدت
به گوش هوش جانم صد حکایت
گشود از راز هستی پرده هایی
که برد از دل توان و تاب و طاقت
سخنها گفت و دُر سفت از امامت
خصوص از شاه اقلیم ولایت
از آن سر مست جام لایزالی
از آن سودائی حسن حقیقت
علی ز آن ماه عالم تاب عرفان
علی آن مهر رخشان سماحت
علی آن چشمه سار آب حیوان
علی آن پیر عرفان و دلالت
علی آن هادی راه عدالت
علی آن منبع جود و کرامت
علی آن گوهر دریای هستی
علی آن شهریار ملک عزّت
علی آن روح والای شریعت
علی آن مشعل راه طریقت
جمال الّله لسان الّله یدالّله
امین الله و مصباح هدایت
از آن اوصاف حسن کبریایی
چوسر مستان فرو ماندم به حیرت
رسید آنگه به گوش جان ندائی
بگو ای سالک جویای وحدت
هوالحیّ و هو الحقّ و هوالهو
علی حیّ و علی حقّ و علی هو
مرا بودی به دل ذکر هوالهو
حقیقت او، ازل او لم یزل او
چنان در او فنا بودم ز وحدت
که بین ما نمی گنجید یک مو
به او حیران همه شب تا سحرگاه
همه رطب اللّسان با ذکر یاهو
به هر جایی نظر ميکردم از دل
تجلّی می نمودی جلوۀ او
به حسن عارض دلدار خوبان
به بالای بلند و چین گیسو
به آن چشمان مست گلعذاران
که ميبردی گرو از چشم آهو
به چشمان بصیرت بین که هر دم
جمال یار دیدندی به هر سو
به اخلاق تعبّد پیشه رندی
که بردی سجده بر محراب ابرو
به جام باده و پیر خرابات
به شمع و شاهد و ساقی خوش رو
به باغ و زاغ و گلگشت مصفّا
به رنگ ارغوان و یاس و شب بو
به آن آواز قمری در بهاران
به آن آوای شور انگیز کوکو
چه در کثرت چه در وحدت ندیدم
به جز ذکر هوالحیّ و هوالهو
تو هم ای عاشق شوریده بر گوی
چه در دیر و چه در مسجد به هر کو
هوالحیّ و هوالحقّ و هوالهو
علی حیّ و علی حقّ و علی هو
به حال جذبه دیدم در سحرگاه
که از مستی خرابم خواه ، نا خواه
به خود باز آمدم رفتم به مسجد
بدیدم بندگانی سر به درگاه
چنان سرگرم ذکرند و مناجات
که نشناسد کسی درویش از شاه
گهی مستند و گه در جذبه و حال
گهی در حیرت آن رندان آگاه
گهی اندر قیام و گه قعودند
گهی گریان ز سوز درد جان کاه
فروغ و نور و اخلاص و کرامت
عیان از چهره های همچنان ماه
پریشان خاطرند از دوری یار
به حال توبه با استغفرالله
به پیش بندگان بودی امامی
که بسته چشم جان از ماسوی الله
مریدان صف به صف اندر قفایش
رها از قید و بند منصب و جاه
در آن وحدت سرای زهد و تقوا
بدیدم جملگی از ماه تا چاه
مصلّا پر فروغ و شور و عرفان
مصلّی اشک در چشم و بهلب آه
در آن دم از رواق و طاق و محراب
به گوش جان رسید این بانگ ناگاه
هوالحیّ و هوالحقّ و هوالهو
علی حیّ و علی حقّ و علی هو
ادامه دارد👇
✍منکلام:استاد حاج عباس داداش زاده
متخلص به فانی تبریزی